تکه کاغذی لهیده با سطرهایی شسته شده
در جیبِ پیراهنی که از خشکشویی بازگشته است.
شاید این همان شعری بود که می توانست
سرنوشتِ من ، تو و جهان را عوض کند.
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
شب که میشود در رودخونهای از
خاطره ها میوفتیم ..!
شنا میکنیم ، دست و پا میزنیم ،
غرق میشویم ، خفه میشویم و
میخوابیم .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
برایش جایی پنهانی نوشته بودم:
با شما همه چیز زیباتر است دلیار من ؛
شب ها روشن ،کلاغ ها رنگی و زندگی مثل همان شربت آلبالوی خنکی که وسط چله تابستان زیر نور تیز آفتاب خورده میشود .
با شما دوست داشتن چیز مطلوبیست .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-
باید از مرز خستگی بگذرید، از مرز درد بگذرید، شما خیلی گنده تر از دردید، اینو همیشه به خودتون بگید، نشون بدید که شما، اندازهاتون خیلی گندهتر از اون چیزیه که حتی خودتون میتونید تصور کنید، فقط اگر رویای بزرگی داشته باشید،اگر هدف بزرگی داشته باشید و به هیچ چیز دیگه فکر نکنید .
-𝐌𝐚𝐝𝐡𝐨𝐨𝐬𝐡-