eitaa logo
پدر & مادر
15.4هزار دنبال‌کننده
30هزار عکس
27.1هزار ویدیو
203 فایل
📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7 #مدیر_کانال👇👇💓 @Hossein_Hajivand #تبلیغات👇 http://eitaa.com/joinchat/2953183246Ce6d64e22a6
مشاهده در ایتا
دانلود
*دکتر الهی قمشه ای* وقتی از آستانه پنجاه سالگیم گذشت فهمیدم هر چه زیستم اشتباه بود ! هر چه برایم ارزش بود کم ارزش شد . حالا می فهمم چیزی بالاتر از سلامتی، چیزی بهتر از لحظه حال ، با اهمیت‌تر از شادی نیست حالا میفهمم دستاوردهایم معادل چیزهایی که در مسیر به دست آوردن همان دست آوردها از دست دادم ، نیستند حالا می فهمم استرس، تشویش ، دلهره، ترس از آزمون کنکور و استخدام، اضطراب سربازی، ترس از آینده ، وحشت از عقب ماندن ، دلهره تنهایی ، نگرانی از غربت، غصه های عصر جمعه ، اول مهر ، ۱۴ فروردین ، بیکاری و . . . . هرگز نه ماندگار بودند و نه ارزش لحظه های هدر رفته ام را داشتند . حالا می فهمم یک کبد سالم چند برابر لیسانسم ارزشمند است. کلیه هایم از تمامی کارهایم ، دیسک کمرم از متراژ خانه ، تراکم استخوانم از غروب های جمعه ، روحم از تمام نگرانیهایم ، زمانم از همه ناشناخته‌های آینده های نیامده ام ،شادیم از تمام لحظه های عبوسم ،امیدم از همه یاس هایم ، با ارزش تر بودند. حالا می فهمم چقدر موهایم قیمتی بودند و چقدر یک ثانیه بیشتر کنار فرزندم زنده بمانم ارزش تمام شغل های دنیا را دارد . هیچگاه به دنبال خبرهای بد و حرفهای اعصاب خُردی نباشید . چون تمامی ندارد ... دنبال شادی باشید ... بگذارید ذهنتان نفس بکشد ... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌ ┏━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┓ 🎶 ⃟◍☞【 @MadarPedarr 】❥◍⃟☂ ┗━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┛
💕 داستان کوتاه مکالمه شوهر روستایی با تلفن بیمارستان برای همسر مریض از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند. از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس‌ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می‌شود. به زودی برمی‌گردیم.» چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد گفت: «اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود... مرد از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی‌هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی‌توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می‌خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می‌شد. روزی در راهرو قدم می‌زدم... وقتی از کنار مرد می‌گذشتم، داشت می‌گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید... حال مادر به زودی خوب می‌شود و ما برمی‌گردیم.» نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه می کردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره می‌کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده‌مان نشود، وانمود می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم.» در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن های با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی‌های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می‌کرد: ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷـﺪ، ﺑﺎ ﺷﮑﺴـﺘﻦ ﭘـﺎﯼ ﺩﯾـﮕﺮﺍﻥ، ﻣـﺎ ﺑﻬﺘـﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﺨـﻮﺍﻫﯿﻢ ﺭﻓــﺖ! ﮐﺎﺵ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﺎ خوشبخت ﺗﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﻢ... ﮐﺎﺵ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺷﮏ ﮐﺴﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻃﺮﻑ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﺑﺎﺧﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻃﺮﻓﯿﻢ... ﻭ این ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩن است که زیباست! ┏━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┓ 🎶 ⃟◍☞【 @MadarPedarr 】❥◍⃟☂ ┗━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┛
زن بودن باید بلد باشی پایِ اجاق گاز ، حینِ سرخ کردنِ کتلت ، با خودت فکر و خیال هایِ عاشقانه کنی و شعرهایِ دلبرانه بگویی ، در حالی که غذایت نه ذره ای بسوزد ، نه بی نمک باشد ... باید بتوانی هنگامِ شستنِ ظرف ها ، موسیقیِ دلخواهت را زمزمه کنی ، چشمهایت را ببندی و با همان حالتِ ژولیده و دستهایِ کف آلود ، تصور کنی رویِ صحنه ای و هزاران نفر تو را تشویق می کنند ... زن که باشی ، باید بتوانی در حالی که لباس می شویی و جارو می کشی ، به همه چیز فکر کنی ... فکر کردنی که انتهایش بشود تصمیم های مهم و سنجیده گرفت ... زن هایِ خانه دار ، استعدادهایِ کشف نشده ای هستند که به حرمتِ زن بودن ، متواضعانه در مقامِ یک همسر و یک مادر ، کنجِ خانه مانده اند و بی هیچ توقعی برایِ دنیایمان زنانگی می کنند ... زن بودن ، ساده نیست ... پیچیده ترین فرمولِ آفرینش است ... ┏━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┓ 🎶 ⃟◍☞【 @MadarPedarr 】❥◍⃟☂ ┗━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┛
زنی را میشناسم من🌹🍃 که در یک گوشه ی خانه🌹 میان شستن و پختن🌹🍃درون آشپزخانه🌹 سرود عشق می خواند🍃🌹نگاهش ساده و تنهاست🍃🌹صدایش خسته و محزون🌹 امیدش در ته فرداست🌹 🍃زنی هم زیر لب گوید🌹 گریزانم از این خانه🌹🍃 ولی از خود چنین پرسد:🌹 چه کس موهای طفلم را🌹پس از من میزند شانه؟🌹زنی با تار تنهایی🌹 لباس تور میبافد🌹زنی در کنج تاریکی🌹نماز نور میخواند🌹زنی خو کرده با زنجیر🌹زنی مانوس با زندان🌹تمام سهم او اینست🍃🌹 نگاه سرد زندانبان🌹زنی را میشناسم من🌹که میمیرد ز یک تحقیر🌹ولی آواز میخواند🌹که این است بازی تقدیر🌹🍃زنی با فقر میسازد🌹زنی با اشک میخوابد🌹 🍃زنی با حسرت و حیرت🌹گناهش را نمی داند🌹🍃 زنی واریس پایش را🌹🍃 زنی درد نهانش را🌹 ز مردم می کند مخفی🌹🍃 که یک باره نگویندش🌹چه بد بختی، چه بد بختی🌹🍃زنی را میشناسم من🌹که شعرش بوی غم دارد🌹 ولی میخندد و گوید🌹 که دنیا پیچ و خم دارد ...🌹🍃 ┏━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┓ 🎶 ⃟◍☞【 @MadarPedarr 】❥◍⃟☂ ┗━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┛
سوادکه هیچوقت..... ┏━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┓ 🎶 ⃟◍☞【 @MadarPedarr 】❥◍⃟☂ ┗━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┛
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺍﮔﻪ ﺑِﺸﮑﻨﻪ، ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼَﺴﺒﯽ نِمیشه ﺩُﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩ، مثلِ "دل آدما" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺍﮔﻪ ﺑِﺮﯾﺰﻩ، ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧِﻤﯿﺸﻪ جَمعش ﮐﺮﺩ، ﻣﺜﻞِ "آبرو" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑُﺨﻮﺭﯼ، ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑِﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ، مثلِ "مال بچه یتیم" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗَﺪﺭﺷﻮ ﻧِﻤﯿﺪﻭﻧﯽ، مثلِ "پدر و مادر ┏━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┓ 🎶 ⃟◍☞【 @MadarPedarr 】❥◍⃟☂ ┗━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┛
تقدیم به تو ای بهترین مظهر زیبایی خدا دختر یعنی معصومیت همسر یعنی شمع روشنی بخش مادر یعنی معصوم روشنی بخش مهربان تقدیم به دختران دیروز همسران امروز مادران آینده ┏━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┓ 🎶 ⃟◍☞【 @MadarPedarr 】❥◍⃟☂ ┗━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┛
🦋 آدما تاوقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اماپول ندارن! وقتی بزرگترمیشن پول دارن اماوقت ندارن! وقتی هم که پیرمیشن پول دارن وقت هم دارن اما مادر ندارن! ┏━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┓ 🎶 ⃟◍☞【 @MadarPedarr 】❥◍⃟☂ ┗━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┛
گوشه ای از اعتقادات زیبای سرخپوستان: 🍁ما جزئى از طبيعت هستيم نه رئيس آن 🍁ما هيچگاه گياهى را با ريشه از خاك نمى كنيم 🍁ما موقع ساختن خانه، خاك را زياد جابه جا نمى كنيم 🍁ما در فصل بهار، آرام روى زمين قدم بر مى داريم چون مادر طبيعت باردار است 🍁ما هرگز به درختان آسيب نمى رسانيم، ما فقط درختان پير و خشك را قطع مى كنيم و قبل از قطع كردن براى آرامش روحش دعا مى كنيم 🍁حتى حيواناتى كه براى مايحتاج غذايى در حد نياز از آنها استفاده مى كنيم را نيز با اجازه و دعا براى آرامش روحش او را از چرخه ى هستى جدا ميكنيم 🍁به اندازه ى مصرفمان درخت مى بُريم و گوشت تهيه مى كنيم 🍁هرگز هيزم ها را اسراف نمى كنيم 🍁اگر حتى يك درخت جوان و سرسبز را قطع كنيم ، همه درختان ديگر جنگل، اشك مى ريزند و اشک آنها در دل ما نفوذ می کند و وجودمان را مجروح می کند و قلبمان آرام آرام تاریک می شود 🍁خاک مادر ما و آسمان پدر ماست 🍁باران عاشقانه ترین سرود هستی است 🍁طبیعت روح دارد و مهربانی را میفهمد ┏━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┓ 🎶 ⃟◍☞【 @MadarPedarr 】❥◍⃟☂ ┗━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من پدر نداشتم … از وقتی یادم می آید در خانه ی ما مردی نبود که شب ها صدای چرخاندن کلیدش در خانه بپیچد... با پایش در را باز کند و با دستانی پر به خانه بیاید و من خنده کنان به آغوشش بدوم… مردی نبود که گاهی به شانه اش تکیه کنم و تمام ترس های کودکانه ام را در آغوشش جا بگذارم. مردی که دستش را روی شانه ام بگذارد و "جان بابا" صدایم کند یا وقت خطاهایم صدایش را برایم بالا ببرد و با ابهت بگوید چهار دانگ حواسم به توست! و من از پشت آن صدای خشن دنیایی دوست داشتن را حس کنم … من پدر نداشتم… اما در تمام لحظاتم تو بودی، هر وقت شانه ای خواستم برای تکیه دادن ، هر وقت ترسیدم و آغوشی خواستم برای آرام شدن، هر وقت دلم محبتی خواست و هر وقت مشکلی داشتم که از پسش بر نیامدم، تو بودی و پناهم دادی… در تمام سالهای مدرسه هر وقت گفتند از پدر بنویسیم، من نوشتم پدر خانه ی ما پشت لبش سبیل نیست، پیراهن چهار خانه نمیپوشد، صدای بم مردانه ندارد! اما به مردانه ترین شکل ممکن زندگی را میچرخاند… من پدر نداشتم اما تو را داشتم که نگذاشتی این جای خالی زندگیم را نابود کند و چه معجزه ای از این بزرگتر که هنوز زنانی در این دنیا برای فرزندانشان هم مادر هستند و هم پدر …!!! تقدیم به تمام شیرزنانی که مردانه چرخ زندگی را میچرخانند ♥️ ┏━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┓ 🎶 ⃟◍☞【 @MadarPedarr 】❥◍⃟☂ ┗━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┛
متنی زیبا به تمام پدران بهشتی در این روز پنجشنبه❣ تقديم به پدری که ندارم..... ميان تمام نداشتن ها دوستت دارم ... شانس ديدنت را هر روز ندارم ... ولي دوستت دارم... وقتی دلم هوايت را ميكند حق شنيدن صدايت را ندارم... ولی دوستت دارم... وقت هايی كه روحم درد دارد و ميشكند شانه هايت را برای گريستن كم دارم... ولی دوستت دارم... وقت دلتنگی هايم , آغوشت را برای آرام شدن ندارم ... ولی دوستت دارم .... آری همه وجودمی ول هيچ جای زندگيم ندارمت و ميان تمام نداشتن ها باز هم با تمام وجودم... دوستت دارم 💞پدرم 💞 تقدیم به پدران آرمیده در خاک😔 ┏━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┓ 🎶 ⃟◍☞【 @MadarPedarr 】❥◍⃟☂ ┗━•━━•°✵• ♪°❣°♪ •✾°•━━•━┛