آخرین جانهای شمعم بیش تر دوری نکن
مایهی خاموشیام بعد از تو آهی کوچک است .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
هنوز میتوانم، فکر کنم و میتوانم به یاد بیاورم. هرطور هست میتوانم گذشته را چنان واضح به یاد بیاورم که پیش از این نمیتوانستم. با این حال ته قلبم میدانم که اگر بیش از حد به یاد بیاورم، خیلی زود درد بسیار شدید خواهد شد .
-کتاب پلک بزن
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
دقت کرده اید جملاتِ وارونه چگونه اند؟
گنج جنگ میشود، درمان نامرد میشود و قهقهه هق هق ! ولی دزد همان دزد است، درد همان درد است، گرگ همان گرگ است ..
آری نمیدانم چرا من نم زده است و یار رأی عوض کرده، راه گویا هار شده و روز به زور میگذرد، آشنا را جز در انشا نمیبینی و چه سرد است این درسِ زندگی، اینجاست که مرگ برایم گرم میشود چرا که درد همان درد است !
دلم آرامشی از جنسِ وارونه میخواهد ..
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
شب پشت شیشهها بود، آن سوی شیشهها، میان باغی پر از دار و درخت. شب لای درختها بود. گریهای بود که از شاخ و برگها آویزان بود. تن را کش میداد تا روی زمین بخسبد. میخواستم خودم را از آن همه خواب های خاکستری بیرون بیاورم، شب دستم را سفت گرفته بود و میبرد.
-اصغر الهی
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-