eitaa logo
ماه مُنیــــــــر●○
5هزار دنبال‌کننده
841 عکس
201 ویدیو
903 فایل
🕊﷽🕊 اینجا کانالِ روزمرگیِ یه بانوی معلم👩‍🎓📚 که عکاسیا و خاطراتشو با شما به اشتراک میزاره 😍📸 #عکاس📸 #روزمره_نویس ناشناس👇 https://daigo.ir/secret/71000338107
مشاهده در ایتا
دانلود
سوره قدر پانیذ پوراسماعیل ۸ ساله
داستان حضرت موسی سوره قصص ایه ۷ پویا پوراسماعیل ۱۲ ساله
نقاشی لیله المبیت ایه ۲۰۷ بقره علی اکبر اقسام ۱۲ ساله
نقاشی آیات آیه 2 سوره بقره سیده هستی موسوی مرادی. 10 ساله
به نام خدا موضوع داستان : حضرت زهرا (س) نازنین آمده بود خانه ی مادربزرگش. مادربزرگ داشت مغز گردوها رو می کوبیدتا نرم شود.نازنین مثل همیشه شروع کرد به سوال پرسیدن ... _ برای چی گردوهارو می کوبی؟ _ میخوام برات یه نهار خوشمزه درست کنم _چه غذایی ؟ اسم این غذا چیه؟ _فسنجون _به به فسنجون .زودتر بپز مادربزرگ..... مادربزرگ مشغول غذا پختن بود که نازنین پرسید : شما که همیشه لباس گل گلی میپوشی چراامروز سیاه پوشیدی؟ مادربزرگ آهی کشید و گفت مگر نمیدانی امروز روز شهادت حضرت زهرا (س) است. دختر پیامبر(ص)... دوست داری برایت قصه ای تعریف کنم؟ نازنین گفت : آخ جون قصه.... مادربزرگ شروع به تعریف کرد یک روز حضرت زهرا و خانواده اش روزه گرفته بودند.خیلی هم گرسنه بودند. حضرت زهرا (س) با کمی آرد که داشت شروع کرد به پختن نان های خوشمزه و کوچک... موقع افطار یک فقیر گرسنه پشت در خانه ی آنها میآید و در میزند و کمک می خواهد بچه های حضرت زهرا(س) نانهای خوشمزه رابه فقیر میدهند و خود تافرداگرسنه می مانند. در خانه ی حضرت زهرا به غیر از آن نانهایی که پخته بودند هیچ خوراکی دیگری نبود. نازنین با تعجب پرسید :چرا انها اینکار را کردند مگر خودشان گرسنه نبودند؟ مادربزرگ گفت: بله ولی آنها خیلی مهربان بودند و همه ی نان ها رادادند به مرد فقیر تابرای بچه هایش ببرد. یک ساعت بعد بوی خوشمزه غذا همه جاراپر کرده بود.نازنین حسابی گرسنه بود ولی وقتی سرسفره نشستند نازنین تو فکربود و غذا نمی خورد... مادربزرگ پرسید : چرا غذا نمی خوری ؟نکند این غذا رادوست نداری؟ نازنین گفت :دوست دارم ولی ای کاش من هم نهارم رابه یک بچه ی خیلی خیلی گرسنه می دادم شاید او هم دلش فسنجون بخواهد.. مادربزرگ که ازدیدن مهربانی نازنین اشک در چشمانش جمع شده بود سر نازنین رابوسید و گفت بلند شو تابرویم. مادربزرگ چادر سر کرد و همه ی غذاهارادرسینی گذاشت داخل کوچه شدند و از چندتا کوچه گذشتند مادربزرگ جلوی یک در خانه ایستاد و گفت رسیدیم .همین جاست. وقتی در خانه را زدند یک زن به همراه دو بچه در را باز کردندآنها از دیدن غذاهاخیلی خوشحال شدند.مادرشان سینی غذا راگرفت و خیلی تشکر کردنازنین به بچه ها لبخند زد و برایشان دست تکان داد و خداحافظی کرد. وقتی نازنین و مادربزرگش به خانه رسیدند .خسته و گرسنه بودند.مادربزرگ می خواست با تخم مرغ نیمرو درست کندکه ناگهان صدای زنگ خانه بلند شد در راباز کردند خانم همسایه بود که برایشان نذری آورده بود. مادربزرگ خندید و گفت:دیدی نازنین جان خدا و حضرت فاطمه زهرا (س) چقدر زود جواب مهربانی تورادادند. نازنین هم خوشحال شدو توی دلش قول داد که روزهای دیگر هم بامادرش برای آن بچه ها غذا ببرد شاید چندتااز عروسک هایش راهم به انها بدهد خدیجه پشام بزرگسال
آیه ۱۶۲ سوره مبارکه انعام
سوره مزمل آیه۲۰ آن مقدار از قرآن که برای شما میسر است تلاوت کنید فاطمه دلافکار
آیه ۵۹ سوره احزاب می‌فرماید ای پیغمبر! به همسران و دخترانت و بانوان مؤمن بگو با روپوش‌ها و روسری‌ها و چادرها و جلباب‌ها خود را بپوشانند. زیرا این کار (چادر پوشیدن) موجب می‌شود که بهتر به عفت شناخته شوند، و مورد آزار و تعرض هوسرانان قرار نگیرند. داستان نویسی در مورد حجاب سمیرا دلافکار
فریده پورندی آیه ۲۳ سوره اسرا : و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکی کنید! هرگاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنها، نزد تو به سن پیری رسند، کمترین اهانتی به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو!