eitaa logo
ماهڪ☁️🌚
3.4هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
139 فایل
ماهڪ؟ معشوقک‌ زیباروی 😌💖 تبلیغاتمون 🤍 https://eitaa.com/T_Mahak حرفامون 🌱 https://eitaa.com/mahakkkkmaannn گروه دخترانه ماهک 🌙 https://eitaa.com/joinchat/1885996099Cdbc403c584 مدیر ☕️ @Mobina_87b | @H0_art
مشاهده در ایتا
دانلود
•زِندگیاتونُ‌وَقفِ‌امام‌ زمان‌ ڪُنین ...🌼 •وَقفِ‌جِبهه‌‌ی‌فرهَنگے...👣 •وَقفِ‌ظُهور...💪🏻 •وَقتے‌زِندگیاتون‌این‌شِکلے‌شه☺️↷ •مَجبور‌میشین‌ڪه‌گناه‌نَڪُنید...✨ •وَ‌وَقتیم‌ڪه‌گُناه‌هاتون‌‌ڪَمتر‌شُد •دَریچه‌اۍ‌از‌حَقایق‌بِه‌روتون‌باز‌میشہـ🔗 •اون‌وَقته‌ڪه‌میشین‌ شَبیهِ 🕊 「 🌸🌿 」
تـــازه‍ میفهــــمم، چــرا مشکیســت رنـگ چــادر مــاه را تـاریـکی شــب آنقـدر جـذاب کـرد
<《》> [•°عرض ‌ڪردم‌آقا! من عجول و بۍصبرم، حوصله معطلی ندارم! در یڪ جمله برایم عصاره همه معارف اسلام را بیان ڪنید ! خنده ملیحی ڪرد وفرمود : باهمه ! خلاصه دین وقران "بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم " است. باش باهمه آفریده‌هاۍخدا و باش با مومنان.•°] 🌻✨ 🍃[•° الهم‌عجل‌لولیک‌الفرج °•]🌸 🥰🍃 🥀بِدَمِ المَظلوم،عَجِّل الفَرَجَ المَظلوم🥀 「 🌸🌿 」
دلـم‌میخوادخدابھم‌بگـھ: خستم‌کردی‌بیااینـم‌همون‌کـھ میخواستۍ..!‌:)
🌼☘️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وقتۍ‌ڪار‌فرهنگۍ‌را‌شروع میڪنید،با‌اولین‌چیـزۍ‌ڪہ‌باید بجنگیم‌خُودمان‌هستیم ..🖐🏼! 🌱
با تمام وجودت لذت ببر از چیزے که تورا از غَم دور مےکند!(:🌒🌼
¦حـس خــوب💕👀 ––––· • —– ٠ ✤ ٠ —– • ·–––– •بارون باریدن↶🥂💭• •درس خوندن↶🍊🧡• •مسافرت رفتن↶🍓🌸• •بی‌خیالی از چیزای بد↶🚌💕• •باامیدبودن↶🛁💛• •نه گفتـن↶🥑🔥• •غرورداشتن↶🚴🏻‍♀️🥓• ––––· • —– ٠ ✤ ٠ —– • ·––––
࿐⃕💁🏻‍♀🌱°.• روانشناس‌ها میگن: •مغز انسان هشت ماه زمان میخواد تا یکی رو ببخشه⋅🧠❤️‍🩹⋅ •اگه کسی نمیتونه گریه کنه ضعیفه چون گریه کردن نیاز به درک بالای مغز داره⋅🥲💔⋅ •بهترین چیزا تو زندگی وقتایی یهو به دست میان که تو دنبالشون نبودی⋅🌸💕⋅ •افرادی که لباس مشکی میپوشن و به این رنگ علاقه دارن افراد قابل اعتماد تری هستن⋅🖤😎⋅ •مردم شمارو ۲۰-۳۰ درصد جذاب تر از اون چه که هستین میبینن⋅👸🏻💫⋅ •نوشته های که با رنگ آبی نوشته بشن بیشتر تو ذهن میمونن⋅💙🐳⋅ ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎒به وقت رمان: هر چی تو بخوای🌿
رمان زیبای قسمت چهل و یکم همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم: _دوست دارم. یه دفعه زد رو ترمز،وسط اتوبان... سرم محکم خورد به داشبرد.ماشین ها با بوق ممتد و به سرعت از کنارمون رد میشدن. روی صندلی جا به جا شدم و بدون اینکه نگاهش کنم پیشانیمو ماساژ دادم و با خنده گفتم: _امین خیلی بی جنبه ای..سرم درد گرفت. هیچی نگفت... نگاهش کردم.سرش روی فرمان بود. ترسیدم.فکر کردم سرش با شدت خورده به فرمان. آروم صداش کردم.جواب نداد.نگران شدم.بلندتر گفتم: _امین،جان زهرا بلند شو. سرشو آورد بالا ولی نگاهم نکرد. چشمهاش نم اشک داشت.قلبم درد گرفت.خوب نگاهش کردم.چیزیش نبود. به من نگاه نمیکرد. ماشین روشن کرد و رفت کنار اتوبان پارک کرد... از ماشین پیاده شد،رفت تو بیابون.یه کم که دور شد،نشست رو زمین. من به این فکر میکردم که ممکنه چه حالی داشته باشه. احتمال دادم بخاطر این باشه که وقتی بخواد بره سوریه من ازش دل بکنم. نیم ساعتی گذشت.... پیاده شدم و رفتم کنارش نشستم.چند دقیقه ای ساکت بودیم.بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم: _من قول میدم هر وقت خواستی بری سوریه مانعت نشم،حتی دلخور هم نشم.نگران نباش. دوباره بغضش ترکید... من با تعجب نگاهش میکردم.دیگه طاقت سکوتش رو نداشتم.اشکهام جاری شد.گفتم: _چی شده؟ امین،حرف بزن. یه نگاهی به من کرد... وقتی اشکهامو دید عصبانی بلند شد و یه کم دور شد. گیج نگاهش میکردم. دلیل رفتارشو نمیفهمیدم. ناراحت گفت: _زهرا..حلالم کن. سؤالی نگاهش کردم.اومد نزدیکتر، گفت:.... ادامه دارد...