eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠[در انتخاب دوست دقت نمائید]⚠ 🌺🌺 برادر و خواهر مسلمانم یک نگاه به دوستان دور و بر خود بندازید،ببینید پرهیزگار هستند یا غیر پرهیزگار زیرا در روز قیامت دوستان غیر پرهیزگار دشمنان شما خواهند شد . 🌸👇باهم ببینیم : 🚥➖➖🚥➖➖🚥 🕋 الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ 📛«دوستان،در آن روز،دشمنان یکدیگر خواهند شد،مگر پرهیزگاران». 🌺(زخرف/67) 🚥➖➖🚥➖➖🚥 🔔🔔 پس بنابراین کسانی را که پرهیزگار هستند به دوستی بگیرید چون کسانی که دوستان بد داشته اند در این دنیا در آخرت میگویند : 🕋 يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا 📛«ای وای!کاش من فلانی را به دوستی نمی‌گرفتم». 🌺(فرقان/28) 🌸🌸خواهر و برادر مسلمانم : عـلاج واقـعـه قـبـل از وقـوع بـایـد کـرد! ....💠الـلّـه را بـسـیـار یـاد کـنـیـد💠.... قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_چهل_ششم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل و محمد روبه روی دکتر که با دقت پرنده را مطا
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ کمیل با آخرین سرعت تا محل کار رانده بود،به محض رسیدن سریع از ماشین پیاده شد و به طرف ساختمان دوید،در راه احمدی را دید با صدای مضطربی صدایش کرد: ــ احمدی،خانم حسینی کجاست؟ ــ حالشون بد شد،بردنشون بهداری کمیل بدون حرفی به سمت بهداری که آخر ساختمان بود،دوید تا می خواست وارد شود ،بازویش کشیده شد،با عصبانیت برگشت تا شخصی که مانع ورودش شد را دعوا کند که با دیدن امیرعلی کمی آرامتر اما باهمان اخم های وحشتناک گفت: ــ چیه؟ ــ آروم باش کمیل،دکتر داخله نمیتونی بری،دارن خانم حسینی رو معاینه میکنه کمیل که با حرفی که امیرعلی گفت قانع شده بود،بانگرانی پرسید: ــ چی شده امیرعلی،سمانه چشه؟ ــ بیا بشین ،برات تعریف میکنم او را به سمت صندلی ها برد و هر دو کنار هم نشستند. ــ آروم باش،همه دارن باتعجب نگات میکنن،این همه اضطراب و نگرانی لزومی نداره. کمیل دستی به صورتش کشید و گفت: ــ دست خودم نیست،دِ بگو چی شده؟ ــ باشه میگم آروم باش،پای کارای رضایی بودم که خانم بصیری گفتن یکی از خانمای بند سیاسی حالشون بد شده،اصلا فکر نمیکردم خانم حسینی باشه،منتقلش کردیم بهداری،دکتر معاینه کرد،گفت که بدلیل فشار روحی و اینکه وچند روزی هست که غذا نخورده ــ چی؟غذا نخورده؟چرا ــ آره،خانم حسینی کلا بیهوش بود و نتونستیم دلیل نخوردن غذارو بپرسیم،زنگ زدیم دکتر زند تا بیان و دقیق تر معاینه کنه،خانم بصیری وقتی دست خانم حسینی رو گرفت،از شدت سرمای دستش شوکه شد. کمیل سرش را پایین انداخت،باورش نمی شد که سمانه به این روز افتاده باشد. ــ همش تقصیر منه،باید زودتر از اینجا میبردمش بیرون،اون روز دیدم رنگش پریده اما نپرسیدم..لعنت به من امیرعلی دستی بر شانه اش گذاشت: ــ آروم باش،الان تو تنها کسی هستی که میتونی کنارش باشی،امیدش الان فقط به تو هستش،ضعیف نباش،تو الان تنها تکیه گاه اون هستی ــ میتونستم بیشتر مراقبش باشم ــ این چیز دسته خودت نیست،تو هم داری همه تلاشتو میکنی پس دیگه جای بحثی نمیمونه با باز شدن در،هر دو سریع از جایشان بلند شدند اما کمیل زودتر به طرف دکتر زند رفت. ــ سلام دکتر ــ سلام .خوب هستید ــ خیلی ممنون،حال بیمار چطوره؟ دکتر زند که خانمی مهربون بودند،کمی مشکوک به چهره ی مضطرب کمیل نگاه کرد،میدانست او مسئول دلسوز و متعهدی است و همیشه گزارش حال زندانی ها را حضوری پیگیری می کرد اما الان بی تاب و نگران بود،حدس می زد که آن دختر جوان فقط زندانی کمیل نیست. ــ نگران نباشید،حالشون خوبه،البته فعلا ــ نگفتن چرا غذانخوردن؟ ــ این دختر خانم بدلیل ناراحتی زیاد و فشار روحی که این مدت داشته،معده درد شدید گرفته بود،و با خوردن کمترین چیزی حالت تهوع شدید و سوزش معده میگرفته،تعجب میکنم که چرا حرفی نزده؟ کمیل از شنیدن این حرف ها احساس ضعف می کرد،سمانه چه دردهایی کشیده بود و او در بی خبری به سر می برد.... ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_چهل_هفتم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل با آخرین سرعت تا محل کار رانده بود،به محض
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ دکتر زند،وقتی متوجه ناراحتی زیاد کمیل و نگاه نگران امیرعلی به کمیل شد،سعی کرد کمی خیالش را راحت کند،با لبخند مهربان همیشگی اش ادامه داد: ــ ولی نگران نباشید،الان براشون دارو نوشتم،نسخه اشو دادم به دکتر بهداری تا تهیه کنند،سرم هم وصل کردیم براشون که الان تموم شده و حالشون بهتر شد،اما باید استراحت و تغذیه مناسب داشته باشه تا خدایی نکرده حالشون بدتر نشه کمیل سری به علامت تایید تکان داد. ــ ببخشید میپرسم فقط میخواستم بدونم جرمش چی هست؟چون اصلا بهش نمیومد که اهل کار سیاسی باشه.آخه تو پرونده اش نوشته بودند از بند سیاسی هست. اینبار امیرعلی جوابش را خیلی مختصر داد،اما کمیل تشکر کوتاهی کرد و سمت بهداری قسمت خواهران رفت و بعد از اینکه تقه ای به در زد ،وارد اتاق شد ،با دیدن سمانه بر روی تخت،قلبش فشرده شد،به صورت رنگ پریده اش و دندان هایی که از شدت سرما بهم می خوردند نگاهی کرد. روبه پرستار گفت: ــ براش پتو بیارید‌،نمیبینید سردشه ــ قربان،دوتا پتو براشون اوردیم،دکتر گفت چیز عادیه،کم کم خوب میشن کمیل نزدیک تخت شد و آرام صدایش کرد: ــ سمانه خانم،سمانه،صدامو میشنوید؟ سمانه کم کم پلک هایش تکان خوردند و کم کم چشمانش را باز کرد،دیدش تار بود ،چند بار پلک زد تا بهتر تصویر تار مردی که آرام صدایش می کرد را ببینید. کمیل با دیدن چشمان باز سمانه،لبخند نگرانی زد و پرسید: ــ خوب هستید؟؟ با صدای ضعیف سمانه میله ی تخت را محکم فشرد. ــ آره ــ چیزی میخورید؟ ــ نه،معدم درد میگیره کمیل روی صندلی نشست و با ناراحتی گفت: ــ اون روز که دیدمتون،چرا نگفتید؟ سمانه تلخ خندید و گفت: ــ بیشتر از این نمیخواستم درگیرتون کنم اخم های کمیل دوباره یر پیشانی اش نقش بستند: ــدرگیر؟؟ سمانه با درد گفت: ــ میبینم که چند روز چقدر به خاطر اشتباه من درگیر هستید،میبینم خسته اید،نمیخوام بیشتر اذیت بشید ــ این بچه بازیا چیه دیگه؟چند روز معده درد داشتید و نگفتید؟اونم به خاطر چندتا دلیل مزخرف،از شما بعید بود ــ من نمیخوا... ــ بس کنید،هر دلیلی بگید هم قانع کننده نیست،شما از درد امروز بیهوش شده بودید،حالتون بد بوده،متوجه هستید چی میگم میخواست ادامه بدهد اما با دیدن اشک های سمانه ،حرفی نزد: ــ این گریه ها برای چیه؟درد دارید؟ سمانه به علامت نه سرش را به سمت راست و چپ تکان می داد ــ چیزی میخواید؟چیزی اذیتتون میکنه،خب حرف بزنید ،بگید چی شده؟ سمانه متوجه صدای نگران کمیل شد، اما از شدت درد و گریه نمی توانست حرفی بزند! ــ سمانه خانم،لطفا بگید؟درد دارید؟دکترو صدا کنم سمانه با درد نالید: ــ خسته شدم،منو از اینجا ببرید ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
﷽ عیداست ولے بدون اوغم داریم عاشق شده ایم وعشق راڪم داریم اےڪاش ڪہ این عیدظہورش برسد این گونہ هزار عید با هم داریم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #صبحتون_مهدوے 🌼 [🍃\•🌥] @masjed_gram
1_22898120.mp3
1.22M
🎤 محسن فرهمند 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در (عج )هر روز صبح [🍃\•⛅️] @masjed_gram
▪️امام سجّاد عليه‌السّلام فرمود: عمّه ام زينب، با وجود همه مصيبت ها و رنج هايى كه در مسير شام به او روى آورد، حتّى يك شب نماز شب را ترک نکرد. 📚عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال، ج۱۱، ص۹۵۳ 🏴 وفات کبری سلام الله علیها برهمه ی شما همراهان عزیز تسلیت باد 🏴 @masjed_gram
1_56255114.mp3
3.52M
🔳 (س) 🌴تو رفتی گله ای ندارم 🌴حزونم برا تو میبارم 🏴 👌🏻 🎤 ⚫️ @masjed_gram
شک ندارم هزار مرتبه هم به شهادت رسیده ای بانو #حضرت_زینب #پروفایل ◾️ ▪️◾️ @masjed_gram
زیارت ال یاسین.mp3
2.51M
زیارت 🎤با صدای محسن فرهمند نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند تعجیل در ظهور 14 مرتبه ☄اللہم عجل لولیک الفرج☄ •🎙• @masjed_gram
#ریحانه چه اشکال داره با آفتابه آب بخوری⁉️ 👧نگو که حالم بهم میخوره کی از آفتابه آب میخوره 🙍 آبش که تمیزه فرقش چیه⁉️ 👧آبش تمیزه ولی ظاهرش هم مهمه . تو اگر تو یک لیوان تمیز برات آب بریزن میخوری یا آفتابه؟ جفتشم توش آبه زلال و پاکه💧 🙍خب معلومه از لیوان آب میخورم 👧پس یعنی تنها آبش مهم نیست ظاهرش هم خیلی مهمه😊 🙍 راست میگی، در واقع هم اون چیزی که توشه مهمه هم ظاهرش. ❌به گفته بعضی ها دلت پاک باشد ، ظاهر را چه نیازی به پاکی است‼️ 🍀خودتان قضاوت کنید🍀 #پرسش_پاسخ #دلت_پاک_باشد #پویش_حجاب_فاطمے قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_چهل_هشتم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ دکتر زند،وقتی متوجه ناراحتی زیاد کمیل و نگاه نگ
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ کمیل چشمانش را محکم بر روی هم فشار داد،تا نبیند شکستن سمانه را،دختری که همیشه خودش را قوی و شکست ناپذیر نشان می داد. سریع از اتاق بیرون رفت. به پرستار گفت که به اتاق برود و،وضعیت سمانه را چک کند. تا رسیدن به اتاق امیرعلی کلی به سهرابی و بشیری بد و بیراه گفت،امیرعلی با دیدن کمیل از جایش بلند شد: ــ چی شد کمیل؟حالشون بهتره؟ ــ خوبه،امیرعلی حکم دستگیری رضایی کی میاد؟ ــ شب میرسه دستمون،صبح هم میریم میاریمش ــ دیره،خیلی دیره،پیگیر باش زودتر حکمو بفرستن برامون ــ اخه ــ امیرعلی کاری که گفتمو انجام بده ــ نباید عجله کنیم کمیل،باید کمی صبر کنیم ــ از کدوم صبر حرف میزنی امیرعلی؟سمانه حالش بده؟داغونه؟میفهمی اینو با صدای عصبی غرید: ــ نه نمیفهمی این حالشو والا این حرف از صبر نمیزدی با خودش عهد بسته بود ،که تا آخر هفته سمانه را از اسنجا بیرون ببرد ،حالا به هر صورتی،فقط نباید سمانه اینجا ماندنی شود. امیرعلی انقدر خیره کمیل بود که متوجه خروج او نشد ،با صدای بسته شدن در به خودش آمد. از حرف ها و صدای بلند کمیل دلخور نشده بود، چون خودش هم می دانست ،که کمیل در شرایط بدی است،مخصوصا اینکه به سمانه هم علاقه داشت،امروزانقدر حالش بد بود ،که به جای اینکه خانم حسنی بگوید،سمانه می گفت،و این برای کمیل حساس نشانه ی آشفتگی و مشغول بود ذهنش بود. هیچوقت یادش نمی رفت،آن چند روز را که سمیه خانم کمیل رامجبور به خواستگاری از سمانه کرده بود،با اینکه کمیل آرزویش بود اما به خاطر خطرات کارش قبول نکرد و چقدر سخت گذشته بود آن چند روز بر رفقیش. سریع به سمت تلفن رفت و باهماهمنگی ها ی زیاد،بلاخره توانست حکم دستگیری رویا صادقی را تا عصر آماده کند ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_چهل_نهم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل چشمانش را محکم بر روی هم فشار داد،تا نبیند
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ کمیل منتظر در اتاقش نشسته بود،یک ساعت از رفتن امیرعلی و بصیری که، برای دستگیری رضایی،رفته بودند،می گذشت. با صدای در سریع از جایش بلند شد،امیرعلی وارد اتاق شد و گفت: ــ سلام،رضایی رو آوردیم،الان اتاق بازجوییه ــ سلام،چته نفس نفس میزنی امیرعلی نفس عمیقی کشید! ــ فهمید از کجا اومدیم پا به فرار گذاشت،فک کنم یک ساعتی فقط میدویدیم تا گرفتیمش ــ پس از چیزی ترسیده که فرار کرده ــ آره ــ باشه تو بشین نفسی تازه کن تا من برم اتاق بازجویی امیرعلی سری تکان داد و خودش را روی صندلی پرت کرد. کمیل پوشه به دست سریع خودش را به اتاق بازجویی رساند، پس از ورود اشاره ای به احمدی کرد تا شنود و دوربین را فعال کند،خودش هم آرام به سمت میز رفت و روی صندلی نشست‌،رویا سرش را بالا آورد و با دیدن کمیل شوکه به او خیره شد. کمیل به چهره ی ترسان و شوکه ی رویا نگاهی انداخت،او هم از شدت دویدن نفس نفس می زد. ــ رویا صادقی،۲۸سال،فوق لیسانس کامپیوتر،دو سالی آمریکا زندگی می کردید و بعد از ازدواج یعنی سه سال پیش به ایران برگشتید،همسرتون به دلیل بیماری سرطان فوت میکنن و الان تنها زندگی میکنید. نیم نگاهی به او انداخت و گفت: ــ درست گفتم؟؟ رویا ترسیده بود باورش نمی شد دستگیر شده بود. ــ چرا گفته بودید بشیری رو ندیدید؟؟ ــ م .. من ندیدم کمیل با اخم و صدای عصبی گفت: ــ دروغ نگید،شما هم دیدین هم بهاشون بحث کردید عکس ها را از پوشه بیرون آورد و روبه روی رویا گذاشت. ــ این مگه شما نیستید؟؟ کمیل از سکوت و شوکه شدن رویا استفاده کرد و دوباره او را مخاطب قرار داد؛ ــ چرا به خانم حسینی گفتی که بیاد کامپیوترو درست کنه ،با اینکه شما خودتون رشته اتون کامپیوتر بوده،و مشکل سیستم هم چیز دشواری نبوده رویا دیگر نمی دانست چه بگوید،تا می خواست از خودش دفاع کند،کمیل مسئله دیگری را بیان می کرد،و او زیر رگبار سوال ها کم اورده بود. ــ چرا اون روز گفتید سیستم شما خرابه،اما سیستم شما روشن بود و به اینترنت وصل بود.من میخوام جواب همه ی این سوال هارو بدونم،منتظر جوابم. کمیل می دانست رویا ترسیده و مردد هست،پس تیر خلاص را زد و با پوزخند گفت: ــ میدونید،با این سکوتتون فقط خودتونو بدبخت میکنید،ما سهرابی رو گرفتیم رویا با چشمان گرد شده از تعجب به کمیل خیره شد و با صدای لرزانس گفت: ــ چی؟ ــ آره گرفتیمش،اعتراف کرد،گفت کشوندن رویا به اونجا نقشه ی شما بوده‌،و همه فعالیتایی که توی دانشگاه انجام می شد‌‌،با برنامه ریزی شما انجام می شده،و طبق مدارکی که داریم همه ی حرف هاشون صحت داره،پس جایی برای انکار نمیمونه. رویا از عصبانیت دستانش به لرزش افتاده بودند،احساس می کرد سرش داغ شده و هر آن ممکن است مواد مذاب از سرش فوران شود،فکر اینکه دوباره از مهیار رو دست خورده بود داغونش می کرد،چشمانش را محکم بر روی هم فشرد که باعث جاری شدن اشکانش بر روی گونه های سردش شد،با صدای بغض داری گفت: ــ همه چیز از اون روز شروع شد ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
🌹پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: خداوند متعال دوست دارد وقتى بنده اش نزد برادران خود مى رود با هيئتى آماده و آراسته برود 📚ميزان الحكمه جلد2 صفحه 248 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
🔴 روحانی که در جزیره جهت تفریح به سر می‌برد بعد از گذشت ۳ روز از وقوع سهمگین در گلستان، تنها یک تماس تلفنی با وزیر کشور انجام داده است! 🔻این درحالی است که برای توهین به علی مطهری کمتر از یک ساعت چند نامه دستوری به وزیر کشور، وزیر اطلاعات و وزیر دادگستری نوشت تا با مسببان برخورد شود! 🔻تقریبا همه کارشناسان امنیتی به این باور رسیده‌اند که روحانی و دولت او، از روی عمد می‌خواهند مردم را عصبانی کنند تا علیه نظام به خیابان آمده و شورش کنند! 🆘 @masjed_gram
💠رفت وآمد باخویشاوندان بدحجاب اهل گناه ✨ ✨✨ @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
در سحرگاه ۲۰ اسفند ماه سال ۱۳۵۸ در شهر اهواز دیده به جهان گشود. او هفتمین فرزند خانواده‌ای متدین و از نظر اجتماعی متوسط بود. از دوران کودکی با همه همسالان و حتی برادرانش فرق داشت، شیطنت و بازی‌های کودکانه‌اش به دفاع از کودکان ضعیف‌تر محله می‌انجامید، و این روحیه او را در آغاز دوران نوجوانی به بسیج و سپس به خدمت در شغل سپاه انقلاب اسلامی سوق داد، ولی هرگز نتوانست بنا به دلایلی به استخدام سپاه در بیاید و نیروی پاسدار شود، ولی رشادت و لیاقت وی سبب شد پس از مدت اندکی به عرصه فرماندهی آموزشی نیروهای بسیج شهر اهواز گام بگذارد. او از مربیان بسیجی بنام اهواز بود و در اکثر دوره های آموزشی و عملیاتی حضوری فعال داشت و حتی در یکی از این دوره ها در یک عملیات آموزش در اثر یک انفجار شنـوایی یکی از گوش هایش رو از دست داد. عشق و اردات وی به اباعبدالله (ع)، قلب پراوج او را آنچنان انباشته بود که هرسال بهمراه عده‌ای از همراهانش بسوی حرم شش گوشه سالار خویش پر می‌کشید و در این راه فقیرنوازی و یتیم‌نوازی بی‌ریای او شهرت همراهانش شده بود. علاقه‌ی بسیـار زیادی به حضرت عباس و حضرت زهــرا داشت و هرجا روضه این دو بزرگوار بود ولو پنح دقیقه در روضه شرکت می‌کرد. او در بسیاری از هیئت های شهر هم فعالیت کرده بود. به خانواده های فقیر و یتیم سرکشی می کرد . او هیچ چیز را از این دنیای مادی برای خودش نمیخواست و مانند مولایش علی در زمان بیکاری و وقتی اهواز بود کشاورزی می‌کرد. همچنین در برخی مدارس هم مشغول تدریس برخی دروس ازجمله ، دفاعی ، دینی ،عربی بود. بسیاری از دانش آموزان و سربازان زیردستش و حتی همکاران و دوستانش مجذوب و تحت تأثیر وی قرار می‌گرفتند. وی حتی با وجود اصرار خانواده تجرد را برگزید چرا که خود را وقف عشق و ارادتش به ولایت فقیه می دانست و سرباختن آستان ایشان را بر هر چیز دیگر ترجیح می‌داد. اما در نگاه آخر مولایش حسین (ع) به حرم و حریم حضرت فاطمه صغری و مظلومیت مردم سوریه او را به دفاع از حریم حضرت ارباب (ع) ڪشاند. و سرانجام در سحرگاه ۱۹ بهمن ۱۳۹۴ در عملیات آزادسازی دو شهر شیعه نشین نبل و الزهرا سر به سجده بر پای سرور شهیدان به فیض رفیع شهادت نائل شد. 🕊|🌹 @masjed_gram
💠مزایای ازدواج در جوانی 🔺ازدواج در سنين پايين تر، ساده و بدون تکلف و با هزينه سبک است. بنابر اين مشکلات اقتصادي به عنوان بزرگترين مانع تشکيل زندگي کاهش مي‌يابد. 🔺 توقعات طرفين اعم از دختر و پسر و خانواده ها از يکديگر بسيار اندک است. زیرا غالبا توقعات بيجای افراد، مانع ازدواج پایدار و عامل افزايش اختلافات است. 🔺 بیشتر رسومات دست و پاگير، تشريفات غلط و رفتارهای غیرمنطقی مورد توجه جوانان نيست و بلکه اغلب آنان به احساسات و عواطف انساني نظر دارند. بنابر اين آسان و بدون تکلف، عمدتا در اين سن امکان‌پذیر است. 🌷🍃💐🌷🍃💐🍃🌷 💍 @masjed_gram
امروز سالگرد شهادت 💠علت شهادت :امر به معروف و نهی از منڪر ✨نثار روحش صلوات✨ 🌹 @masjed_gram
🔺"هوس" نیست!! ⚠️بلکه حق الناس است یعنی ⬇️ با و بی حیایی و یا بی عفتی و بی حرمتی و نگه نداشتن حد و حدودها و ارتباط با و درد دل با آنها ؛ باعث ایجاد شوی 👇 و تو دل کسی زلزله ۱۰ ریشتری به پا کنی و باعث ایجاد فتنه و اختلاف در زندگی اون فرد شوی ..... ولی آوار برداریش و ناراحتیش بیفته گردن همسرش ! آنوقت است که بر گردنش می افتد بله‼️گردن کسی که با بی تقواییش باعث فتنه و اختلاف شده و تنهای تنها بخاطر رعایت نکردن حریمها و حد و حدودهای الهی شالوده‌ی یک زندگی را سست و بی اساس کرده و گاها" باعث از بین بردن یک زندگی شده 📛 پس مراقب حریمها و حد و حدودهای الهی باشید تا باعث ایجاد فتنه و اختلاف در زندگی خود و دیگران نشوید . قرارگـــاه‌فرهــــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
💐هشداري مهم و حیاتی 💐 📛📛 یک تذکری به همه خواهران و برادران مسلمان دارم ؛ مواظب عکس روی پروفایلت باش ❌❌ متاسفانه خیلی ها در فضاهای مجازی و اينترنت(فیس بوک و اینستگرام و واتساپ و...)عکس های زنان نیمه عریان و یا بدون حجاب شرعی را پست میزارن... 🍁🍁 کسانی که هر پستی غیراخلاقی غیرشرعی که از اسباب فساد و فتنه هست میزارن اون ها شامل وعید این آیه مبارکه می شوند: 🕋" إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۚ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ 🌺 بی گمان کسانی که دوست دارند زشتی ها در (میان) مؤمنان شایع شود، عذاب دردناکی برای آن ها در دنیا و آخرت است، و خداوند می داند و شما نمی دانید.🔻 🔔 پناه بر ذات پاک خداوند.❗ 💥خوب به این وعید شدید خدایی توجه کنید: 👈( لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۚ.. َ عذاب درد ناکی برای آنها در دنیا و آخرت است،) 🌐💠⚜⚜💠🌐 📣 ای کسی که دین و شریعت محمدی را یدک می کشی و ادعای مسلمانی داری... ❌کجا رفته شرم و حیا❌ ❌کجا رفته خوف خدا❌ 💢چه لذّتی می بری از این که گناه و معصیت در بین مردم منتشر می کنی؟! 👈چه فایده ای برای تو داره؟! 📛📛 از همه خطرناک تر اون خواهرانی که عکس های بی حجاب با سر برهنه و لباس های آستین کوتاه و بدحجاب را در معرض عموم می گذارند و ستر و عفاف خود را هتک می کنند. 👈که همه مردان غریبه و نامحرم عورت کشف شده آن هارا دارند مشاهده می کنند 📛📛 و اون مردان بی غیرتی که با دست خود عکس های ناموس خودشان را در قالب نمایشگاه عمومی در معرض دید عموم قرار می دهند و یا دارند می بینند و دم نمی زنند‼️ 😔😔 چه جوابی دارند به خدای خودشان بدهند ❌❌❌❌❌❌❌ 🌴عزيزان؛ 👈از خداوند بترسید... 👈توبه کنید. 👈دست بکشید قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
📸 💠هشتمین دوره اعتکاف در مسجد امام محمد باقر علیه السلام 📿 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_پنجاه ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ کمیل منتظر در اتاقش نشسته بود،یک ساعت از رفتن امیرع
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ ــ کدوم روز ــ برای بیماری کاوه همسرم رفته بودیم آمریکا،البته دکترا گفتن که باید بریم،چند روز دکتر زیر نظر دکترا بود حالش بهتر شده بود،اما هزینه های اونجا خیلی بالا بودند و هنوز درمان کاوه تموم نشده بود ،پول ماهم ته کشیده بود،کسی هم نبود که کمکمون کنه،کاوه گفت برگردیم اما صبول نکردم حالش داشت تازه خوب می شد نمیتونستم بیخیال بشم. دستی به صورتش کشید و اشک هایی که با یادآوری کاوه بر روی گونه هایش روانه شده بودن را پاک کرد و ادامه داد: ــ با مهیار،همون سهرابی تو بیمارستان آشنا شدیم،فهمید ایرانی هستم کنارم نشست و شروع کرد حرف زدن،من اونموقع خیلی نیاز داشتم که با کسی حرف بزنم برای همین سفره ی دلمو براش باز کردم،اونم بعد کل دلداری شمارمو گرفت و گفت کمکم میکنه،بعد از چند روز بهم زنگ زد و یک جایی قرار گذاشت،اون روز دیگه واقعا پولی برام نمونده بود و دیگه تصمیم گرفته بودیم برگردیم که مهیار گفت او پول های درمان همسرمو میده اما در عوض باید براش کار کنم.اونم پرداخت کرد و کاوه دوباره درمانشو ادامه داد. ــ اون موقع نپرسیدید کار چی هست،همسرتون نپرسید پول از کجاست؟ ــ نه من اونموقع اونقدر به پول احتیاج داشتم که چیزی نپرسیدم،به همسرم گفتم که یک خیری تو بیمارستان فهمیده و کمک کرده. ــ ادامه بدید. ــ منو برد تو جلسات و کلی دوره دیدیم،اصلا عقایدمون عوض شده بود،خیلی بهمون میرسیدن،کلا من اونجا عوض شده بودم،بعد دو سال برگشتیم ایران و من و مهیار تو دانشگاه شروع به کار کردیم،همسرم بعد از برگشتمون فوت کرد،فهمیدیم که داروهایی که تو طول درمان استفاده می کرد اصلی نبودند رویا با صدای بلند گریه می کرد و خودش را سرزنش می کرد ،کمیل سکوت کرد ،احساسش به او دروغ نمی گفت‌،مطمئن بود که رویا حقیقت را می گفت. ــ من احمق رو دست خورده بودم،با مهیار دعوام شد اما تهدیدم کردند،منم کسیو نداشتم مجبور شدم سکوت کنم ،مجبور بودم‌، کمیل اجازه داد تا کمی آرام بگیرد،به احمدی اشاره کرد که لیوان آبی بیاورد،احمدی سریع لیوان آبی را جلوی رویا گذاشت،رویا تشکری کرد و ارام آرام آب را نوشید. ــ ادامه بدید ــ فعالیت هامون آروم آروم پیش رفت،تا اینکه سمانه و صغری وارد کار دفتر شدند،صغری زیاد پیگیر نبود اما سمانه چرا‌،خیلی دقیق بود و کارها رو پیگیری می کرد،منو مهیار خیلی نگران بودیم مهیار چند باری خواست که سمانه رو یه جورایی از دور خارج کنه اما بالایی ها گفتن بزارید تا استتاری برای کارامون باشه. ــ بشیری چی؟اون بهاتون همکاری می کرد؟؟ ــ نه ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_پنجاه_یکم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ ــ کدوم روز ــ برای بیماری کاوه همسرم رفته بود
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ ــ نه اصلا،اون هم بسیجی بود فقط تفکراتش و روش های کارش فرق می کرد،و همین باعث شد سمانه به اون شک کنه‌ ما هم کاری کردیم که به یقین برسه‌ ــ دعوای اون روزتون با بشیری به خاطر چی بود؟ ــ بشیری به منو مهیار شک کرده بود،اون روز هم دعوامون سرهمین موضوع بود که چرا سهرابی نیست و اینجارو آروم کنه،به مهیار خبر دادم گفت که با بهونه ای بفرستمش به ادرسی که بهم میگه،منم با بهونه ی اینکه اینجا الان نیرو میرسه جای دیگه نیرو لازمه فرستادمش،دیگه هم ندیدمش باور کنید. ــ بشیری الان تو کماست ــ چی ؟تو کما؟ کمیل سری تکان داد و گفت: ــ بله تو کما،خانم حسینی رو چرا وارد این بازی کردید؟؟ ــ ما مشکلی با سمانه نداشتیم و از اول تصمیم گرفته شد این کارا غیرمستقیم بدون اینکه بدونه به دست بشیری انجام بشن اما بالایی ها خبر دادن وتاکید کردن که این فعالیت ها به اسم سمانه انجام بشن. مهیار که کم کم به سمانه علاقمند شده بود اعتراض کرد اما اونا هر حرفی بزنن باید بگیم چشم‌ حتی سهرابی که از خودشون بود رو تهدید کردن،اونا خیلی قدرتمندن اونقدر که تونستن مارو جا بدن تو دفتر،ناگفته نمونه که مریضی عظیمی هم کمک بزرگی بود. کمیل از شنیدن علاقه ی مردی دیگر به سمانه اخم هایش به شدت بر روی پیشانی اش نقش بستند و عصبی گفت: ــ پیامکو کی ارسال کرد؟ ــ مهیار ازم خواست سمانه رو بکشم دفتر،سمانه هم کیفشو گذاشت تو اتاق مهیار هم پیامارو از طریق گوشی سمانه به چند نفر فرستاد و بلاکشون کرد تا حتی جوابی ندن،وقتی سمانه رفت خیلی ناراحت و عصبی بود ،اونقدر که هر چه دم دستش بود شکوند،واقعیتش اون لحظه به سمانه حسادت کردم و دوست داشتم بیشتر درگیرش کنم،وقتی غیبش زد حدس میزدیم گیر شما افتاده اون روز هم میخواستم از سیستمش گزارش بفرستم تا هم جرمش سنگین تر بشه هم بتونید راحت تر رد بالایی هارو بزنید. ــ چیز دیگه ای نمی خوای بگی؟؟ ــ نه هر چی بود رو گفتم ــ سهرابی رو دستگیر نکردیم. رویا خیره به چشمان کمیل ماند،کمیل سرش را پایین انداخت و از جایش بلند شد . قبل ازخروج با صدای رویا سرجایش ایستاد ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
🌹پیامبر اڪرم صلي اللہ علیہ و آلہ و سلم خطاب بہ اصحابش مي‌فرماید: ❌ڪدام یڪ از شما ماڸ و ارثش را بیشتر از ماڸ خود، دوست دارد؟ 👈 اصحاب عرض ڪردند: هیچ یڪ از ما نیست؛ مگر ایڹ ڪہ ماڸ خودش را بیشتـر از ماڸ و ارثش دوست دارد...❗️ ✅حضرت فرمودند: ماڸ هر ڪس هماڹ است ڪہ [براے آخرت] پیش مي‌فرستد، و ماڸ و ارثش آڹ است ڪہ پس از خود بر جاے مي‌گذارد...‼️ 📚 میزاڹ الحڪمة، ج ۱۲، ص ۳۷۹ 📚 الامالي، ص ۹۱۵ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
#احکام 💠ریختن زباله در طبیعت... ✍نظر آیت الله خامنه ای ✨ ✨✨ @masjed_gram
shahid.ali.khalili.apk
1.9M
💠نرم افزار اندروید شهید علی خلیلی شامل: زندگینامه شهید🌹 📝خاطراتی از شهید 📜نامه شهید به رهبر انقلاب 🖼گالری عکسهای شهید تولید شده توسط کانال نرم افزار ایرانی 🌐 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محمد خیلی اهل کمک کردنای مخفیانه بود.دوست نداشت کسی بفهمه. روی خمس دادن خیلی حساس بود. محمد حتی خمس برنج و حبوبات داخل کابینت آشپزخانه را هم حساب می‌کرد و خمس مالش رو می داد‌. بسیار ساده زیست بود. اصلا اهل غیبت نبود. محال بود اگه تو جمعی اسم نفر غایبی بیاد و تو اون جمع بمونه. محمد اهل عمل بود و هر حرفی می زد بهش عمل می کرد. 🕊|🌹 @masjed_gram