#ریحانه
🌾مگر این #چادری عهد قجر عشوه هم می فهمد⁉️
💢نیشخندی زد😏 و گفت :
🔸مگر این معشوقه❣ #دلبری می داند
🔸مگر این چادری عهد قجر #عشوه هم
میفهمد؟
🔹راز #صیدپسران می داند؟
🔹با دو جمله بتواند بکند مست دلی؟
🔹 #بانگاهی همه فرهاد کند؛ همه مجنون
بشوند⁉️
💢تو بگو
🔸اصلا نازی به #صدایش باشد؟
🔸جلوه ی تن، رخ زیبا و #ادا ملتفت است؟
🔸هیچ از #لذت خندیدن و مستی داند❓
🔸تاب گیسو بلد است؟
💢من همه ش زیر لبم خندیدم☺️
🔹او چه داند که زن و #گوهرهستی چه بود ؟
🔹با همه سادگی و حجب و حیایت میروی
✘نه نگاهت به کسی
✘نه زنی چشمک
✘و نه خنده ی #بی_جا
✘نه سخن
✘نه صدایت نازک
💢هر فرشته به تو مبهوت شود😍
هر ملک گرد تو می چرخد😇 و
بالهایش #تورا، خوش آمد گوید
💢 #ماه_بانـــو ...
🔸ای به قربان #حیایت خانوم
🔸مرد اگر #مرد بود
🔸لذت او عفت توست
🔸چلچراغ نفسش #چادر توست .
❣ای به قربان #حجابت_بانو ...
قرارگــــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🔴⭕️ دوستان به آیه زیر دقت کنید لطفا :
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌴 سوره محمد آیه 11 🌴
🕋 ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَىٰ لَهُمْ
😇 ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﻮﻟﺎ ﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ
😥 ﺍﻣﺎ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﻣﻮﻟﺎﻳﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ!
😊😊 چقدر قشنگه که خدا سرپرستمون باشه..
👈 حالا به این آیه دقت کنید :
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌴 سوره محمد آیه ۲۵ 🌴
🕋 إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَىٰ أَدْبَارِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَىٰ لَهُمْ
😒 ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪﻥ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ، ﭘﺸﺖ ﺑﻪ ﺣﻖ ﻛﺮﺩﻧﺪ،
😈 ﺷﻴﻄﺎﻥ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺯﺷﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﺷﺎﻥ ﺯﻳﻨﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻯ ﻃﻮﻟﺎﻧﻰ ﻓﺮﻳﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ!
✅✅ خیلی آیه مهميه..
🔰🔰 خدا میگه اگه عمدا به من پشت کنین، شیطان دست به کار میشه و سؤل شمارو تغییر میده.. ( سوّل لهم )
⚜⚜ تغییر سؤل یعنی تغییر هدفها و خواسته ها
💠💠 يعني یه آرزوهایی می ندازه تو دلمون که مارو از هدف اصلی مون دور میکنه ..
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_شانزدهم •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ 💞با تولد
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_هفدهم
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
💞زمستان هم داشت تموم میشد☁️روزای آخر اسفند بود؛اما هنوز برف ها آب نشده بودن❄️
💠 کوچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود که با خاک و خاکسترهای آتش🔥منقل های کرسی سیاه شده بود.
زن ها در گیر و دار خونه تکونی و شست و شوی ملحفه ها و رخت و لباس بودن.
روز ها شیشه ها رو تمیز می کردیم،عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق⚡️🌪میشد باران میومد🌧 و تمام زحمتامون روبه باد می داد.
چند هفته بیشتر به عید🍃نمونده بود که سربازی صمد تموم شد فکر میکردم💭خوشبخت ترین زن قایش هستم با عشق و علاقه زیادی از صبح☀️تا عصر خونه رو جارو میکردم و از سر تا ته خونه رو میشستم با خودم میگفتم :عیب نداره در عوض این بهترین عیدیه که دارم. شوهرم کنارمه و باهم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت میبریم❤️
✨ صمد اومده بود و دنبال کار میگشت.کمتر تو خونه پیداش میشد، برای پیدا کردن کار درست و حسابی میرفت رزن.
یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم🌤و صبحانه خوردیم مادر شوهرم در اتاق ما رو زد بعد از سلام و احوالپرسی دو قلوها رو یکی یکی اورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت:من امروز میخوام برم خونه خواهرت،شهلا کمی کار داره میخوام کمکش کنم.این بچه ها👼دست و پا گیرن،مواظبشون باشید.
🔴 موقع رفتن رو به من کرد و گفت:قدم! اتاق دم دستی خیلی کثیفه اونو جارو کن و دوده اش 🌫رو بگیر.
صمد لباس پوشیده بود که بره. کمی به فکر فرو رفت و گفت:تو میتونی هم مواظب بچه ها باشی هم خونه تکونی کنی؟
شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هام آویزان شد☹️. بدون اینکه جوابی بدم. صمد گفت:نمیتونی هم خونه رو تمیز کنی و هم به بچه برسی.
کتش👔را در اورد و گفت:من بچه ها رو نگه می دارم تو برو اتاق ها رو تمیز کن.کارت که تمام شد من میرم.🚶♂
با خودم فکر کردم تا صبح زوده و بچه ها خوابن بهتره برم اتاق ها رو تمیز کنم صمد هم موند اتاق خودمون تا مواظب بچه ها باشه.
🏡 پنجره های اتاق دم دستی رو باز گذاشتم. لحاف کرسی رو از چهار گوشه بالا دادم روی کرسی، تشک ها رو برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین که جارو رو دست گرفتم تا اتاق رو جارو کنم صدای گریه💦دو قلوها درومد. اول اهمیتی ندادم فکر کردم صمد اونا رو ارام میکنه اما کمی بعد صدای صمد هم بلند شد.
قدم!قدم! بیا ببین این بچه ها چی میخوان؟!
جارو رو انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمون که اون طرف حیاط بود. دوقلوها بیدار شده بودن و شیر میخواستن یکی از اونا رو دادم بغل صمد و اون یکی رو خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول اماده کردن شیرها شدم. صمد به بچه ای که بغلش بود شیر داد و من هم به آن یکی بچه، بپا شیرشون رو خوردن و ساکت شدند.
🌼 از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق هنوز اتاق رو تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریهی دو قلوها بلند شد حتما خیس کرده بودن مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدام کنه، برم دنبال بچه ها.
🍃 حدسم درست بود♀دو قلوها که شیرشون رو خورده بودن حالا جاشون رو خیس کرده بودن.
مشغول عوض کردن بچه ها شدم.
صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه میکرد و میگفت:میخواهم یاد بگیرم و برای بچهای خودمون استاد بشم.😉🙂
بچه ها رو تر و خشک کردم، شیرشون رو خورده بودن. خیالم راحت بود تا چندساعتی آرام میگیرن و میخوابن.
❇️ دوباره رفتم سراغ کارم جارو رو گرفتم دستم و مشغول شدم. گردوخاک اتاق رو برداشته بود، با روسریام جلوی دهانم رو بستم.
آفتاب☀️کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گردوغبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی میکردن.
فکر کردم اتاق رو که جارو کردم، برم تشک ها رو روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورن و دوباره صدای گریهی بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد.
🙎♂ قدم!قدم!بیا ببین این بچه ها چی میخوان؟!
جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمون بچه ها شیرشان رو خورده بودن و جاشون هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟!☹️🤔🙄
ناچار یکی از اونا رو من بغل کردم و اون یکی رو صمد، شروع کردیم توی اتاق به راه رفتن .
🎀 نگران کارهای مانده بودم، صمد هم دیرش شده بود اما با این حال منو دلداری می داد و می گفت:بچه ها که خوابیدن خودم میام کمکت .
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
🌹امیرالمؤمنین علیه السلام:
از كسانى نباش كه... از آنچه به او رسيد شكر گزار نيست، و از آنچه مانده زياده طلب است
لا تَكُن مِمَّن . . . يَعجِزُ عَن شُكرِ ما اُوتِيَ ويَبتَغِي الزِّيادَةَ فی ما بَقِيَ
📚قسمتی از حکمت 150 نهج البلاغه
🔸حکیمی از شخصی پرسید:
روزگار چگونه است؟
شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم
امروز از گرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیم بود را بفروشم ونانی تهیه کنم.
حکیم گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته
و اینگونه ناسپاسی می کنی؟…
🌺
🍃🌺 @masjed_gram
#دانستنیهــــــــاے مهــــ📝ــــدویت.!
#امام_زمان_عج
⏮ با #ظهور امام زمان(عج)چه اتفاقات خوبی رخ میدهد:
1- علم به اوج خود می رسد و جهل و نادانی از بین می رود.
2-عدالت و امنیت در اجتماع مانند هوای سرد و گرم داخل زندگی مردم می شود.
3- بسیاری از گمراهان هدایت می شوند.
4- ظلم و جور برطرف می شود و دیگر کشور کدخدا و امپراطوری و قدرت تسلیحاتی نخواهد بود و جهان در سایه یک حکومت عادل و کامل اسلامی خواهد بود.
5- زمین گنج ها و برکات خود را آشکار می کند.
🔗ادامه دارد...
✍...پی نوشتها:
📚 برگرفته از کتاب مکیال المکارم اثر سید محمدتقی موسوی اصفهانی براساس احادیث ائمه اطهار.
@masjed_gram
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌷| یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانه شان🏡
گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان )
همراه عباس و دختر چهل روزه مان رفتیم👌
از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند😤
از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم.😓خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون
پیاده راه افتادیم سمت خانه🚶 عباس ناراحت بود. بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد‼️
قدم هایش را بلند بر می داشت که زود تر برسد
به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر گریه😭
مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن مهمانی رفته
کمی که آرام شد، وضو گرفت
سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به نماز
تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم
قرآن می خواند و اشک می ریخت😢
آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند. برای شان مهم نبود که شاید خدا راضی نباشد
ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛ حتی در مبارزه با نفس اماره اش✌️ |🌷
#راوی_همسر_شهید
#شهید_عباس_بابایی
🕊|🌹 @masjed_gram