🔺 #زنده_از_حرم
حال و هوای حرم مطهر امام رضا علیه السلام
📸امیر دهنوی
#جای_شما_خالیست 🌺🦋
#اللهمالرزقناتوفیقالزیارة
___________________
j๑ïท➺ @Maghsad🌱
هدایت شده از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام موسی کاظم(ع): چیزی نیست که چشمانت آن را بنگرد، مگر آن که در آن پند و اندرزی است.
@iranjan60
هدایت شده از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
🏴 زندگی سعادتمندانه در کلام امام هادی علیهالسلام
@iranjan60
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت16
نگاهش کردم : چی؟
معصومه: الان نمیتونم بگم تو جمع میترسم پس
بیوفتی یه وقت،بیشترازاین ضایع کنی😄
با شنیدن حرفش متوجه شدم حرفش در مورد رضاست.
مچ دستشو گرفتم و بلند شدم و رفتیم سمت اتاقم.
در و بستم و نشستیم روی تخت.
- خوب بگو چیه خبرت؟
معصومه: اول یه نفس عمیقی بکش تا بگم.
حوصله جرو بحث و نداشتم و یه نفسی کشیدم : حالا
بگووووو.
معصومه: دیشب یواشکی شنیدم که مامان به بابا میگفت همین روزا بریم خواستگاری آیه واسه رضا.
با شنیدن حرفش چند لحظه ای تو شوک بودم.
معصومه : الووو ،خوبی؟ واایییی نمیدونستم اینقدربی
جنبه ای، شوهر ندیده.
خندم گرفت از حرفش.
معصومه گونه مو بوسید و گفت: چند وقت دیگه میشی
زن داداش خودم ،یه خواهر شوهربازی سرت بیارررررم
که نگوووو.
زدم به بازوش: خیییلی لوسی.
یه دفعه دراتاق باز شد امیراومد داخل
-ای خدااا ۲۷سالت شده هنوزیاد نگرفتی
،سرت و نندازی
پایین بیای داخل
؟؟
امیر: خوبه حالا ،انگار اتاق رئیس جمهوره ،بیاین عمو و
بابا اومدن مامان صدات میزنه.
- باشه الان میام.
بعد چند دقیقه منو معصومه هم رفتیم تو پذیرایی ،رفتم
نزدیک عمو شدم. باهاش احوال پرسی کردم ،عمو پیشونیمو
بوسید و با معصومه رفتیم سمت آشپز خونه. مامان و زن عمو مشغول کشیدن غذا داخل ظرف بودن
منم سفره رو برداشتم و رفتم سمت پذیرایی
یه نگاهی به امیر کردم.
- امیر جان بیا کمک.
امیر:آیه نمیشه نیام خودت بزاری.
- نه خیر پاشو تنبل ،بدرد آینده ات میخوره. . .
امیربلند شد و پشت سرش رضا هم بلند شد و سفره رو از
من گرفت. رضا: شما برین خودمون میذاریم.
- دستتون درد نکنه.
بعد از خوردن شام ،منو معصومه ظرفارو شستیم و بعد با
هم رفتیم توی حیاط روی تخت وسط حیاط نشستیم.
معصومه: خوشحالی نه؟
- از چی؟
معصومه: ازاینکه قراره ازترشی دربیای.
- دیوونه ،مگه من چند سالمه که همه فک میکنن ترشی
شدم؟؟.
معصومه : به سن نیست که،
به بو هستش که بوی ترشیت
تا خونه ما میاد.
میخواستم بزنمش که در خونه باز شد و امیر و رضا اومدن
بیرون.
امیر: نگفتم این دو تا پینوکیو بیرونن.
معصومه : هر چی باشیم که از شما پت و مت که بهتریم.
با حرفش خندم گرفت.
🍓✨
✨🍓✨🍓
🍓✨🍓✨🍓✨
✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓
🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨
✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓
*╔❖•ೋ° °ೋ•❖╗*
j๑ïท➺ @Maghsad
*╚❖•ೋ° °ೋ•❖╝*
هدایت شده از ‹نجوٰ؎دل›❥
#بهرسمهرشببهیادتم🥀
حس خوب قبل خواب😊
از اعمال هنگام خواب ...
گفتن تسبیحات حضرت زهرا(س)...
#باوضوبخوابیم...
#شبتون_بخیر🌱
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت17
امیر و رضا اومدن. روبه روی تخت ما یه تخت دیگه بود
نشستن.
امیر:راستی فردا زودتر بریم گلزار که ازاون طرف بریم
بازار.
رضا : بازار چرا؟
امیر: خوب بریم خرید عید دیگه ؟
معصومه: اووو کو تا عید ،دو ماه مونده.
امیر: نزدیک عید شلوغ میشه،مثل پارسال باید مثل
بادیگارد کنارتون وایستیم تا کسی بهتون بر خورد نکنه.
رضا خندید: نه اینکه خریداتون دودقیقه ای انجام
میشه ،واسه همین گفت.
- من موافقم
امیر: چه عجب،یه بار با من موافق بودی!
- خوب حرف حساب میزنی دیگه ،البته نصف خریدامونو
الان میکنیم چیزایی هم که یادمون رفت و نزدیک عید.😄
امیر: هیچی ،رضا فردا باید باربری کنیم واسشون.
معصومه: وظیفتونه ،مگه یه خواهر
بیشتر دارین!!
امیر: اختیار دارین این حرفا چیه ،همین یکیش هم ازسرمون زیاده.
با صدای مامان هممون سرمونو سمت در ورودی
چرخوندیم.
مامان: بچه ها بیاین میوه و چایی آوردم.
معصومه : آخ جون میوه بریم بچه ها.
همه بلند شدیم و رفتیم داخل خونه.
منم رفتم کناربی بی نشستم.
عمو : بی بی جان بیا بریم خونه ما بخواب.
یه دفعه بلند گفتم:
نه نه نه نه نه.
با نگاه همه فهمیدم که باز گند زدم.
بی بی: نه مادر،امشب میخوام کنار آیه بخوابم.
معصومه: بی بی جون کم کم دارم حسودی میکنم به این
آیه هااا..
بی بی لبخند زد و گفت: الهی قربونت برم فردا میام خونه
شما کنارتو میخوابم.
معصومه با شنیدن این حرف نیشش تا بالا گوشش باز شد.
رضا زودتربلند شد و عذر خواهی کرد و رفت ،چون مثل
هر شب میخواست بره هیئت.
بعد ازیکی دو ساعت زن عمو و عمو و معصومه هم
خداحافظی کردن و رفتن.
به کمک امیر ظرفای میوه رو جمع کردیم بردیم گذاشتیم
داخل آشپز خونه،
یه پیش بند هم گذاشتم گردن امیر.
امیر: این چیه
؟؟
- شستن ظرف شام با من بود ،شستن ظرف میوه با تو…
امیر: نخیرر،مردی گفتن ،زنی گفتن ،بیا خودت بشور،چند
روز دیگه که رفتی خونه شوهرت،غذا درست کردن که بلد
نیستی ،لااقل ظرف و خوب بشور که نگن این دختره بدرد
هیچی نمیخوره…!
🦋🍃
🍃🦋🍃🦋
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋
*╔❖•ೋ° °ೋ•❖╗*
j๑ïท➺ @Maghsad
*╚❖•ೋ° °ೋ•❖╝*
#روانشناسے*♥️✨*
دیروز رویایے بیش نیست و فردا یڪ توهـم است. اگر امروز را خوݕ بگذرانے، فرداے تو شادےبخش و امیـدبخݜ مے شود!
•☕️💕•
j๑ïท➺ @Maghsad🌱
*-🍃🦋-*
نقش تݪاشدر زندگے براے جواناݩ نو پاے ایرانے🍂
#علیرضا_پناهیان🔰
j๑ïท➺ @Maghsad🌱