#اطلاعیه
🏮استقبال از ماه مبارڪ رمضان🏮
🔸مسجدامام محمدباقر(علیهالسلام)
🗓جمعه ۶ اردیبهشت ساعت ۷ صبح
#غبارروبی
#مسجد
#قرارگاه
#قرارگاه_فرهنگی_جهادی_باقرالعلوم
@masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💢 سرمای شدیدی خورده بود و کلاهی به سر کرده بود .... از آنطرف جلسه مهمی در استانداری داشتند، همکاران گفته بودن با این کلاه میخواید به جلسه استانداری بروید؟
🔹گفته بود : بله، اشکالی داره؟
🔸گفته بودن در جلسه با کلاه نباشید، بهتره؛ آخه شما! تو استانداری ... با این کلاه ....
🔹گفته بود ⇩⇩⇩
"تن آدمی شریف است به جان آدمیت"
"نه همین لباس زیباست نشـان آدمیت"
🔸همچنین گفته بود این کلاه یادگاری است از آخرین سفر حج.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حاج_عبدالله_اسکندری
🕊|🌹 @masjed_gram
komeil-maysamtammar.mp3
8.31M
🎤 باصدای : #میثمالتمار
#دعای_کمیل
❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️
🌻مهدی جانم،آقای من، هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید یاد ما هم باش😔
•🎙• @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#تلنگر 🌸👇دوستان به آیه زیر دقت کنید لطفا: 🌴 آیه 21 سوره نور 🌴 🕋 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
#تلنگر
🌸 اما بعد از ؛' یاایهاالذین آمنوا,
میفرماید؛
" لاتتبعوا " یعنی تبعیت نکنید.
🌸🌸ما, اطاعت داریم و تبعیت.
اطاعت مال زمانیه که دستور باشه, امر باشه ( اَمَر َفَاَطاعَه ).
و امر و دستور هم به اون فرمانی میگند که از طرف مافوق, یعنی کسی که بر ما تسلط و ولایت داره صادر میشه ..
🌺🌺مثل خدا, رسول, امام, ولی فقیه, پدر, معلم, شوهر, ووو ...
که اگر امرشان, اطاعت نشود, بدنبالش عقاب و کیفر و برخورد و ضرر هست.
🌸👇اما تبعیت ...
🌐💠⚜⚜💠🌐
📛📛اما تبعیت, مال زمانیست که دعوت هست ولی دستور نیست, چون شیطان بر ما تسلط و ولایت ندارد که دستور بدهد.
پس امر نداره, دستور نداره, بلکه دعوت میکنه ...
تحریک میکنه ... وسوسه میکنه ...
که اگه تبعیت نشه, هیچ برخورد و کیفری نداره و نمیتونه به ما ضرری برسونه.
🌼🌼یه بار دیگه فرمول و فرق تبعیت و اطاعت رو دقت بفرمایید.
💥 اطاعت ~ از دستور ~ کسی که بر ما تسلط و ولایت دارد هست.
💥 تبعیت ~ از دعوت ~ کسی که بر ما تسلط و ولایت ندارد.
➖ در عدم اطاعت ~ ضرر و کیفر هست ... ولی
➖ در عدم تبعیت ~ هیچ ضرر و کیفری نیست .
💐💐حالا میفرماید؛ لا تتبعوا,
نمیفرماید؛ لا تطیعوا ...
یعنی اجبار و امری از طرف شیطان بر شما نیست، فقط تحریک و وسوسه است ...
گوش به تحریکاتش ندید ...
دنبال وسوسه هاش راه نیافتید . راستی‼ چی میشه که ما خیلی وقتها ...
امر و دستور خدا رو ... که میدونیم اگه گوش ندیم و اطاعت نکنیم, عذاب داره و کتک میخوریم ولی گوش نمیدیم ....‼
🌸👇اما دعوت و وسوسه ی شیطان رو که هیچ تسلطی بر ما نداره و ضرری هم نمیتونه بزنه ...گوش میدیم و دنبالش راه میافتیم!؟
🌐💠⚜⚜💠🌐
❇️❇️در جواب این سؤال باید عرض کنیم که؛
➖ انسان از دو راه, دستورات رو درک و دریافت میکنه.
1⃣ یکی, از راه حواس و ادراکات حسی.
دیدنیها, شنیدنیها, بوییدنیها ووو ...
💥 که همه ی این حواس و دریافتهای حسی رو میشه کنترل کرد.
➖چشم رو میشه بست و ندید ...
➖گوش رو میشه گرفت و نشنید ...
➖حواس دیگه رو هم میشه کنترل کرد ...
💥 چون اختیارشون دست خودمونه.
✳️✳️اما دومین راه دریافت و ادراک, از راه حواس نیست و دست ما هم نیست. اینها همان دریافتهای قلبی و چیزهایی هستند که به دل خطور میکنند.
➖ که دو دسته اند؛ یا الهامات از طرف خدا هستند, یعنی همون فکرها و نیتهای خوب که بدل میافته.
➖ یا وسوسه و از طرف شیطان هستند که به دل میافتند.
یعنی همون فکر ها و نیتهای بد و پلید.
💥 و تنها راه ورود شیطان هم همین وسوسه است.
🌸👇پس دریافتهای قلبی دو دسته اند.
🍀 یا نورانی و رحمانی هستند (همه ی فکرهای مثبت)
▪و یا ظلمانی و شیطانیند (همه ی تفکرات منفی).
🍀 در حدیث هم فرموده اند ؛ اِنّ لِلقَلبِ اُذُنَیْن, اُذُنٌ لِلرّحْمَان واُذُنٌ لِلشیطان.
💥 پس شیطان از راه حواس نمیتونه به ما نزدیک بشه فقط از راه قلب و وسوسه های قلبی وارد میشه ...
⚠️⚠️اما همه ی بلاها و گرفتاریها ودریافتهای
حسی یکطرف و وسوسه های شیطان هم یکطرف ...
این وسوسه خطرناکتر و ویرانگرتر هست.
📗 در سوره ی مبارکه ی فلق, از شر همه ی مخلوقات فقط یکبار به خدا پناه میبریم " فقط به ربوبیت خدا "
(قل اعوذ برب الفلق. من شر ما خلق و ...)
▪ اما در سوره ی ناس از شر وسوسه های شیطان سه بار به خدا پناه میبریم " به ربوبیت و ملوکیت و به الوهیت خدا " (قل اعوذ برب الناس. ملک الناس.
اله الناس. من شر الوسواس الخناس ...)
✴️✴️معلوم میشه, وسوسه های شیطان سه برابر همه ی شرهای عالم خطرناکتره .
➖ ما در اینجا میخوایم ببینیم, چه موقع, قلب الهامات رحمانی رو دریافت میکنه و چه موقع گرفتار وسوسه های شیطانی میشه!
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نود ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ بعد از بله گفتن کمیل فضای اتاق را صلوات ها و بعد دست
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_نود_یک
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سمانه و صغری از دانشگاه خارج شدند و به سمت کمیل که به ماشین تکیه داده بود رفتند،سمانه خندید و گفت :
ــ جان عزیزت بسه دیگه صغری،الان کمیل گیر میده که چقدر بلند میخندید
ــ ایش ترسو
سمانه چشم غره ای برایش رفت و به سمت کمیل رفتند،کمیل با دیدنشان لبخندی زد و گفت:
ــ سلام خدا قوت خانوما
صغری سلامی کرد و گفت:
ــ خستم زود سوار شو ترسو خانم
سمانه با تشر صدایش کرد ولی اون بدون هیچ توجه ای سوار ماشین شد.
ــ خوبی حاج خانم
سمانه به صورت خسته کمیل نگاهی انداخت و گفت:
ــ خوبم حاجی شما خوبید؟
کمیل خندید و دست سمانه در دست فشرد،سوار ماشین شدند.
کمیل از صبح مشغول پرونده بود و لحظه ای استراحت نکرده بود،وقتی مادرش به او گفته بود که سمانه را برای شام دعوت کرده بود،سریع خودش را به دانشگاه رساند،تا سمانه و صغری در این تاریکی به خانه برنگردند.
به خانه که رسیدند،مثل همیشه سمیه خانم دم در ورودی منتظر آن ها بود ،با دیدن سمانه لبخند عمیقی زد و به سمتش رفت
ــ سلام خاله جان
ــ سلام عزیز دل خاله،خوش اومدی عروس گلم
سمانه لبخند شرمگینی زد و خاله اش را در آغوش گرفت،صغری بلند داد زد:
ــ نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار
کمیل دستش را دور شانه های خواهرش حلقه کرد و حسودی زیر لب گفت.
سمیه خانم گونه ی سمانه را بوسید و گفت:
ــ سمانه است،عروس کمیل میخوای تحویلش نگیرم
لبخند دلنشینی بر لب های سمانه و کمیل نقش گرفت.
با خنده و شوخی های صغری وارد خانه شدند،
کمیل به اتاقش رفت ،سمانه همراه سمیه خانم به آشپزخانه رفت،سمیه خانم لیوان ابمیوه را در سینی گذاشت و به سمانه داد
ــ ببر برا کمیل
ــ خاله غذا اماده است؟
ــ نه عزیزم یه ساعت دیگه اماده میشه
ــ پس به کمیل میگم بخوابه آخه خسته است
ــ قربونت برم،باشه فدات
سمانه لیوان شربت را برداشت و به طرف اتاق کمیل رفت ،در زد و وارد اتاق شد،با دیدن کمیل که روی تخت دراز کشیده بود،لبخندی زد و روی تخت نشست،کمیل می خواست از جایش بلند شودکه سمانه مانع شد.
ــ راحت باش
ــ نه دیگه بریم شام
سمانه لیوان را به طرفش گرفت
ــ اینو بخور،هنوز شام آماده نشده تا وقتی که آماده بشه تو بخواب
ــ نه بابا بریم تو حیاط بشینیم هوا خوبه
سمانه اخمی کرد و گفت:
ــ کمیل با من بحث نکن ،تو این یک هفته خیلی خوب شناختمت،الان اینقدر خوابت میاد ولی فکر میکنی چون من اینجام باید کنارم باشی
کمیل لبخند خسته ای زد
ــ خب دیگه من میرم کمک خاله تو هم بخواب
ــ چشم خانومی
ــ چشمت روشن
سمانه به طرف در رفت و قبل از اینکه بیرون برود گفت:
ــ یادت نره ابمیوه اتو بخوری.
کمیل خیره به سمانه که از اتاق بیرون رفت بود،حس خوبی داشت از اینکه کسی اینگونه حواسش به او هست و نگرانش باشد.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
1_22898120.mp3
1.22M
#دعــاے_عهـــد
🎤 محسن فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر روز صبح
[🍃\•⛅️] @masjed_gram