هدایت شده از تَلاطماِحساس!
37.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجــا
یہ پاتوقـه
نہ فقط واسـہ بچـہ مذهـبے هـا...واسـہ همـہ!
رفیــق! مـن و تـو شـاید تفڪرمون یڪے نباشـه
اما هــردومون بـچـه یہ ســرزمینیم
بہ اســم #ایــران_زمیــن✌️🏻🇮🇷
پـس بیـا و بخــون از عقیــده چــندتا نسل چهارمے انقــلاب↯
https://eitaa.com/joinchat/3718840423C21d9924360
هدایت شده از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ای مهربان امام! بر محضرت سلام...
🌸 تولد امامِ عشق مبارک
@iranjan60🌷
اِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّكَ
اگر در آتشم اندازی،
به اهالی آنجا خواهم گفت:
که دوستتدارم..
#مناجات_شعبانیه
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
_________________
j๑ïท➺ @Maghsad🌱
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#جبرانی
#پارت23
یه چایی واسه خودم ریختم و شروع
کردم به صبحانه
خوردن که امیر دستمال به سرش بسته بود یه ماسکم زده بود رو
صورتش.با دیدنش خندم گرفت.
- این چه قیافه ایه؟ مگه داری
سمپاشی میکنی اتاقتو
؟
امیر: نه خیر،گفتم گرد و خاک نره تو موهامو دهنم.
- خو یه عینکم میذاشتی که تو چشمت هم نره.
امیر: عههه ،چرا به فکر خودم نرسید..
- عههه پسره دیونه جدی جدی رفت عینک بزنه.
صبحانمو خوردمو رفتم سمت اتاقم
با نگاه کردن به اتاقم سرگیجه
گرفتم ،اصلا نمیدونستم از
کجا شروع کنم..
رفتم سمت اتاق امیر.
درو که باز کردم
چشمام با تمیزی اتاقش می درخشید.
نگاه مظلومانه ای به امیر کردم.
امیر: چیه باز چی میخوای؟
- میشه کمکم کنی اتاقمو مرتب کنم.؟؟
امیر: نوچ ،بزن به چاک.
- قول میدم اگه کمکم کنی ،فردا با سارا صحبت کنم.
انگشت کوچیکشو آورد سمت من.
امیر: قول؟
- قول
بعد با هم رفتیم توی اتاق من شروع کردیم به تمیز کردن.
یعنی تا ۶ غروب طول کشید تا اتاقم تمیز شه.
یه تغییر دکوراسیونم به اتاقم دادم که واقعا ازتمیزیش لذت میبردم.
امیر: آیه تو چه جوری اینجا
نفس میکشیدی؟
- به راحتی.😄
امیر:یعنی شلخته تراز تو دختر پیدا نمیشه.
بعد ازتمام شدن کار اتاقم
پریدم تو بغلش و بوسش کردم.
- دستت درد نکنه که کمک کردی.
امیر: آخ آخ آخ برو پایین کمرم داغونه.
بعد با هم رفتیم توی پذیرایی. امیر روی مبل سه نفره دراز
کشید. منم روی من دونفره ولو شدم.
یعنی توی عمرم اینقدر کارنکرده بودم.
مامان با دیدن سرو وضع منو امیر روی مبل یه جیغی
کشید که من و امیر مثل پادگان سربازی برپا زدیم.
امیرم بدون هیچ حرفی از کنار مامان رد شد و رفت سمت
حمام.
منم رفتم توی اتاقم روی تختم دراز کشیدم و با گوشیم ور
میرفتم.
تلگراممو باز کردم دیدم یه عالمه پیام از سارا دارم.
پیامشو خوندم نوشته بود قراره واسه عید بچه هارو
ببریم راهیان نوراسم تو رو هم نوشتم.
یعنی میخواستم خفش کنم که بدون مشورت با من اسممو
نوشته بود.
چیزی ننوشتم براش و از خستگی زیاد چشمامو بستم.
با صدای امیر چشمامو باز کردم.
امیر:یعنی خرس قطبی بیشترازتو نمیخوابه ،پاشو نصف
شب شده.
بلند شدم و اول رفتم حمام یه دوش گرفتم تا مامان دوباره
شروع به جیغ زدن نکنه.از حمام که اومدم بیرون ساعت ۱۰ شب بود.
رفتم توی اتاقم
،
میخواستم موهامو با سشوار خشک کنم که با سکوت
خونه پشیمون شدم.
حوله رو دور موهام پیچیدم که صدای قار و قور شکممو
شنیدم وازاتاق رفتم بیرون و رفتم سمت آشپز خونه.
💚🌱
💚🌱💚🌱
💚🌱💚🌱💚🌱
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
*╔❖•ೋ° °ೋ•❖╗*
j๑ïท➺ @Maghsad
*╚❖•ೋ° °ೋ•❖╝*