komeil-maysamtammar.mp3
زمان:
حجم:
8.31M
🎤 باصدای : #میثمالتمار
#دعای_کمیل
❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️
🌻مهدی جانم،آقای من، هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید یاد ما هم باش😔
•🎙• @masjed_gram
#تلنگر
🤔آیا سیزده فروردین روز نحس است.
☺️👇باهم ببینیم:
🌐💠⚜⚜💠🌐
🕋إِنَّآ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ
(قمر/19)
🍁🍁ما بر آنان در روزی شوم كه شومیاش استمرار داشت، تندبادی سخت و بسیار سرد [به عنوان عذاب] فرستادیم،
✅⇦کلمه ی: #نحس، ظاهرا دوبار در قرآن آمده ست، ولی در بین مردم زیاد استعمال میشود،
✅⇦بعضی معتقدند که روز سیزده فروردین نحس ست، بطور کلی، هر چیزی در عالم یا برکت دارد یا ندارد، اگر برکت داشته باشد، مبارک ست، و اگر برکت نداشته باشد ،نحس ست و نامبارک ...
✅⇦برکت معنایش: عامل رشد و نمو ست، و خودِ رشد و نمو،
بشر از هر فرصتی یا از هر چیزی که برای رشد، رشد در جهت بندگی و کسب رضای خداوند استفاده کند، آن برکت ست،
و هر غفلتی، یا کاری، وچیزی که باعث #غفلت شود، در اغلب و اکثر موارد: چون رشد را متوقف میکند و یا عامل پس رفت هست، نحس می باشد،
✅⇦اگر میخواهیم هیچکار و حرکت بی برکت و نحسی نداشته باشیم، اولین و راحت ترین و باید ترین عمل این ست که:
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم، را یاد بگیریم، بفهمیم، درک کنیم، و:
#نورش_را_جذب کنیم، و با نور آن زندگی کنیم ،تا با برکت باشیم و از خطر نحسی ها بدور ...
والا باد نحس میوزد ،
🙏🙏خدایا: با فرجو ظهور امام زمان علیه السلام،
خودت، ولی ت، کتاب و دینت، را به ما بشناسان،
و با این شناخت ما را از جمیع برکات بهرمند بفرما
قرارگــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعــــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_شانزده ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه لیوان اب را جلوی کمیل گذاشت و کنارش نشس
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_هفده
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
تیمور قهقه ای زد و گفت:
ــ البته آرش گفت که مادرت انتخابش کرده،آخ گفتم آرش یادم اومد،بیچاره خیلی ترسیده،از وقتی بچه ها اوردنش داره به خودش میلرزه
کمیل وحشت زده گفت:
ــ تو چیکار کردی تیمور؟
ــ چیزی که شنیدی پسر سرهنگ رادمنش پیش منه،اگه جونش برات عزیزه بیا به آدرسی که برات میفرستم
ــ عوضی
ــ پس یادت باشه که تنها بیای،چون از یه آدم عوضی همه چیز برمیاد
تماس قطع شد،کمیل سریع شماره امیرعلی را گرفت و به او سپرد که سریع خودش را برساند.
به طرف سمانه رفت و بازوانش را دردست گرفت و گفت:
ــ سمانه الان امیرعلی میاید دنبالت میرسونتت خونمون
ــ چرا تو منو نمیرسونی
ــ من باید برم جایی
ــ کجا کمیل
ــ جایی کار دارم
سمانه وحشت زده و با چشمان سرخ از اشک به پیرهن کمیل چنگ زد و گفت:
ــ کمیل کجا داری میری؟کی بود که بهت زنگ زد؟چی بهت گفت
ــ سمانه سوال نپرس فقط کاری که میگم انجام بده،الانم آماده شو
سمانه پیراهن کمیل را بیشتر در مشتش فشرد و نالید:
ــ من هیچ جا نمیرم ،فهمیدی؟هرجا تو بری منم میام،کمیل توروخدا راستشو بگو داری پیش همونی که بهت زنگ زد؟
ــ سمانه آروم باش عزیزم
سمانه با گریه فریاد زد:
ــ چطور آروم باشم لعنتی چطور؟داری خودتو به کشتن میدی میفهمی داری چی میگی؟کمیل احساس بدی به این رفتنت دارم نرو لعنتی نرو
بی قراری های سمانه قلب کمیل را به درد آورد،او را به خود نزدیک کرد و بادست اشک هایش را پاک کرد،سمانه که احساس می کرد این دیدار آخر است،تصور نبود کمیل در کنارش اشک هایش را دوباره بر گونه هایش سرازیر کرد،کمیل دوباره اشک هایش را پاک کرد،و سمانه را در آغوش گرفت ،سمانه بین هق هق هایش ،کمیل را صدا می زد،کمیل در حالی که سرش را نوازش می کرد ،با ناراحتی گفت:
ــ جانم،جان کمیل،زندگی کمیل،بگو سمانه بگو
ــ چرا حس میکنم دیگه نمیتونم ببینمت چرا؟
کمیل که ازبعد تماس این احساسی که بر وجودش رخنه زده بود را پس می زد با این حرف سمانه قلبش تیر کشید،بوسه ای بر سر سمانه نشاند و حرفی نزد.
سمانه با مشت ضربه ای به شانه اش زد و گفت :
ــ پس تو هم اینو حس کردی،کمیل نرو ،کمیل تنهام نزار،من میمیرم کمیل،بخدا میمیرم
از کمیل جدا شد و صورت کمیل را با دو دست گرفت ،چشم های اشکی اش را در چشمان به اشک نشسته کمیل گره زد و با بعض و صدای لرزانی زمزمه کرد:
ــ بگو که نمیری کمیل،بخدا من میمیرم،بدون تو نمیتونم کمیل،باور کن حس میکنم قلبم داره از جاش کنده میشه،کمیل حرف برن توروخدا یه چیزی بگو آروم شم
کمیل او را در آغوش کشید،و به اشک هایش اجازه جوشیدن داد،چقدر سخت بود ،سمانه اینگونه بی قراری کند و او نتواند کاری کند.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_صد_هفده ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ تیمور قهقه ای زد و گفت: ــ البته آرش گفت که مادرت
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_هجده
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
کمیل در را بست،و به طرف امیرعلی رفت:
ــ برسونش خونه خودمون،محافظارو هم اگه چیز مشکوکی دیدی بیشتر کن
ــ نمیخوای بگی کجا میخوای بری؟تنهایی از پس تیمور بر نمیای
ــ نزار پشیمون بشم که بهت گفتم
ــ اما تنهای..
ــ این قضیه رو خودم تنهایی باید تمومش کنم ،حواست به سمانه باشه،میخوام خودت شخصا حفاظت اونجارو بگیری نه کس دیگه ای
ــ نگران نباش
ــ برید بسلامت
امیرعلی سوار ماشین شد،کمیل نگاهش به نگاه خیس سمانه گره خورد،ماشین روشن شد و اخرین تصوری که کمیل از سمانه داشت ،چشمان اشکی و پر ا حرف او بود....
سمانه در طول مسیر حرف نزد،و فقط صدای گریه های آرامش سکوت اتاقک کوچک ماشین را می شکست.
به محض رسیدن امیرعلی ماشین را به داخل خانه رفت،سمانه پیاده شد و منتظر امیرعلی ماند.
ــ چیزی شده خانم حسینی؟
ــ کمیل کجا رفته؟
ــ نمیدونیم،با اینکه کمیل قبول نکرد دخالت کنیم اما من به سرهنگ رادمنش رو در جریان گذاشتم
ــ اگه خبری شد خبرم کنید
ــ حتما،بقیه هم نباید چیزی بدونن
سمانه به علامت تایید سری تکان داد،و وارد خانه شد.
صغری و سمیه خانم با دیدن سمانه از جایشان بلند شدند.
ــ دخترم سمانه گریه کردی؟
سمانه میـ دانست الان هم مثل همیشه چشمانش از شدت گریه سرخ شده اند.
ــ سمانه کمیل هم تورو مجبور کرد بیای خونمون؟من دانشگاه بودم زنگ زد گفت باید بیای خونه
سمانه روی مبل نشست و آرام گفت:
ــ آره
ــ برای همین گریه کردی؟
ــ با کمیل بحثم شد
سمیه خانم کنارش نشست و سرش را در آغوش گرفت و مهربانانه گفت:
ــ عزیز دلم دعوا نمکـ زندگیه،کمیل شاید عصبانی بوده یه چیزی گفته والا کمیل تورو از جونش هم بیشتر دوست داره
سمیه خانم نمی دانست که با این حرف های چه آتشی بر جان این دختر می زد.
ــ نگفت چرا باید تو خونه بمونیم؟دلم خیلی شور میزنه
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
روزها بے تو گذشت و
غربتت تایید شد😔
چون دعاےفرج ما
همه با تردید شد🍃
بارها نامه نوشتم که بیا
اما حیفـــــ☝️
معصیت کردہ ایم و
غیبتت تمدید شد....💔
🕊تعجیل درفرج پنج #صلوات
🍃🌸 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰 #عملیات پیش آمد.ماندگار شد.
من هم خسته شده بودم😪 .هم روحی ، هم جسمی .دو سه ماه🗓 بود توی منطقه بودم.
گفتم : پس من یه هفته میرم #تهران و برمیگردم .
🔰نگاهی کرد و گفت : اسماعیل! میری ، برمیگردی میبینی #عمارشهیدشده ها !
با خنده رو به جمع گفت : من مینویسم📝 اگه بمونه #شهید میشه !!خندیدم و گفتم😄 : تا مارو با پرچم🇮🇷 نفرستی ، دست از سرمون بر نمیداری !
🔰دوباره گفت : #اسماعیل ، دست ما رو توی حنا نگذاری ها ، زود برگرد.دم غروب 🌥بود. همدیگر را بغل👥 کردیم .رفت روی پله نشست. دستش را گذاشت زیر چانه اش،خیره شد به آسمان . حالتش گرفته بود . #خداحافظی کردم👋.
🔰آمدم سمت #زینبیه ،سر سفره ناهار 🍲بودیم . یکی از بچه ها گفت : شنیدید دو نفر از بچه ها #شهید شدن⁉️ گفتم :کیا ؟!
گفت : #میثم_وعمار ...
#شهدای_مدافع_حرم
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_میثم_مدواری
🕊|🌹 @masjed_gram
#ریحانه
#تلنگر
+چرا #حجاب داری خانم🤔
_چون با ارزشم😌
+ینی چی😯
_ینی عمومی نیستم😁
+اگه خوشکل بودی حجاب نمیکردی حتما یه چی کم داری😏
_آره بی عفتی و #بیحیایی کم دارم☺️
+ینی من بی عفتم😳
_اگه با #عفت بودی نمیزاشتی از نگاه کردنت لذت ببرن🙄
+کیا😕
_همه مردا غیر از شوهرت😏
+خب نگاه نکنن😡
_خب وقتی داری گدایی نگاهشونو میکنی چجوری ردت کنن☹️
+من واسه دل خودم خوشگل کردم!!
_حواست به دل اون خانمی که شوهرش با دیدن تو نسبت بهش سرد میشه یا اون پسر جوونی که شرایط ازدواجو نداره هم هست💔؟؟؟
+به اینش فکر نکرده بودم 🤔
_خدایی تو خونه هم واسه شوهرت اینجور شیک میکنی😏
+راستش نه کی حوصله داره آخه😒
_پس شوهرتم مجبوره بیاد زنای خیابونی رو نگاه کنه مثل این مردایی که زل زدن به تو❗️❗️
+داری عصبیم میکنی دختره #امل😠
_من خودمو خوب پوشوندم تو مثل قرون وستایی ها لباس پوشیدی پس به من نگو امل😊
+خب مده😞
_آخرین مدت کفنه خانمی😏
+هنوز جوونم بزار جوونی کنم فرصت دارم❗️
_اگه تو همین حالت ملک الموت بیاد ببرتت چی😔
+ ینی جهنمی میشم 😰 نه نه😱
_ینی واقعا بی حجابی ارزش سوختن داره⁉️
+ راستش نه😔
_پس خواهر گلم هم خودتو هم مردمو ازین فتنه نجات بده😊
+چطوری❓❓❓
_با حجاب با #حیا با عفت با خدا❤️
+چیکار کنم که بتونم😢
_به رضایت خدا فکر کن به بهشت به امنیت حجاب به پاکیت😍
+ راستش #چادر گرمه
دست و پا گیره😒
_بگو آتش #جهنم گرم تر است اگر میدانستند #توبه 51🔥
دستو پا گیر بودنش حرف نداره
نه میزاره پاهات کج بره ❗️
نه دستات آلوده گناه شه❗️
خب خواهرم ؟
+😥ینی خدا میبخشه؟
_ان الله یغفر الذنوب جمیعا❤️
خدا همه ی گناهان رو میبخشه☺️
+چقد مهربون😍
ولی آرزوهامو 😥 دوستامو😥.....چیکار کنم؟
_الیس الل بکاف عبده؟
آیا #خدا برای بنده اش کافی نیست؟!
قرا گـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
🌙 اعمال شبهای قدر
1️⃣ غسل؛
2️⃣ احیای شب به عبادت؛
3️⃣ دو رکعت نماز که بعد از حمد هفت بار سوره توحید بخواند و پس از سلام هفتاد بار بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْه»؛
4️⃣ زیارت امام حسین علیهالسلام؛
5️⃣ دعای جوشن کبیر؛
6️⃣ قرآن را در دست بگشاید و این دعا را بخواند:
اللَّهُمَ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِكِتَابِكَ الْمُنْزَلِ وَ مَا فِيهِ، وَ فِيهِ اسْمُكَ الْأَعْظَمُ الْأَكْبَرُ، وَ أَسْمَاؤُكَ الْحُسْنَى، وَ مَا يُخَافُ وَ يُرْجَى، أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ عُتَقَائِكَ مِنَ النَّار
و سپس هر حاجتی دارد از خدا بخواهد.
7️⃣ قرآن به سر بگیرد و این دعا را بخواند:
«اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْقُرْآنِ وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ، وَ بِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِيهِ، وَ بِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ، فَلَا أَحَدَ أَعْرَفُ بِحَقِّكَ مِنْكَ»
سپس هریک از این اذکار را *۱۰ مرتبه* بگوید و در آخر حاجات خود را بخواهید:
بِكَ يَا اللَّهُ
بِمُحَمَّدٍ
بِعَلِيٍّ
بِفَاطِمَةَ
بِالْحَسَنِ
بِالْحُسَيْنِ
بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ
بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ
بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ
بِعَلِيِّ بْنِ مُوسَى
بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ
بِعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ
بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ
بِالْحُجَّةِ.
8️⃣ در شب بیستوسوم این سورهها را بخواند: عنکبوت، دخان، روم
9️⃣ در شب بیستوسوم در هر حال ـ برخاسته، نشسته، سجده و…ـ و در تمام این ماه این دعا را بخوان:
اللَّهُمَ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن، فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ، وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلًا.
#شب_قدر
🏮الـــــتـــــمـــــاس دعـــــا🏮
◾کارگروه قرارگاه فرهنگی_جهادی باقرالعلوم
🏴 @masjed_gram