eitaa logo
مجمع الذاکرین خمین🎤
1.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
378 ویدیو
228 فایل
🕋بنام خدای بی نیاز🕋 پدرم گفت علی،عاشق مولا شده ام بین مردم همه جا والهُ شیدا شده ام مادرم داد به من درس محبت با شیر نوکرُ ریزه خور سفرهٔ زهرا شده ام 🎤👋بامابروزمداحی‌کن.👌🎤 https://eitaa.com/joinchat/3542745823C3e1ead0ed9
مشاهده در ایتا
دانلود
ای خفته زیر خاک ببین خواهر آمده موی سپید، قامت خم، مضطر آمده بی‌سر بزیر خاکی ویک اربعین گذشت برخیز، بهر وصلِ به پیکر سر آمده سردار فتح کوفه وشام آمد از سفر از بهر دیدن شه بی لشگر آمده برگو به اصغرت که برای عیادتش با سینه پر زشیر کنون مادر آمده چل روز هجرتم به اسارت گذر شده بار دگر به کرببلا هاجر آمده ریزد سکینه خاک مزار تو برسرش برخیز ای پدر به برت دختر آمده مانده سه ساله دختر تو سرزمین شام شرمنده از تو عمه ی غم پرور آمده باز آمدم به کرببلا وبه قتلگاه در یاد من گلوی تو و خنجر آمده دیگر بس است زندگی بی توام حسین طاقت نمانده دیگر وصبرم سر آمده ای کاش فتاده روی مزار تو جان دهم دور فراق زینب وتو آخر آمده شعر: اسماعیل تقوایی @Maddahankhomein
اربعین شد باز هم از قافله جا مانده ام گوشه ی هیئت من غمدیده تنهامانده ام کربلایم گیره یک گوشه نگاهت مانده و ازخوراک وخواب وازروزوشب آقامانده ام عطرسیبی از حوالی حرم ها می وزد آن چنان مستم که ره نارفته ازپامانده ام بادلم گفتم ...حرم باشد برای اربعین من چگونه تاکنم با این دل وا مانده ام؟ در کف یک جرعه از جام شراب دلبرم تشنه کام باده ی دلچسب سقا مانده ام برگه را آورده ام تا اینکه امضایش کنی مثل برخی دوستانم لنگ امضا مانده ام با تو نزدیکان ، حرم پای پیاده می روند انقدر دورم، پسه یک مهر ویزا مانده ام هیچ ایرادی ندارد با دلم تا می کنم گرچه زیر بار این زخم زبانها ، مانده ام من دم درخاک پای مادرت باشم بس است شکر حق ،درزیر پای مجلس آرا ، مانده ام اخذ مزد نوکری از دست مادر بهتر است زین سبب در انتظار دست زهرا ،مانده ام شاعر @Maddahankhomein
بی لیاقت بودم و شور و نوا قسمت نشد اربعین آمد وَ لیکن کربلا قسمت نشد علّتش را جستجو کردم میان قلبِ خود روسیاهی ام سبب شد که عطا قسمت نشد رفتن و رخصت گرفتن از علی یادش بخیر دیدی آخر گنبدِ شیرخدا قسمت نشد؟ دور ماندم از مواکب ..از هیاهوی راه چای شیرینِ عراقی ها چرا قسمت نشد یادِ دختر بچّه های سینی چایی به دست.. حیف شد حسّ ِ خوبی آن راهها قسمت نشد سفره های بی ریا یادش بخیر و لطف ها یادش بخیر نانی از نان های بینِ سفره ها قسمت نشد هرچه بود از سفره ها یک خاطره مانده بجا در نهایت... رفتن کرببلا قسمت نشد.. ✍محسن راحت حق @Maddahankhomein
تا کی ز پشت پرده نظر بر گدا کنی پس کی مرا ز قید همه غم رها کنی دردم ز حد گذشته بیا ای طبیب من دل منتظر نشسته که دردش دوا کنی چشمم به راه توست بیایی به یاریم دستم بگیری و ز بدانم سوا کنی چشم انتظارم ای گل زهرا به یک نظر آقا مرا تو راهی کرب و بلا کنی یک اربعین کنار تو تا کربلا روم در بین زائران تو مرا هم صدا کنی گر دست پر ز مهر خودت را به من دهی من را بدل به عبد مطیع خدا کنی وحید زحمت کش شهری @madahankhomein
ره واکنید قافله سالار میرسد یک قافله اسیرعزادار میرسد برخیز یا حسین سری دست و پانما دلبر برای دیدن دلدار میرسد حالا که پیرعشق شدم ناز می‌کنی باشد تو ناز کن که خریدار میرسد سر الحسین سینه سینای زینب است آری حقیقت همه اسرار میرسد بالا بلند بودم و حالا خمیده ام پرغم ترین زمانه دیدار میرسد عباس کو که صبرعقیله سر آمده ناموس حق زکوچه و بازار میرسد بر روی قبر پیرهنت پهن می‌کنم جانم به لب زگریه بسیار میرسد تکرارصحنه‌ها شده درپیش دیده ام نیزه به دست لشگر اشرار میرسد گویا هنوز میشنوم زیر دست و پا فریاد العطش ز لب یار میرسد آن بار گر نشد بدنت را بغل کنم قبرت به روی سینه‌ام این بار میرسد هرجا که شد غرور مرا دشمنت شکست زینب غمین از آن همه آزار میرسد آه رباب و قبر بهم خورده ی علی لالایی اش ازآن دل غمدار میرسد ✍قاسم نعمتی @Maddahankhomein
من جابر پیر توام، ‌ای دوست نگاهی جز تربت پاک تو، مرا نیست پناهی آرند همه بر شهدا، لاله و من هم باشد، گلم از سوز جگر، شعله‌ی آهی گوش که شنیده است، که با نیزه و خنجر بر یک تن مجروح کند، حمله سپاهی لب تشنه، سر از پیکر پاک تو، بریدند آخر به چه جرمی چه خطایی چه گناهی؟ دریا به لبت سوخت و این قوم ستمکار بر حنجر خشک تو نکردند نگاهی با داغ تو، لبخند، حرام است به شیعه بی‌گریه به پایان نرسد، سالی و ماهی آن کس که زد آتش به حریم تو بسوزد در آتش دوزخ، ابد الدهر، الهی خون ریخته از گوش زنی بر روی شانه جان داده ز کف، دخترکی بر سر راهی و الله نسوزند خلایق به جهنم  سوزند اگر در غم تو گاه به گاهی "میثم" همه جا، گفته من از آن شمایم بسته است خودش را به شما نامه سیاهی استاد غلامرضا سازگار @Maddahankhomein
داغ سوز در روز اربعین به روز اربعین دخت علی در کربلا آمد پریشان حال و ماتم دیده از شام بلا آمد زروی اشتران هریک چوگلبرگ خزان گشتند به روی خاک اندرماتم دلدار بنشستند خروشی کز درون اعماق جانِ شان برون می جست زشیدایی شدند از جان و دل از داغ شه سر مست زنان هریک گرفتندقبر خویشان خود اندر بر زدند هریک به زاری هردودست خویشتن برسر بیامد زینب محزون سرقبر عزیز خویش قدش خم گشته از داغ حسین وامانده و دلریش چنان هم ام کلثوم از غم عباس نالان شد زافغان همان بانو دل اهل جهان خون شد پس آنگه زینب آمدبرسرقبرشهیدانش به روی قبردلبند نبی بنمودعنوانش بگفتا اشک ریزان زینب محزونه با زاری حسین جانم که میدانم تواز خواهرخبرداری تو میدانی چه آمد برسرخواهر ایا مولا در آندم داد یزید بی حیا بی پرده ماراجا میان مجلس نامحرمان از غصه گرییدم سرپرخونت ای شه در میان طشت زر دیدم درآندم میزد اوچوب جفا برروی لبهایت که گردد خواهر محزونه ات از مهر شیدایت شدم انگشت نما من در میان کوچه های شام نمودی خود اشاره سوی من اندر میان عام زضرب تازیانه پشت خواهر شد کبود از کین غم داغ عزیزانت نموده این دلم غمگین اگر اینجا نبود نامحرمی من می شدم عریان نشان می دادم این آثار زخمم ای شه خوبان که تا باشی گواه حال خواهر ای حسین من نظر برکودکان فرما تو ای نور دوعین من کنون بر روی قبرت آمدم سوغات آوردم همان پیراهن پرخون تو همراهم آوردم که باجانسوز شعرت«خوشنوا»قلب محبان سوخت شرار آتش عشق حسین قلب همه افروخت ✍محمدحسین محمدی(خوشنوا) @Maddahankhomein
بسم‌ الله الرحمن الرحیم از فراق من و دلدار چهل روز گذشت از شب آخر دیدار چهل روز گذشت از همان شب که زن و بچۀ دلخونت را من شدم قافله سالار چهل روز گذشت از شبی تلخ که همراه یتیمان بودم وسط شعله گرفتار چهل روز گذشت از شب شام غریبان که زمین می افتاد پسرت با تن تبدار چهل روز گذشت از غروبی که تنت زیر سم مرکب رفت من شدم بیکس وبی یار چهل روز گذشت از غروبی که دو تا دخترکانت مردند پشت یک بوته ای از خار چهل روز گذشت وای بر من ، ز شب غارت معجرهامان دور از چشم علمدار چهل روز گذشت از جسارت به من و هلهله ی نامردان وسط کوچه و بازار چهل روز گذشت از قد خم شده و موی سپیدم پیداست چه بر این سینۀ خونبار چهل روز گذشت من که یک روز جدا از تو شدم ، پژمردم باورم نیست که این بار چهل روز گذشت تو خودت از سر نی خوب تماشا کردی که چه بر زینب غمخوار چهل روز گذشت @Maddahankhomein
غزال پیوسته - اربعین حسینی کاروان آمد کاروانِ ناله و آه و فغان آمد کاروان آمد کاروانِ بی قرار و روضه‌خوان آمد فصلِ باران است موسمِ وصل و خزانِ برگریزان است کاروان آمد کاروانِ روضه‌ها قامت کمان آمد خسته و رنجور می زند دلهای شیدایی خدایا شور کاروان آمد کاروانِ بی پناهِ عاشقان آمد آمده خواهر آمده شرحِ کمال و غربتِ مادر کاروان آمد کاروانِ بی نشان و پُرنشان آمد دخترِ زهراست کوهِ صبر و روحِ عشق و زینتِ باباست زینبِ کبراست عصمةُ اللهِ حرم باغیرتِ مولاست صاحبِ بیرق شرحِ نابِ آیه‌یِ زیبای جاءَالحَق قادرِ مطلق قدرتِ شیرِخدا در هیبتِ زهراست وارثِ حیدر که شده در شام و کوفه فاتحِ خیبر پرچمِ ارباب بر روی دوشِ عقیله بوده که بالاست افتخارِ شاه اعتبارِ ذکرِ یاحیدر ولیُ الله شد سلاحش آه آه او تیغِ علیِ عالیِ اعلاست ناله ها می‌زد او به چشمش دیده دلبر دست‌وپا می‌زد دست‌وپا می‌زد خنجری ضربه به این سَر از قفا می‌زد آتش آوردند خون به قلبِ زینب و این بچّه‌ها کردند بسته شد دستش پیشِ او سر را سَنان بر نیزه جا می‌زد کوفه و دشنام روضه‌یِ زینب همین جمله سه بار اَلشّام پیشِ چشمِ من کَعبِ نِی روی لب و دندان چرا می‌زد از امانتدار پوستی بر روی پیکر مانده اِی دلدار کنجِ ویرانه مانده آن دردانه که دائم صدا می‌زد... کُشتَنَم بابا رفتی و شد وقتِ سیلی خوردنم بابا غنچه‌یِ یاسم دیده ای از روی نی پژمردنم بابا دیدی از نیزه ضربه‌یِ مشت و لگد با طعنه شد روضه وای از آزار بر سرِ بازار بی تو بُردنم بابا جان ندارم من نان نمی‌خواهم ببین دندان ندارم من پای نی با مُشت این طرف یا آن طرف آوُردنم بابا دیده گریانم اربعین اینجا زیارت نامه می‌خوانم ندبه می‌خواند... عمّه جان... آمد زمانِ مُردنم بابا @Maddahankhomein
کربلا در خاطراتم خون وخنجر ماند و بس یک دلِ آشفته وصد داغِ دلبر ماند و بس آنچه از دشتِ بلا در خاطراتم پُر شده اشک خونِ دیدۀ ساقی وساغر ماند وبس از کنارِ قتلگه وقتی عبورم داده اند دیده ام دشتی پُر از گلهای پرپر ماند و بس تا که آن شب خونِ زلفت را ز اشکم شسته ام تازه فهمیدم برایم از تو یک سر ماند و بس با خودم گهوارۀ شش ماهه ات را می برم چون در آن عطرِ غمِ لالای اصغر ماند و بس عصرِ عاشورا مرا وقتی که جولان داده اند در نگاهم شرحی از تصویرِ محشر ماند و بس وقتِ رفتن سوی کوفه آخرین آهِ نگاه گو فقط سوزی خزان از باغِ کوثر ماند و بس ✍ @Maddahankhomein
من از اسارت آمدم با یک بغل غم حیرانِ این گودال و این دشتم برادر در پیکر خود سر نداری تا ببینی از شهر شام و کوفه برگشتم برادر من آمدم اما نه آن طوری که بودم مویی سپید و قامتی خم دارم این بار من سعیِ خود را کردم اما ای برادر در کاروانم چند تن کم دارم این بار رخصت بده شرح سفر با تو بگویم طی شد چهل روزم به مانند چهل سال رفتم به شام و کوفه و اما دل من جا ماند ، اینجا در کنارت بین گودال من آمدم تا در کنار تربت تو آرام گیرم با سرشک جاریِ خود طفل سه ساله داخل ویرانه جا ماند شرمنده ام از این امانتداریِ خود اما برادر بگذریم از اینکه در شام هرگز امانتدارِ مقبولی نبودم از غصه میمردم خدا را شکر،کوفه پای تنور خانۀ خولی نبودم در پشت دروازه کنار شهر کوفه مانند زهرا مادرم از پا نشستم وقتی پر از خاکسترت دیدم به نیزه سر را به پای چوبۀ محمل شکستم مرگ خودم را آرزو کردم که بر نِی دیدم شکافِ گوشۀ پیشانی ات را دیدم که با سنگ جفا کردند ساکت بالای نیزه صوت قرآن خوانی ات را گر چه ندیدم در سفر الّا جمیلا گر چه برادر فاتحِ شامِ خرابم اما خبر داری غرور من لگد شد وقتی که دیدم داخل بزم شرابم زینب کجا و بزم مِی ، دیدی چگونه آنجا غرور ما و طفلانت شکستند اما از آن بدتر که دیدم داخل تشت با خیزران بدجور دندانت شکستند داغت میان سینه ام آتش به پا کرد با آتش داغت شوم همراه ، بهتر از این غم و این غصه ها بسیار دارم اما کنار تو سخن کوتاه ، بهتر این اربعینِ اول است و خواهر تو همراه با جابر عزادارِ حسین است اما یقین دارم که تا روز قیامت کرببلا میعاد زوارِ حسین است ✍مهدی مقیمی @Maddahankhomein
بوی غم آید این حوالی ها آمدند عاشقان نور دو عین زائران شهید کرب و بلا غصه داران اربعین حسین آسمان دو چشمشان ابری دلشان پر زشور و شین شده ذکر لب های پرحرارتشان نغمه ی یاحسین حسین شده آهی از دل کشید زینب و گفت: السلام ای شهید عاشورا کشته ی اشک، تشنه جان داده السلام ای امام بی سر ها گفت زینب که ای برادر من رحمت واسع خدای ودود بعد داغ و مصیبتت دیگر روز خوش بهر خواهر تو نبود خاطرت هست بین آن گودال دست و پا می زدی برادر من بر روی سینه تو بنْشست و می زدت شمر در برابر من دیدم از روی غیظ دشمن ها گرد تو ای حسین حلقه زدند بی حیا های شهر کوفه و شام بر تنت سنگ و تیر و نیزه زدند چه بگویم ز غصه های دلم بعد تو خیمه ها که غارت شد روزی تو شهادت و امّا قسمت زینبت اسارت شد خاطرت هست آمدم مقتل بوسه از حنجرت گرفتم و بعد با تن بی سرت وداع کردم پیکرت بر خدا سپردم و بعد داغدیده زنان و فرزندان روی مرکب سوار کردم من اولین دفعه بود در عمرم سفری بی حسین رفتم من از مصیبات شهر کوفه نگو زخم های زبان ابن زیاد گریه ی دختران آل رسول خنده ی ظالمان بی بنیاد خطبه خواندم به صوت حیدری ام همه محو کلام من بودند گریه کن های پای منبر من همه از جمله مرد و زن بودند بگذرم از مصیبت کوفه راهی شام پر بلا گشتیم چه بگویم ز کوچه و بازار بی تو آخر که تا کجا رفتیم آه از آن لحظه ای که من دیدم سر پاک تو را به طشت حسین خواهرت پیر گشته از داغِ خیزران و لب تو نور دو عین یا اخاه از رقیه ات که نپرس دل او در خرابه بس خون شد تا سرت را مقابل خود دید طفلی از ماتمت دگرگون شد بس که از دوری پدر نالید آب گشت و خراب و ویران شد گریه ها کرد در خرابه و بعد آهی از دل کشید وبی جان شد ✍ @Maddahankhomein