🌹امام حسڹ مجتبی عليہ السلام ميفرمایند:
💠إذا سَمِعتَ أحَدا يَتَناوَلڸُ أعراضَ النـاسِ فاجتَہِدْ أڹ لا يَعرِفَڪَ؛ فإڹَّ أشقَي الأعراضِ بہِ مَعارِفُہُ💠
❌هرگاه ديدے ڪسي با آبروے مردم بازے ميڪند، سعى ڪڹ ڪہ تو را نشناسد❗️
زيرا آبروے آشنايانش ڪمتريڹ ارزش را نزد او دارد...‼️
📚 ميزاڹ الحڪمة ج ۶ ص ۲۰۰
🌺
🍃🌺 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰داشتم با #حمید صحبت میکردم که از صدام فهمید حال خوشی ندارم🤒نمیخواستم اون وقت شب نگرانش کنم ⚡️ولی انقدر اصرار کرد که گفتم:"دل پیچه ی شدیدی دارم_نگران نشو_نبات داغ میخورم خوب میشم"از خداحافظی مون یه ربع⌚️ نگذشته بود که حمید اومد دنبالم و گفت حاضر شو بریم #بیمارستان.
🔰گفتم چیزخاصی نیست #حمیدجان نگران نشو⭕️اما راضی نشد.تشخیص اولیه این بود که #آپاندیس عود کرده،وقتی دکتر جواب سونوگرافی رو دید گفت چیز خاصی نیست❌ اما بهتره خانوم #تحت_مراقبت باشن
🔰از کنار تخت من 🛌تکون نمیخورد
خوابم برد که نیمه شب🌒 با صدای گریه حمید😭 بیدار شدم. #دستم رو گرفته بود و اشک میریخت😢گفتم چرا گریه میکنی چیز خاصی نیست.گفت میترسم برات #اتفاقی_بیفته
🔰تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکر میکردم اگه قراره روزی #بین_ما جدایی💕 اتفاق بیفته. اول من باید برم والّا #طاقت نمیارم😔. آن شب تا صبح کنار تخت من پلک روی هم نگذاشت و #نماز و #مفاتیح میخوند ..
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
1_7870652.mp3
زمان:
حجم:
5.16M
❣ #سه_شنبه_هاے_جمڪرانی
همہ هسٺ
آرزویـم
ڪہ ببینـم از تـو
رویـی 😍
دعاے #توسل امشب فراموش نشود❤️
#اللہـم_عجـل_لولیڪ_الفـرجــ
🎤 #حاجمهدیمیرداماد
•🎙• @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#ریحانه «یاسمن» سریال «لحظه گرگ و میش»: من انقد درس نخوندم که بشینم تو خونه و بچهداری کنم... با
🍃🌸
اساتید و #طلاب و دانشگاهیان و دغدغه مندان انقلابی ساکت نمانید این بار دشمنان فرهنگ اسلامی ؛ عزمی جزم کرده اند تا خانواده های مظلوم شهدا و همچنین #عفت و حیای فاطمی را زیر سوال ببرند😔
رزم تلفنی و پیامکی☎️
🚫در رابطه با اعتراض به سریال《گرگ و میش》🚫
۱. خیانت ماهواره ای(عشق به مردی دیگر با وجود داشتن همسر)
۲. ترویج #بیعفتی
۳. ترویج روابط آزاد دختر وپسر
۴. ریختن قبح مسائل زنانه مثل(اصلاح و
آرایش و...)
۵. ترویج و تایید لباس های #غربی مد روز
مثل مانتوهای باز و بدون دکمه
۶. #آرایش های غلیظ
۷. سوء استفاده از حیثیّت و آبروی
خانواده های جانباز و #شهید
۸. تخریب جایگاه #مادر
۹. عدم رعایت مرز ها با نامحرم
❌و اعتراض به سریال «فیلم بچه مهندس»❌
۱. ترویج روابط دختر و پسر
۲. عادی سازی روابط #نامحرم
۳. ترویج بی عفتی
آنقدر تماس بگیریم و پیام بفرستیم که رسانه منفجر بشه و بلکن مسئولین به خودشون بیان
#نشر_حداکثری
قرارگـــاهفرهــــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
✍ نقشه های شوم
⁉️ شنیدید بعضیا میگن :
😍 هیچ کس حریف من نمیشه💪
😍 من استاد پیچوندنم👌
😍 انقدر قشنگ نقشه کشیدم که مو لای درزش نمیره👌
☑️ با این حرفا، هی سر دیگران کلاه میزارن و ذوق میکنن که چقدر زرنگی کردن‼️🙄
🔔 باید به این جور آدما گفت :
⛔️ به نقشهها و تدبيرهاى خودتون مغرور نشيد .❌‼️
☑️ چون قرآن میگه، كسانی كه مسائل انحرافى به نظرشون قشنگ و زیبا جلوه میکنه، بلاخره، از مسیر هدایت منحرف میشن .⚠️😱
🌸👇 باهم ببینیم :
🕋 زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ
✨ کافران، مكرشان آراسته جلوه داده شد و از راه(حقّ) باز داشته شدند .
🌴 آیه ۳۳ سوره رعد 🌴
قرارگــــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_بیست_دوم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ در عرض ربع ساعت خودش را به دانشگاه رساند ،با دید
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_بیست_سوم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سمانه کنار صغری نشسته بود وعکس هایی که صغری موقع رای دادن با پای شکسته گرفته بود را به سمانه نشان می داد و ارام میخندیدند،
مژگان کنار خواهرش نیلوفر،که برای چند روزی از شهرستان به خانه ی مژگان امده بود،مشغول صحبت با سمیه خانم بودند،البته نگاه های ریزکانه ی نیلوفر به کمیل که به احترام مژگان در جمع نشسته بود،از چشمان سمانه و صغری دور نمانده بود،صغری و سمانه از اولین برخورد حس خوبی به نیلوفر نداشتند.
کمیل عذرخواهی کرد و بااجازه ای گفت و به اتاقش رفت،سمانه متوجه درهم شدن قیافه ی نیلوفر شد ،نتوانست جلوی اخم هایش را بگیرد،بی دلیل اخمی به نیلوفر که خیره به پله ها بود کرد،که نیلوفر با پوزخندی جوابش را داد ،که سمانه از شدت پرو بودن این دختر حیرت زده شد،
مژگان،با خوابیدن طاها ،عزم رفتن کرد،همان موقع کمیل پایین آمد و با دیدن ،نیلوفر که سعی می کرد طاها را بلند کند گفت:
ــ خودم بلندش میکنم ،اذیت میشید،زنداداش بفرمایید خودم میرسونمتون
سمانه با اخم به نیش باز نیلوفر نگاه کرد و سری به علامت تاسف تکان داد،بعد از خداحافظی با مژگان و نیلوفر،همراه کمیل بیرون رفتند.
صغری به اتاق رفت،سمانه پا روی پله گذاشت تا به دنبال صغری برود که با صدای سمیه خانم برگشت؛
ــ جانم خاله
ــ میخواستم در مورد موضوعی بهات صحبت کنم
ــ جانم
ــ سمانه خاله جان،تو میدونی چقدر دوست دارم،وهمیشه آرزوم بود عروس کمیلم بشی اما
ناراحت گونه ی سمانه را نوازش کرد و گفت:
ــ مثل اینکه قسمت نیست،فقط ازت یه خواهشی دارم،هیچوقت به خاطر این مسئله با من غریبگی نکنی،ازم دور نشی،نبینم بهمون کمتر سر بزنی
ــ خاله ،قربونت برم این چه حرفیه،مگه میشه از شما دست کشید؟؟
ها؟نگران نباش قول میدم هر روز خونتون تلپ بشم،خوبه؟؟
سمیه خانم لبخندی زد و سمانه را محکم در آغوش فشرد .
**
سمانه نگاهش را از حیاط گرفت و به صغری که سریع در حال تایپ بود ،دوخت.یک ساعتی گذشته بود ولی کمیل برنگشته بود،نمی دانست چرا دیر کردن کمیل عصبیش کرده بود،کلافه پوفی کرد و چشمانش را برای چند لحظه بست،که با صدای ماشین سریع چشمانش را باز کرد و به کمیل که ماشین را قفل می کرد خیره شد،کمیل روی تخت گوشه ی حیاط نشست و کلافه بین موهایش چنگ زد،سمانه از بالا به کمیل نگاه می کرد،خیالش راحت شده بود ،خودش حالش بهتر از کمیل نبود،نمی دانست چرا از آمدن کمیل خیالش راحت شده بود،کلافه از کارهایش پرده را محکم کشید و کنار صغری نشست و به بقیه کارش ادامه داد
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram