راحتی گاهی اوقات، وقتی میخوای بفهمی از زندگیت چی میخوای، میتونه سد راهت بشه. فقط با کار سخت میشه به آرزوها دست پیدا کرد. وقتی گوشه دنج و گرم و نرم خونت قایم شدی، هیچ موفقیتی انتظار تو رو نمیکشه .
-کتاب نهم نوامبر
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
دیشب یادم رفت به خودم یاد آوری کنم که تو را یاد کنم. آخ که بعد رفتنت از درون پیر شدهام.
من، بیست و چند سالگیام را درون یک آدم هفتاد ساله جا گذاشتهام.
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
شنیدم زیر لب میگفت حین خواندن شعرم:
تو باید از تمام شاعران دیوانهتر باشی!
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
به سختی یاد گرفته ام که بهترین کاری که میتوانی انجام بدهی این است که درباره ی چیزی که واقعاً فکر میکنی هیچ چیزی نگویی. اگر چیزی نگویی، فرض میکنند که به هیچ چیز جز چیزی که اجازه میدهی آنها ببینند، فکر نمیکنی.
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
نام تو را هر روز و هر شب مشق میکردم
چندی گذشت و خط من ممتاز شد کم کم !
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
یه لحظه با خودم فکر میکنم که نسبت به درد فیزیکی مصون شدهم. فکر میکنم شاید بدن نتونه همزمان هم درد فیزیکی هم روحی رو تحمل کنه .
_کتاب رهایت میکنم
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
هر دو مخدّرند که بیچاره میکنند
باید به چشمهایت به ندرت نگاه کرد !
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
˹ ᴍᴀᴅʜᴏᴏꜱʜ ˼
-
معدنِ فیروزه دارد چشمهایت نازنین
آبی فیروزهای هم این قَدَر پر نور نیست!
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
با یک سبد شعر میآیم.
عازم تو خواهم شد، اما بی نشان از یاری، شهر به هم ریختن را برای خود معنا خواهم کرد. قلبم تندتر میزند را خواهم آموخت نمیدانم در کدامین کوچه و خیابان یاد و خاطرهای که نیست را چگونه باید زنده کنم، سرمای نبودن دیگر جزء کدام فصلهاست! تمام شهر پر از تو خواهد شد؛ من چگونه شهر را به هم بریزم در پی تو روزهای تاریکی در پیش و رویم است و شبهایی که پر از بی خوابی است. این روزها باید یک "تو" از روزگار بدهکار باشم. یادم اما لبریز از تو خواهد بود تو که باشی همه مسئلهها را باید حل کنم، گرچه سهم من سخت ترین مسئله ها باشد. روزهایم با تو چه آسان زیبا خواهد شد، عشق چه معماهای پیچیده ای دارد شوق زیستن را در من آشکار خواهد کرد .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
˹ ᴍᴀᴅʜᴏᴏꜱʜ ˼
-
سجدهی آخرِ این قصه دو رکعت روضهست
دین پناه است، نمازی که به اجبار شکست
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
چشم در چشم مرا باش که در سینهی من
سخنی هست که در حوصلهی گوشی نیست .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
اگر اصلاً زندگی دارای معنایی باشد، پس باید در رنج کشیدن نیز معنایی نهفته باشد. رنج چون مرگ و سرنوشت، بخش جدایی ناپذیر زندگی است و در واقع بدون مرگ و رنج زندگی کامل نمیشود.
-کتاب انسان در جستجوی معنا
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
هر بار که از خودم بیرون میزنم، انگار کسی تمام آب های دنیا را پشت سرم می ریزد که زود به کنج تنهایی خودم بر می گردم و به تو فکر میکنم .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
یک بار از او پرسیدم چرا نقاشی را دوست دارد، چرا این تنها کاری است که او را مجذوب می کند. جواب داد نقاشی می کشد چون این تنها راهی است که با آن می تواند مسائل را تغییر دهد. می توانست اردک ها را تبدیل به قو و روزهای ابری را آفتابی کند.
جایی بود که لازم نبود در آن واقعیت جریان داشته باشد.
_کتاب دختر خوب
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
با چه نامی تو را صدا بزنم!؟ آی خاتون با شکوه غزل!
عشق هر چند اسم کوچک توست، دوست دارم"شما"ی من باشی .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
زمان، همیشه همه چیز بستگی به زمان دارد. گاهی وقتها برای انجام یک کار زود است، گاهی دیر. گاهی وقت مناسبش نیاز به صبر دارد و گاهی اگر عجله نکنی این فرصت از دست خواهد رفت.
-کتاب آن من
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
آهسته به من گفت: «چرا برگشتی؟ واقعاً ابلهی!» با لبخند گفتم: «یا همه میمیریم یا همه نجات پیدا میکنیم. گاهی فرار یا سکوت، دست کمی از خیانت یا جنایت ندارد.»
_کتاب رویای نیمه شب
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-