گاهی فکر میکنم مهمترین حرفهای من همان حرفهایی است که حوصله ندارم بگویم. احتمالا به این دلیل که آدمها اغلب برای این که حرف مهمی بزنند باید تمرکز کنند و من هیچ وقت نتوانستهام روی چیزی تمرکز کنم .
-کتاب عشق و چیزهای دیگر
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
بيا و لطف کن امشب،کتاب واژهیِ من شو
که بیت، بیت غمم را درون واژه ببارم .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
https___vesal.co_FTP_files_tracks_54_track_SpaAFxKg9irP2fM8S63HveDNAFRHQP_320.mp3
2.96M
کـوه وقـاࢪ بود وجـودش که بۍ بدیـل
دࢪ مُلـک عشـق همّـت والاۍ اڪبرﷺاست
˹ ᴍᴀᴅʜᴏᴏꜱʜ ˼
-
عالم ز سوز داغ تو غرق اَلَم شود
نبود کسی که بعد تو صاحب عَلَم شود
ای ناخدای فُلک جوانمردی و وفا
دلها ز سوز داغ تو دریای غم شود
یا قمربنی هاشم..🖤
4_6044048471952986435(1).mp3
17.35M
بـرگـردڪهایـن قـافله را بیـمعطش نیسـت
ما تـشـنه لبعـشـق توهـستیـم عـلمـدار
روزی روزگاری به خود فشار میآوردم تا دیگران را ناامید و ناراحت نکنم. کارهایی را انجام میدادم که از آنها متنفر بودم، به مهمانیهایی میرفتم که واقعا نمیخواستم در آنها شرکت کنم، افرادی را ملاقات می کردم که صحبت با آنها بسیار سخت بود. هر لبخندی که میزدم تقلبی بود. و بعد ذهنم منفجر شد. پس از آن متوجه شدم که بهتر است دیگران را ناامید و ناراحت کنم تا این که خودم را منفجر کنم.
-کتاب آسایش
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
گریه کردم بس که از داغ تو بیمارم حسین
تار میبیند دو چشمانِ عزادارم حسین .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
تمام شد...
باباها امشب علی اصغرهایشان را به خانه میبرند و تحویل مادرها میدهند، صحیح و سالم...
سقاها و علمدارها امشب برمیگردند خانههایشان که مادرها و خواهرها دورِ قد و بالایشان بگردند...
زینب میماند و ...
این روزها سکوت تند تند حرفم را قطع میکند. خون مثل سابق در رگهایم نمیجوشد. نگاهم را مدام از آیینه میدزدم، نامم را هم دیگر بر دیوار عرق کرده نمینویسم .
-کتاب و تو چه میدانی درد یعنی چه؟
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
یک بار به او گفته بودم من با تمام مغزم تو رو دوست دارم. تقصیر من بود که درک نمیکرد قلب اعتبار سر را دزدیده و منشأ احساسات وحشی و سودایی در واقع سیستم پیچیده ی اعصاب مغز است و من به این دلیل از نام بردن از قلب به عنوان انبار تمام احساساتم اجتناب کردم چون قلب چیزی نیست جز تلمبه و تصفیه کننده ای خیس و خونین؟ تقصیر من است که مردم قادر
نیستند نماد را در نهایت به واقعیت بدل نکنند؟
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
دلم یخ بسته میلرزم نمیگیری تو در دستت
تن دستان سردم را ، خودم "ها" میکنم هر شب
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
چون نمیتوانستم چیز دیگری جز آنچه هستم باشم به نظرم آمد که راه من راه پنهان بودن است باید آن چه هستم آن را پنهان کنم و هرگز در پی ورود به دنیایی که به آن تعلق ندارم نباشم. در نتیجه از راه سکوت به پنهان شدنم رسیدم.
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-