#احکام
💬 سوال:
🔰 اگر در نماز جماعت هنگام ذکر طولانی مأموم در قنوت، امام به رکوع رود و مأموم ذکر را ادامه دهد، آیا نماز به جماعت صحیح است؟
✅ پاسخ مراجع👇
✍ : امام خامنه ای: نماز صحیح است.
✍ آیت الله مکارم: در صورتی که به رکوع امام نرسد جماعتش اشکال دارد و احتیاط این است که نماز را تمام کرده و اعاده نماید.
✍آیت الله شبیری زنجانی: در صورتی که عمدا تاخیر انداخته اید و به رکوع امام نرسیده اید جماعتتان باطل است.
✍آیت الله سیستانی: جماعت شما باطل است بايد دعا را قطع مى كرديد وبا امام به ركوع مى رفتيد.
✍آیت الله وحید: بله صحيح است.
✍آیت الله فاضل: اگر رکعت اول را با امام درک کرده بودید و در رکعت دوم به رکوع امام نرسیدید، لیکن به سجده امام رسیده باشید نماز جماعت صحیح است.
منبع و مستندات: yon.ir/DBCuL
✨
✨✨ @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌱| یک بار هم نشد حرمت موی سفیدم رو بشکنه یا بیسوادیِ ما رو به رخمون بکشه 👌
هروقت وارد اتاق می شدم،
نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد😊
اگه بیست بار هم می رفتم و🚶 میومدم بلند می شد
می گفتم : علی جان مگه من
غریبه ام؟
چرا به خودت زحمت می دی؟
می گفت : احترام به والدین دستور خداست.☝️
یک روز که توی خونه نبودم، از جبهه اومده بود🎒✌️
دیده بود یک مشت لباس نشسته گوشه ی حیاطِ، همه رو شسته بود و انداخته بود روی بند😶
وقتی رسیدم بهش گفتم : الهی بمیرم برات، تو بایک دست چطوری این همه لباس رو شستی⁉️
گفت : اگه دو دست هم نداشتم بازهم وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و تو، زحمت شستن لباس هارو بکشی🚫 |🌱
#شهید_علی_ماهانی
🕊|🌹 @masjed_gram
3.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ریحانه
#کلیپ 📽
چرا زنهای تازه مسلمون غربی،
محدودیتهای #حجاب رو دوست دارن؟؟
#پویش_حجاب_فاطمے
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🔴⭕️ دوستان دوتا آیه عالی براتون میذارم، که از قوانین خداست ..
👈 با هم ببینیم :
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌴 سوره طلاق آيه ۲ 🌴
🕋 وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا
🚷 ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺗﻘﻮﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﺪ،
👣 ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺍﻩ ﻧﺠﺎﺗﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ،
🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌴 سوره طلاق آیه ۴ 🌴
🕋 وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا
🚫 ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺗﻘﻮﺍﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﺪ،
😇 ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺁﺳﺎﻥ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﺩ!
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_هفدهم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ روبه روی باشگاه بدنسازی که نمای شیکی داشت ایستاد
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_هجدهم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
هر دو ساکت شدند،تنها صدایی که سکوت را شکسته بود نفس نفس زدن های عصبی کمیل بود،با حرفی که سمانه زد ،دیگر کمیل نتوانست بیخیال بماند و با تعجب نگاهی به سمانه انداخت:
ــ آقا کمیل چرا شکایت نکردید؟چرا گفتید شکایت کردید اما شکایتی در کار نبود؟
کمیل نمی دانست چه به دختر لجباز و کنجکاوی که روبرویش ایستاده بگوید،هم عصبی بود هم نگران.
به طرف سمانه برگشت و با لحت تهدید کننده ای گفت:
ــ هر چی دیدید و شنیدید رو فراموش میکنید،از بس فیلم پلیسی دیدید ،به همه چیز شک دارید
ــ من مطمئنم این..
با صدای بلند کمیل ساکت شد،اعتراف می کند که وقتی کمیل اینطور عصبانی می شد از او می ترسید!!
ــ گوش کنید ،دیگه حق ندارید ،تو کار من دخالت کنید ،شما فقط دخترخاله ی من هستید نه چیز دیگری پس حق دخالت ندارید فهمیدید؟
و نگاهی به چهره ی عصبی سمانه انداخت
سمانه عصبی با صدایی که سعی می کرد نلرزد گفت:
ــ اولا من تو کارتون دخالت نکردم،اماوقتی کاراتون به جایی رسید که به منو صغری آسیب رسوند دخالت کردم.ثانیا بدونید برای من هیچ اهمیتی ندارید که تو کارتون دخالت کنم،و اینکه اون ماشین چند روزه که داره منو تعقیب میکنه!
کمیل وحشت زده برگشت و روبه سمانه گفت:
ــ چرا چیزی به من نگفتید ها؟؟
سمانه لبخند زد و گفت:
ــ دیدید که من پلیسی فکر نمیکنم و چیزی هست که داری پنهون میکنید
کمیل از رو دستی که از سمانه خورده بود خشکش زده بود
سمانه از کنارش گذشت؛
ــکجا؟
ــ تو کار من دخالت نکنید
کمیل از لجبازی سمانه خنده اش گرفته بود اما جلوی خنده اش را گرفت:
ــ صبر کنید سویچ ماشینو بیارم میرسونمتون
کمیل سریع وارد باشگاه شد بعد اینکه همه کارها را به حامد سپرد و سویچ ماشین را برداشت از باشگاه خارج شد ،اما با دیدن جای خالی سمانه عصبی لگدی به لاستیک ماشین زد:
ــ اه لعنتی
نمی دانست چرا این دختر آنقدر لجباز و کنجکاو است،و این کنجاوی دارد کم کم دارد کار دستش می دهد،باید بیشتر حواسش را جمع کند فکر نمی کرد سمانه آنقدر تیز باشد و حواسش به کارهایش است،نباید سمانه زیاد کنارش دیده شود،نمیخواهد نقطه ضعفی دست آن ها بدهد.
نفس عمیقی کشید و دوباره به یاد اینکه چطور از سمانه رودست خورده بود خندید...
***
خسته وارد خانه شد،سلامی کرد و به طرف اتاقش رفت که با صدای مادرش در جایش ایستاد؛
ــ شنبه خانواده ی محبی میان
ــ شنبه؟؟
ـــ آره دیگه،پنجشنبه انتخاباته میدونم گیری فرداش هم مطمئنم گیری ،شنبه خوبه دیگه
سمانه سری تکان داد و به "باشه" ای اکتفا کرد و به اتاقش رفت
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔹شهید والامقام مهدی ایمانی در عمر سراسر پر خیروبرکت خویش☺️👌 جز به #خدمت خلق و #گرهگشایی و #دستگیری از هم نوعانش در پی هدف دیگری نبود☺️. در همه حال و در هر شرایطی #لبخند آرامبخش او از چهرهاش محو نشد☺️
🔸 #تواضع، سادگی و خوشرویی سیمای او را در نظر همگان ماندگار کرده است.☺️ در مناجات #شبانه غرق #اشک و عشق و اشتیاق و در #توسل به ائمه معصومین زبانزد خاص و عام👌، بهگونهای که در برپایی هیئتهای مذهبی سرآمد همه بود.
🔰همسر شهید #مهدےایمانے با بغضی گلوگیر💔 و چشمانی #پراشک😢 از آخرین سفری که بهاتفاق داشتند اینگونه یادکرد:
🔹با علم به علاقه و اشتیاقی که آقا مهدی به #شهادت💔 داشتند درحالیکه لحظهای نمیتوانستم نبود ایشان را باور و تحملکنم😔، در آخرین سفری که به #مشهد الرضا داشتیم، گویی سرنوشت چیز دیگری را برایمان رقمزده بود.👌
🔸وقتی خود را در حریم حرم امن #رضوی یافتم همه وجودم غرق در احساس #رضای_الهی شد❤️ و با آرزوی #عاقبتبهخیری همسرم از همه وجودم دست کشیدم.☺️❤️
#شهید_مهدی_ایمانی
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram