سکوتت را ندانستم ، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی هارا تو هَم هرگز نپرسیدی!
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
من شعر نوشتم که دلش رام من خسته شود
او شعر مرا برد که دل از کسِ دیگر ببرد..
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
و این ذهن، چه پدیدهی غریبیست...
هرقدر هم که آدمیزاد در پیچ و خمهای آن پیش میرود، باز هم لایهی ناشناختهی دیگری در آن گشوده میشود، که کارش را در واپسین لحظهها از سر میگیرد! هیچچیز نمیتواند ذهن را به این آسانی به دام بیندازد، مگر نادانی!
و ماجرا این است که هرکس در همانجایی که ایستاده، خودش را مظهر دانایی میداند و دیگران را نمونهی نادانی!
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-