هر فرصتی مستقیماً به فرصتی دیگر منجر میشود، درست همانطور که یک خطر به خطری دیگر، یک زندگی به زندگی دیگر و مرگی به مرگ دیگر منجر میشود.
_کتاب، کتاب دزد
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
چشمانم را میبندم و در عمق این دریای مملو از خاطرات گرم عمیق غرق میشوم و در پی دست یاری گریام از جنس یار که مرا از ساحل دلتنگی خیال و از دلهره نبودنهای سرسخت به سرزمین عشق برده و به ساحل آرامش حقیقت قلبم را ایمن کند. وقتی چشمان دریاییام به آسمان تنهایی باز میشود، سیلی به راه می افتد که تمام دشتهای خشکیده را پر از اشک تنهایی میکند. اکنون من در ساحل آرامش خیره به آبی آسمان دور از دریای دلتنگی در پی زندگیای سرشار از امید در پی شبی که در ساحل دریای حقیقی و به دور از غوغای دلتنگی تا صبح امید خیره به صورت درخشان ماه شوم .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
قایق تو به راحتی غرق نشده و نخواهد شد. موجهایی می آیند، تو از میان طوفانهایی عبور میکنی و احتمالاً هرازگاهی دریازده خواهی شد، اما سفر تو از میان آن اقیانوس که ما آن را زندگی مینامیم، ادامه خواهد داشت.
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
به احمقانه ترین شکلِ ممکن ، دلتنگِ کسی هستم که
هیچ خیابانی را با او قدم نزده ام
اما او در تمامِ خاطراتِ من راه می رود .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
موفقیت کوچیکی بود؛ ولی کنار موفقیتهام ذخیرهش میکنم، جوری جمعشون میکنم که شاید یه روزی شکستها رو حذف کنن.
_کتاب رهایت میکنم
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
تویی آن "شوخ شیرین کار شهر آشوب" فالِ من
چه شوری با تو در هر بیت برپا میشود عشقم
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
خانه نشین شدهام اما از خودم رفتهام و دیگر به خودم باز نمی گردم. تو، پاسخ چرای تمام در به دری های من هستی !
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-