eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 گناهان بزرگ #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹امام باقر عليہ السلام مي‌فرمایند: 💠ما دَخَڸَ قَلبَ امرِىًء شَيءٌ مِڹَ الڪِبرِ إلاّ نَقَصَ مِڹ عَقلِہِ مِثڸُ ما دَخَلَہُ مِڹ ذلِڪَ، قَڸَّ ذلِڪَ أو ڪَثُرَ💠 ❌ذرّه اے از تڪبّر بہ دروڹ دڸ ڪسي راه نيافت، مگر آڹ ڪہ بہ هماڹ اندازه از خردش ڪم شد، اندڪ باشد يا بسيار...❗️ 📚 حلية الأولياء ج ۳ ص ۱۸۰ 📚 بحارالأنوار ج ۷۸ ص ۱۸۶ ح ۱۶ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_51615423.mp3
1.73M
🌸 (س) 💐الهی بانوی کرم 💐همیشه سایه ات رو سرم 👏🏻 👌🏻 🎤 🎉💚| @masjed_gram
🌸 فرخنده میلاد حضرت فاطمه(س)و روز زن و روز مادر بر شما مبارک 🌸 🌺 ✨🌺 @masjed_gram
💠بانوی گل!! دخترم: ازدواج رسیدن به تکامل و آرامش در کنار مردی است که دوستش داری انتظار نداشته باش با ازدواج مشکلات وجود نخواهد داشت گمان نکن ورود به خانه بخت یعنی ورود به بهشت تغییر زندگی و هر تحول دیگری مشکلات خودش را دارد زمانی طعم خوشبختی واقعی را خواهی چشید که مشکلات و تفاوت ها را طبیعی ببینی دست در دست مردی که عاشقت هست و تو عاشقش هستی مشکلات را یک به یک حل کنید و هیچ چیز را بزرگتر از واقعیت خودش جلوه ندهید مرد زندگیت را عاشقانه عیب پوشی کنی مثل مادری که فرزندش را در آغوش میکشد می بوسد و می‌گوید : که کمکت میکنم کنارت هستم باورت دارم تو عزیزترینی اشتباهت از دوست داشتنم کم نمی‌کند ❤️❤️ 🌺✨🌺✨❤️✨🌺✨🌺 💍 @masjed_gram
#روز_مادر #پروفایل 📸 🌺 @masjed_gram
#روز_مادر #یافاطمه #پروفایل 🌺 @masjed_gram
📌هدف از ⁉️ 🔻خانمی رو دیدم که آرایش غلیظی داشت ... رفتم کنارش، سلام و علیکی کردم و ➕گفتم: ببخشید میشه یه سوال بپرسم؟ ➖گفت: بفرمائید! ➕گفتم: شما برای چی آرایش کردید؟😊 ➕گفت: خیلی خوشم میاد. همین! ➕با لبخند گفتم: • عزیزم اگه خوشت میاد و آرایشت برای دل خودته، خب تو خونه آرایش کن😉 • اگه نه؛ برای مردمه، با این کار دیگران رو به میندازی و خودتم تو گناه اونا شریک میشی ...😱 • اگرم برای خداست که خدا اینطور دوست نداره🚫 فقط در حال دوست داره ... اونم به شرطی که نامحرمی نباشه❌ ➖گفت: خب وقتی همه آرایش می‌کنن، من یکی آرایش نکنم؟؟😒 ➕گفتم: خواهر گلم وقتی خدا ازت چیزی خواسته دیگه کاری به حرف و عمل مردم نداشته باش و طبق سلیقه‌ی خدا و امام زمانت عمل کن ...👌😉 به فکر آخرتت باش... نتیجه‌ی اعمالت رو از خدا می‌گیری نه مردم☝️ قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
💌 نا امیدی بعد از گناه #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
#ولادت_حضرت_فاطمه‌الزهرا(س) ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم مامور برای خدمت زهرائیم روزی که تمام خلق حیران هستند ما منتظر شفاعت زهرائیم ... 🌹ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها محضر امام زمان (عج) تبریک و تهنیت باد🌹 #ویژه_پروفایل 💚| @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در توصيف خردمند ـ فرمودند: خوبى اندك ديگران را زياد مى بيند و خوبى هاى بسيار خود را اندك مى شمارد رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ـ في صِفَةِ العاقِلِ ـ : يَستَكثِرُ قَليلَ الخَيرِ مِن غَيرِهِ، و يَستَقِلُّ كَثيرَ الخَيرِ مِن نَفسِهِ 📚ميزان الحكمه جلد7 صفحه 54 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
💠ممنون از همه ی کسانی که در مسابقه شرکت کردند جملات همه زیبا بود😍 به خاطر اینکه افراد زیادی در مسابقه شرکت کرده بودند دیگه ما ۳ نفر رو به عنوان برنده انتخاب کردیم 🔸جوایز عزیزان بعد از اهدا در کانال گذاشته میشه😉
برنده مسابقه😍 💠متن انتخاب شده👇 مادر! من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم ، زیر پای تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی به خاطر من..
برنده مسابقه😍 💠متن انتخاب شده👇 زمین خوردن چه زیباست😍 اگر هدف بوسیدن خاک پای مادر باشد❤️🌸🍃
برنده مسابقه😍 متن انتخاب شده👇 مـادر یگانہ داورے است ڪه بعداز خــــدا؛ گناه ما هرچہ ڪه باشد مے بخشــــــــد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پنجمین روز شهادت پدرم یڪی اومد در خونہ . یڪ آقای بود . گفتیم : «بفرمایید» مرد نابینا گفت : «عباس شهید شده؟» 😔 گفتیم : «بله» گفت : «من ڪسی را ندارم ، من یڪ هفته‌ای هست ڪه نرفتم ، این شهید من را هر هفتہ روز‌های ڪول می‌ڪرد و بہ حمام می‌برد و لباس‌هام را می‌شست و بدون چشم داشت می‌رفت » 🕊|🌹 @masjed_gram
(س) 💛|بـزمـی بـه حریـم ڪـبریا برپـا شـد 💕|ڪـوثـر زخدا به مصطفی اعطا شد 💛|یڪ قطره زآب ڪوثر افتاده به خاڪ 💕|صـد شـاخه گُل محـمدی پیـدا شد (س) 😍 🎉💚| @masjed_gram
1_7870652.mp3
5.16M
همہ هسٺ آرزویـم ڪہ ببینـم از تـو رویـی 😍 دعاے امشب فراموش نشود❤️ 🎤 •🎙• @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_51867375.mp3
3.96M
🌸 (س) 💐به جلال و عزت خدا قسم 💐نگاهت داره خدایی می کنه 👏🏻 👌🏻 🎤 🎉💚| @masjed_gram
🔆 💫خود قرآن نور است و یک سوره داریم به نام نور ، در سوره نور یک آیه وجود دارد به نام آیه نور، خداوند در آنجا می‌فرماید: «اللَّه نُورُ السَّمَوَتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَوهٍ» در روایات کمشکات یعنی: "زهرا سلام الله علیها"😍 ✳️خیلی عجیب است برای تمام اهل‌بیت حتی آقا رسول الله لفظ نور استفاده شده اما برای حضرت زهرا"سلام الله علیها" لفظ استفاده شده است. اصلا زهرا یعنی درخشنده. می‌گوید؛ در آن چراغ دو مصباح است (مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ) که در روایت داریم مراد حسنین "علیهم‌السلام" هستند. 🔅مصباح آن فانوسی است که باعث می‌شود نور خوب پخش شود✨ می‌گوید؛ از زهرا دو مصباح به وجود می‌آید، یعنی واسطه خلقت؛ حضرت زهرا"سلام الله علیها" بوده ... و این شأن عجیب و غریبی دارد که درک نمی‌شود ! 💚معصوم فرموده: او مثل یک کوهسار است که ما چشمه‌ها از او جاری شده‌ایم، می‌گوید ما حجت خدا بر مردم هستیم و او حجت خدا بر ما است . " " 💠 🌸🍃 قرارگــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعــــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نهم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کلید در را باز کرد و وارد خانه شد ،با دیدن کفش های ز
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ صغری با صدای بلند و متعجب گفت: ــ چی؟سمانه می خواد ازدواج کنه؟ سمیه خانم نگاهی به پسرش می اندازد و می گوید: ــ فعلا که داره فکراشو میکنه،اگه دیر بجنبیم ازدواج هم میکنه کمیل که سنگینی نگاه مادر و خواهرش را دید،سرش را بالا آورد و گفت: ــ چرا اینجوری نگام میکنید؟ ــ یعنی خودت نمیدونی چرا؟ ــ خب مادرِ من ،میگی چیکار کنم؟ صغری عصبی به طرفش رفت و گفت: ــ یکم این غرور اضافه و مزخرف رو بزار کنار ،بریم خواستگاری سمانه ،کاری که باید بکنی اینه کمیل اخمی کرد و گفت: ــ با بزرگترت درست صحبت کن،سمانه راه خودشو انتخاب کرده،پس دیگه جایی برای بحث نمیمونه از جایش بلند می شود و به اتاقش می رود. سمیه خانم اخمی به صغری می کند؛ ــ نتونستی چند دقیقه جلوی این زبونتو بگیری؟ ــ مگه دروغ گفتم مامان،منو تو خوب میدونیم کمیل به سمانه علاقه داره،اما این غرور الکیش نمیزاره پا پیش بزاره ــ منم میدونم ولی نمیشه که اینجوری با داداشت صحبت کنی،بزرگتره،احترامش واجبه بلند شد و به طرف اتاق کمیل رفت،ضربه ای به در زد و وارد اتاق شد،با دیدن پسرش که روی تخت خوابیده بود و دستش را روی چشمانش گذاشته بود،لبخندی زد و کنارش روی تخت نشست. ــ کمیل ،از حرف صغری ناراحت نشو،اون الان ناراحته کمیل در همان حال زمزمه کرد: ــ ناراحت باشه،دلیل نمیشه که اینطوری صحبت کنه سمیه خانم دستی در موهای کمیل کشید؛ ــ من نیومدم اینجا که در مورد صغری صحبت کنم،اومدم در مورد سمانه صحبت کنم ــ مـــا مــــان ،نمیخواید این موضوعو تموم کنید ــ نه نمیخوام تمومش کنم،من مادرم فکر میکنی نمیتونم حس کنم که تو به سمانه علاقه داری کمیل تا خواست لب به اعتراض باز کند سمیه خانم ادامه داد؛ ــ چیزی نگو،به حرفام گوش بده بعد هر چی خواستی بگو کمیل دیگه کم کم داره ۳۰ سالت میشه ،نمیگم بزرگ شدی اما جوون هم نیستی،از وقتی کمی قد کشیدی و فهمیدی اطرافت چه خبره،شدی مرد این خونه،کار کردی،نون اوردی تو این خونه ،نزاشتی حتی یه لحظه منو صغری نبود پدرتو حس کنیم ،تو برای صغری هم پدری کردی هم برادری. نفس عمیقی کشید و ادامه داد: ــ از درست زدی به خاطر درس صغری ،صبح و شب کار می کردی،آخرش اگه تهدید های اقا محمود و داییت محمد نبود که حتی درستو نمی خوندی،من سختی زیاد کشیدم ،اما تو بیشتر. مسئولیت یک خانواده روی دوشت بود و هست،تو برای اینکه چیزی کم نداشته باشیم ،از خودت گذشتی ،حتی کمک های آقا محمود و محمد را هم قبول نمی کردی. اشک هایی را که بر روی گونه هایش چکیده بودند را پاک کرد و با مهربانی ادامه داد: ــ بعد این همه سختی ،دلم میخواد پسرم آرامش پیدا کنه،از ته دل بخنده،ازدواج کنه ،بچه دار بشه،میدونم تو هم همینو میخوای،پس چرا خودتو از زندگی محروم میکنی؟؟چرا خودتو از کسی که دوست داری محروم میکنی؟ صدای نفس کشیدن های نامنظمـ پسرش را به خوبی می شنید که بلافاصله صدای بم کمیل در گوشش پیچید: ــ سمانه انتخاب خودشو کرده،عقایدمون هم باهم جور در نمیاد ،من نمیتونم با کسی که از من متنفر هستش ازدواج کنم ــ تنفر؟؟کمیل میفهمی داری چی میگی؟سمانه اصلا به تو همچین حسی نداره. الانم که میبینی داره به این خواستگار فکر میکنه به خاطره اصرار خالت فرحناز هستش. بیا بریم خواستگاری،به زندگیت سرو سامون بده، باور کن سمانه برای تو بهترین گزینه است ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری ---------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_دهم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ صغری با صدای بلند و متعجب گفت: ــ چی؟سمانه می خواد از
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ ــ سلام خسته نباشید من دیروز سفارش ۹۰ تا cd دادم که... پسر جوان اجازه نداد که سمانه ادامه دهد و سریع پاکتی را به سمتش گرفت ــ بله،بله بفرمایید آماده هستند،اگر مایلید یکی رو امتحان کنید! ــ بله ،ممنون میشم تا پسرجوان خواست فایل صوتی را پخش کند ، صدای گوشی سمانه در فضا پیچید ،سمانه عذرخواهی کرد و دکمه اتصال را زد: ــ جانم مامان ــ کجایی ــ دانشگام ــ هوا تاریک شد کی میای ــ الان میام دیگه ــزود بیا خونه خاله سمیه خونمونه ــ چه خوب،چشم اومدم گوشی را در کیف گذاشت و سریع مبلغ را حساب کرد ــ خونه چک میکنم،الان عجله دارم پسر جوان سریع پاکت را طرف سمانه گرفت،سمانه تشکر کرد و از آنجا خارج شد که دوباره گوشیش زنگ خورد،سریع گوشی را از کیف دراوردکه با دیدن اسم کمیل تعجب کرد،دکمه اتصال را لمس کرد و گفت: ــ الو ــ سلام ــ سلام آقا کمیل ،چیزی شده؟ـ ــ باید چیزی شده باشه؟ ــ نه آخه زنگ زدید ،نگران شدم گفتم شاید چیزی شده ــ نخیر چیزی نشده،شما کجایید؟؟ سمانه ابروانش از تعجب بالا رفتن،و با خود گفت"از کی کمیل آمار منو میگرفت؟" ــ دانشگاه ــ امشب خونه شماییم،الانم نزدیک دانشگاتون هستم،بیاید دم در دانشگاه باهم برمیگردیم خونه ــ نه ممنون خودم میرم ــ این چه کاریه،من نزدیکم ،خداحافظ سمانه فقط توانست خداحافظی بگوید،کمیل هیچوقت به او زنگ نمی زد ،و تنها به دنبال او نیامده بود ، همیشه وقتی صغری بود به دنبال آن ها می آمد ولی امروز که صغری کلاس ندارد،یا شاید هم فکر می کرد که صغری کلاس دارد. بیخیال شانه ای بالا انداخت و به طرف دانشگاه رفت ،که ماشین مشکی کمیل را دید،آرام در را باز کرد و سوار شد،همیشه روی صندلی عقب می نشست ولی الان دیگر دور از ادب بود که بر صندلی عقب بشیند مگر کمیل راننده شخصی او بود؟؟ ــ سلام ،ممنون زحمت کشیدید ــ علیک السلام،نه چه زحمتی سمانه دیگر حرفی نزد ،و منتظر ماند تا سامان سراغ صغری را بگیرید اما کمیل بدون هیچ سوالی حرکت کرد،پس می دانست صغری کلاس ندارد، سمانه در دل گفت"این کمیل چند روزه خیلی مشکوک میزنه" با صدای کمیل به خودش آمد؛ ــ بله چیزی گفتید؟ ــ چیزی شده که رفتید تو فکر که حتی صدای منو نمیشنوید؟ ــ نه نه فقط کمی خستم ــ خب بهاتون حرفی داشتم الان که خسته اید میزارم یه روز دیگه ــ نه ،نه بگید،چیزی شده؟ کمیل کلافی دستی در موهایش کشید و گفت: ــ چرا همش به این فکر میکنید وقتی زنگ میزنم یا میخوام حرفی بزنم اتفاقی افتاده؟ سمانه شرمنده سرش را پایین انداخت و گفت: ــ معذرت میخوام دست خودم نیست،آخه چطور بگم ،تا الان زنگ نزدید برای همین گفتم شاید برای کسی اتفاقی افتاده ــ آره قراره اتفاقی بیفته و نگاهی به چهره نگران سمانه انداخت و ادامه داد : ــ اما نه برای آدمای اطرافمون سمانه با صدای لرزانی پرسید: ــ پس برای کی؟ ــ برای ما ــ ما؟؟ ــ من و شما ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری ------------------------------------------------------ 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
💌 تمرین مهربانی با دیگران #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹امیرالمؤمنین عليه السلام: همنشينى با نيكان، نيكى مى آورد، مثل باد كه چون بر بوى خوش بگذرد، با خود، بوى خوش مى آورد صُحبَةُ الأَخيارِ تَكسِبُ الخَيرَ كَالرّيحِ إذا مَرَّت بِالطّيبِ حَمَلَت طيبا 📚نهج البلاغه از نامه 31 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
#احکام 💠آرایش مختصر زن با حفظ #حجاب وپوشش موی سر چه حکمی دارد؟ ✨ ✨✨ @masjed_grsm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا