نقش ربّنا
به زير سُمّ ستوران تنت رها مانده
عموفدای توگردد تنت كجامانده
صدازدی توعمورا ولی خبردارم
كه نيمی ازنفست درگلوت جا مانده
گل بهشتی من گرچه پرپرت كردند
شميم ناب تودرخاك كربلامانده
زپشت پرده ی خونين اشك خودديدم
به عضوعضوتنت زخم نيزه هامانده
شكسته اند چرا حُرمت تورا ای گل
چقدربربدنت جای رّدپا مانده
هنوزظرف عسل ازلبت نيفتاده
هنوز روی لبت ،نقش ربنّا مانده
صداي خواندن امّن يجيب می آيد
كه نجمه منتظرت دست بردعا مانده
توراچگونه بردخيمه گه عمو بنگر
كنارجسم توازپا دراين منا مانده
نوشت اشك «وفایی» پس ازشهادت تو
حديث عاشقی ات برزبان مامانده
#سیدهاشم_وفایی
@Maddahankhomein
#زمزمه #شب_ششم #محرم
🖤بند
نوبتم رسید
تا بشم شهید
از غم علی عمو قدت خمید
خودم برات میشم علی اکبر
مثه بابام میرم توو قلب لشکر
منم دیگه باید زره بپوشم
تا از سرکسی نیوفته معجر
بزار عموجون
برم توو میدون
🖤بند
اشکمو ببین
بسه انتظار
سن و سالمو عمو به روم نیار
نگو که این بلا برام عظیمه
نیگا نکن که قاسمت یتیمه
نگو که دشمنای ما بی رحمن
بزار منم برم خدا کریمه
خدانگهدار
تا وقت دیدار
🖤بند
نخ نما شده
قالی تنم
گرگا اومدن
به قصد پیرهنم
عمو بیا دیگه تمومه کارم
میخوام که سر رو دامنت بزارم
دارم میرم دیگه منو حلال کن
ببخش اگه دیگه توون ندارم
تویی امیرم
برات بمیرم
شعر:#میرزا_محسن_احمدیان
سبک:#احسان_نوری
https://eitaa.com/Maddahankhomein
سبک: مولانا یا مهدی
#قاسم_بن_الحسن #محرم
یا قاسم بن الحسن ماه زیبای انجمن
قربون تو برم آقا ای پسر شاهم حسن
یا قاسم بن الحسن شده ذکر هر سینه زن
فدای تو ایل و تبارم ای پسر شاهم حسن
ای دلبر و دلدار نوه ی حیدر کرار
ای دلبر و دلدار ای شاگرد علمدار
ای دلبر و دلدار با دست کریمانت
درد و غما رو از روی قلب نوکراتون بردار
صاحب نسب هستی خیلی با ادب هستی
تو کربلا دیدن همه که قتال العرب هستی
🔹#محمدهادی_شریفی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#السلام_علیک_یاقاسم_بن_الحسن_علیه_السلام
ماه پوشیده کفن در دل طوفان می رفت
آه فرزند حسن داشت به میدان می رفت
همه دیدند عمو در بغلش غش کرده
چون به میدان بلا داشت دل و جان می رفت
دانش آموخته ی مکتب ثاراللهی
بی زره در نفس سایه ی قرآن می رفت
او که حتی نرسیده است دو پایش به رکاب
در دل لشکر طاغوت رجز خوان می رفت
مرگ از طعم عسل در نظرش شیرین تر
داشت با عشق ،به قربانی سلطان می رفت
گرچه فرزند حسن بود ولی عشق حسین
داشت آئینه ای از لولوء و مرجان می رفت
رقص شمشیر و رجز خوانی او بر دل کفر
داغ می زد پی هم تا خط پایان می رفت
عاقبت بوسه ی شمشیر به فرق سر او
خبر آورد به مهمانی رحمان می رفت
همه دیدند در آغوش عمو جان می داد
ماه را حضرت خورشید به قربان می رفت
#محمدجواد_منوچهری
@Maddahankhomein
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِالله ، یا حُسَین
----------
عشق تو ما را درین وادی کِشاند
از خرابه سوی آبادی کِشاند
عشق تو صید جگرها می کند
عشق تو دل را به صیّادی کِشاند
عشق تو آمد سراغِ قلب ها
از قفس ما را به آزادی کِشاند
راست قامت گشته ایم ، این عشق پاک
قامت ما را به شمشادی کِشاند
بس که شیرین است کار عاشقی
عشق تو ما را به فرهادی کِشاند
ما شهید عشق می گردیم و ، عشق
بر گلو این تیغ فولادی کِشاند
جان ما را کرده پابندِ خودش
گر کِشاند این عشق ، بنیادی کِشاند
گفت «یاسر» با نسیم کربلا
عشق تو ما را درین وادی کِشاند
محمود تاری «یاسر»
@Maddahankhomein
#روضه_حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیهما_السلام
چه بلائی سرت ای نورِ دو عین آمده است
تیربارانِ حسن یاد حسین آمده است
قرعه ی قائله انگار به اسمت زده اند
سنگ، کم آمده از بسکه به جسمت زده اند
سرِ لِه کردنِ جسم تو چه بلوا کردند
عقده ها از پدرت را سرِ تو وا کردند
سینه اَت خُرد شده، بسکه لگدمال شدی
زیرِ این نیزه و شمشیر و سنان، چال شدی
سیزده ساله ی بشکسته تنم، صبر نما
ای شده کشته بجای حسنم، صبر نما
بدن هیچ کسی اینهمه پر چین نشده
هیچکس مثل تو، چون فاطمه گلچین نشده
چو غزالی، گلوی نازکِ تو نحر شده
صحن این دشتِ غم، از خونِ تو یک بحر شده
چه بلوغی قد و بالای تو دارد، گُلِ من
غارتِ گیسوی خونریزِ تو شد قاتلِ من
بس مرا خوانده ای، از آهِ تو بیتاب شدم
تشنه لب مانده ای، از شرمِ لبت آب شدم
ناله ی آخری اَت، لحظه ی افتادنِ تو
پیشَت آورد مرا، در دمِ جان دادنِ تو
بغلت میکنم اما ز بغل میریزی
چقدَر از دهن ای مست، عسل میریزی
سوی معراج شدی، در برِ چشمِ ترِ من
جای تو هست همان پیشِ علی اکبرِ من
حاج محمودژولیده
@Maddahankhomein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیهالسلام
روضه جناب حضرت قاسم سلام الله
یا نداری جان، لبی بگشایی و آهی کشی
یا عسل چسبانده قاسمجان لبانت را به هم
ای یتیم خانهام رحمی به حال نجمه کن
ریختی در خیمهام گریه کنانت را به هم
نالهات می آمد اما پایکوبی داشتند
ناله کردم که نریزید این امانت را به هم
نذر کردم بین اَبرویت ببوسم بازهم
حیف نعلی ریخت اَبروی کمانت را به هم
شیر شد لشکر همین که دید قد و قامتت
دوخت بر این خاک جسم خون چکانت را به هم
عمهات دارد میآید اینقدر پا را مکش
با تقلایت نریزی عمهجانت را به هم
کاش میشد که بگویم با حسن: حالا نیا
آخ پاشیده است تیغی نوجوانت را به هم
دشنهای خوردی صدایت را به سینه قطع کرد
نیزهای نامرد پیچانده دهانت را به هم
در میان سینهات شن ریزه میبینم چرا
وای ساییدند شنها استخوانت را به هم
(حسن لطفی ۴۰۳/۰۴/۲۰)
#یاشبیر
@Maddahankhomein