eitaa logo
مــــــــا وَ شُــــــــهَـــدا
71 دنبال‌کننده
197 عکس
64 ویدیو
0 فایل
حضرت امام خامنه‌ای: «گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. رنج سی ساله امام سجّاد علیه الصّلاة والسّلام و رنج چندین ساله زینب کبری علیهاالسلام از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند.» ۱۳۷۶/۰۲/۱۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🎁یک شب مانده به شب تولد عمار در سال ۹۴ وقتی به خانه آمد بسته‌ای همراهش بود، داخل آن کتاب کادو شده‌ای قرار داشت. پرسیدم کتاب چیست؟ گفت: یکی از دوستانم به خاطر تولدم هدیه داده است. 📦کاغذ کادوی کتاب را که باز کرد دیدم برای لحظه‌ای خیره شد به عکس روی آن و چنان صورتش سرخ شد که سرخی چهره اش را تا نزدیکی گوشش دیدم! عمارلبخندی زد.پرسیدم کتاب چی هست؟ چرا خندیدی و سرخ شدی؟ کتاب رابرگرداند و عکس روی آن را نشانم داد، دیدم کتاب سلام برابراهیم است. پرسید این شهید را می‌شناسی؟ گفتم بله، ابراهیم هادی است که خداوند همه صفات خوب را درنهادش قرار داده. همانطور که کتاب دستش بود گفت: این شهید به من لبخند زد! جدی نگرفتم، گفت باور کن بهم لبخند زد، گفتم باباجان اگر به تو لبخند زده پس یعنی از طرف شهید دعوت شدی به بهشت، همانطور که رهبر معظم انقلاب گفت این شهدا ستارگان درخشان آسمان هستند و اگر به آنان تمسک بجویی راه را نشان می‌دهند. خیلی خوشحال شد. چند روزی گذشت که این کتاب را خواند و این مدت برنامه‌ای برای رفتن به سوریه نداشت. یک شب در جمع خانواده عنوان کردم قرار است اگر خدا بخواهد با یکی از دوستانم برویم سوریه. تا این را گفتم عمار دستش را به علامت اعتراض بالا آورد و گفت دیگه نوبت ما جووناست، شما به اندازه کافی در زمان دفاع مقدس به جنگ رفتید، کمی با هم بحث کردیم، گفت امکان ندارد بگذارم بروید. عمار به سوریه اعزام شد و در جمع مدافعین حرم قرار گرفت و با دعوت شهید هادی به کاروان شهدا ملحق شد. بهمنی 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/joinchat/3090219122C7bd016708c
مادر گفت: نرو، بمان! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد...🥹 پسر گفت: چشم.. هر چه تو بگویی فقط یك سوال! میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ مادرش چیزی نگفت و با اشك بدرقه اش كرد.... 🌹 شادی روح شهدا فاتحه و صلوات 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/joinchat/3090219122C7bd016708c
🌹 نمازهایش به موقع بود و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد. نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد و حتی در سوریه که خیلی خسته بودند و با کمبودِ آب هم مواجه بودند. دوستانش می گفتند ته مانده آب های بچه ها را جمع می کرد و در آن سوز و سرما تجدید وضو می کرد و نماز شب می خواند. 🌹نیمه شب که برای نماز شب بیدار میشد بعد از نماز شب، زیارتنامه همه ائمه راکه در گوشیِ موبایلش داشت می خواند و به زیارت حضرت زینب که می رسید با دو دست به سرِخودش می زد و ضجهه می زد و گریه می کرد و آخر هم فدایی بی بی شد... 🌷 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/joinchat/3090219122C7bd016708c
یادی از شیرازی 🔻 🔰در آخرین شب زندگی اش در حالی که در تب می سوخت همسرش را راضی می کند تا او را به مجلس دعای توسل برساند به گواه دوستانش، آن شب مثل همیشه بشدت منقلب بود. پس از مراسم دعا، همه سوار اتومبیل میشوند. ماشین حرکت می کند که در مسیر با حمله ضد انقلاب و با اصابت گلوله به سر مبارکش به میرسد. ✍ : 🔹همســرم بـدان ڪه من نســرین کسے ڪه تو را دارد، را هم بسیار دوســت مے‌دارم، چون خــداے خــود را در آن زمــان پــیدا مےکنم. از تــو مے‌خواهــم اگر می‌خواهے فردے خداگــونه باشـــی و درس دهنـــده، از امـــروز و از این ســـاعت سعی کنی تمــــاس خود را با خــدای خویــش بیـــشتر کنــے و همیـــن طــور معلــّمے باشی جدّے. 🌷 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/joinchat/3090219122C7bd016708c
هدایت شده از محله با صفای آستانه
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مـــولای مـــا نــمـونـهء دیـــگر نــداشــتــه اســت:)) اعــجــاز خـلقــت اسـت و بـرابـر نـداشــتــه اســـــت🤍 📍 روزشمار عید غدیر ۵روز مانده تا عید الله اکبر«غدیر خم»
[عباس] بابایی نصفه شبی داره تو پایگاه هوایی آمریکا میدوه. کلنکل آمریکاییه از پارتی شبانه اومده میگه عباس برای چی داری میدوی؟ بابایی چی گفت؟ گفت :شهوت بهم فشار آورده. دارم میدوم خسته کنم خودمو که گناه نکنم. آمریکاییه که نفهمید خندید و رفت... . خدا چی گفت؟ خدا گفت برای من میدوی؟ نصفه شب میدوی؟ تو آمریکا میدوی؟ زمان شاه میدوی؟ خلبان فانتومی میدوی؟ دور از چشم همه میدوی؟ 📛 اونوقت بچه‌ها من رفتم تو هندوستان، دختر و پسر دانشجو تو هندوستان نشسته میخونه و گریه میکنه. من به این مترجمه گفتم اینا مقتل میخونن؟ اینا دارن روضه‌ی امام حسین علیه السلام میخونن؟ گفت حاجاقا شما هندی و اردو بلد نیستی. اینا کتاب «پرواز تا بی نهایت» [شهید عباس بابایی] دارن میخونن و گریه میکنن... . ✅برای خدا بدو خدا همه رو دنبال تو میدوونه! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔰 حاج حسین یکتا https://eitaa.com/joinchat/3090219122C7bd016708c
🌷تازه از مدرسه برگشته بود. آمد پیش من و گفت: «مادر، اگه یه چیزی بخوام، برام میخری؟» با خودم گفتم حتماً دست دوستاش یه چیزی، خوراكی ای دیده ، دلش كشیده . - «بگو مادر. چرا نخرم!» - «كتاب نهج البلاغه می خوام!» آن زمان ها، در دوران سیاه ستم شاهی كمتر كسی پیدا می شد اهل قرآن و نماز باشه، چه برسه به نهج البلاغه! هر طوری بود بعد از چند روز، مقداری پول جور كردم و بهش دادم. وقتی از مدرسه آمد، دیدم تو پوست خودش نمی گنجه. كتاب بزرگی دستش بود، فكر نمی كردم برا خواندنش وقت بذاره. اما از اون روز به بعد، همیشه باهاش بود حتی در روزهای سخت جنگ! 🌷به روایت شهید خلیل مطهر نیا؛ « با شهید حاج علی اکبر رحمانیان هفت سال شبانه روز در کنار یکدیگر در یک سنگر، در یک محیط، در یک رزم بی امان بر علیه دشمنان اسلام و قرآن جنگیدیم. شهید مظلومی بود که من با تمام وجود و با تمام درک و احساس خود به او عشق می ورزیدم و زندگی و حیات حقیقی خود را مرهون فداکاری ها و ایثارگری ها و دلسوزی های او می دانم .... علی اکبر به من می گفت: «برادرم نمی دانی چقدر لذت می برم از سوختن در گلوله های دشمن که مثل باران بر زمین می ریزد. چقدر دوست می دارم که با قطعه قطعه شدن بدنم و حتی باقی نماندن خاکستری از پیکرم، گمنام همچون مولایم حضرت علی(ع) به دیدار خدا بشتابم!» [ وقتی شهید شد، نیمه بالایی تنش با ترکش تکه تکه شده بود...] 🌷کلید خانه ای را به حاج علی اکبر داده بودم تا اگر خانواده اش را آورد در آنجا مستقر کند. رفتم تا ببینم ایشان خانواده اش را آورده است یا نه. دیدم زن و بچه اش را در حیاط خانه گذاشته و خودش رفته دنبال کلید. به آنها گفتم از کی اینجا هستید: «گفتند از صبح تا حالا اینجا هستیم، اکبر رفت کلید بیاورد اما هنوز پیدایش نشده.» یکی را فرستادم کلید ساز بیاورد. آن شب را دنبالش گشتیم پیدایش نکردیم. صبح او را در خط دیدم. گفتم: «اکبر، زن و بچه ات!» - «راست میگی! آمدم کلید بیاورم، کاری پیش آمد رفتم به خط.» - «اگر ما به خانه نرفته بودیم چی می شد!» - «هیچی، این همه مردم آوره و جنگ زده در دنیا هستند، خانواده من هم یکی از آنها!» این قدر جنگ و منطقه برایش مهم بود که مسئله به این مهمی را هم فراموش می کرد https://eitaa.com/joinchat/3090219122C7bd016708c
وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیه‌ای که از آقا گرفته با او دفن شود، جا خوردم نمی‌دانستم از آقا چفیه گرفته، رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند، مانده بودم با پیکرش چه بگویم، همیشه در ارادت به آقا خودم را بالاتر از او می‌دانستم، چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده‌ام در این چند وقت، یادم هست یکبار چند سال پیش گفت شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمی‌کنند و گفت ما اینجا از شیعیان عقب افتاده‌ایم. https://eitaa.com/joinchat/3090219122C7bd016708c
2.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا آرمان جان، آقا آرمان علی وردی عزیز، که اگر بودی لابد الان شمع تولد بیست و دو سالگیت را فوت می کردی، می دانم که جایی در آن بالاها، در آسمان چندم، میان ابرها و ماه ها، در کنار فرشته و پری، داری تولدت را طوری دیگر که حکما به عقل ما زمینی ها راه ندارد جشن می گیری... آقا آرمان عزیز، که راهت شد آرمان بچه های عاشقی وطن، شد هدف و آرزوی مردان شهادت طلب، تولدت مبارک... https://eitaa.com/joinchat/3090219122C7bd016708c
امروز، بیشتر از دیروز دوستتون دارم ! و فردا بیشتر از امروز...❤️ و این، ضعف من نیست قدرت شماست ! پنج شنبه ویاد شهدا باذکر 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/joinchat/3090219122C7bd016708c
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دق کردن دختر شهید مدافع حرم از خبر نحوه شهادت پدر 😔 🏴 بمیرم برات رقیه جان.... 👆 ( س) ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ... 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/joinchat/3090219122C7bd016708c