eitaa logo
مهدیاران | mahdiaran
33.9هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3هزار ویدیو
692 فایل
واحد مهدویت موسسه مصاف (مهدیاران) بزرگترین کانال تخصصی مهدویت کشور باتولید بیش از ۶۰۰۰ محتوای مهدوی 📱آدرس مهدیاران در دیگر پیام‌رسان‌ها↶ zil.ink/mahdiaran 👤ادمین↶ @Addmin_Mahdiaran 💳 شماره کارت جهت کمک به امورات مهدوی↶ 5041721112169249 ✅ کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 ؛ 🔸 مراسم احیای نیمه‌ شعبان، مسجد حضرت قائم المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، مشهد 🗓 ۵ اسفند ماه ۱۴۰۲ ✉️ ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
📸 ؛ 🔸 مراسم احیای نیمه‌ شعبان، هیئت انصارالمهدی، تهران 🗓 ۵ اسفند ماه ۱۴۰۲ ✉️ ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
📸 ؛ 🔸 مراسم احیای نیمه‌ شعبان، هیات الزهرا دانشگاه شریف 🗓 ۵ اسفند ماه ۱۴۰۲ ✉️ ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «مشکلات دورۀ غیبت» 👤 حجت‌الاسلام ❓ روزی، سالی... چندبار به این فکر می‌کنی که امام زمان نیست؟ 📥 دانلود با کیفیت بالا ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
❓ #کجای_قصه‌ی_ظهوری؟! 6⃣1⃣ قسمت شانزدهم ✍️ تبسمی کرد و گفت: بازم از این منتظرا داری یا نه؟! جرقه
؟! 7️⃣1️⃣ قسمت هفدهم ✉️ پرسیدم: چرا زهرا این‌وری می‌ره؟! اینجوری که راهش دور می‌شه! پرسید: نکنه آلزایمر داری سیّد؟! مستأصل گفتم: نمی‌دونم، شاید! یه وقتایی خیلی چیزا یادم می‌ره. در حالی که با حمید، آروم پشتِ سر زهرا راه افتادیم، گفت: پارسال زهرا واست پیام گذاشت، پیامش را باز کردی، اما نخوندی. گذاشتی واسه بعد، اما یادت رفت. با تعجب گفتم: وای... الان یادم اومد! راست می‌گی! حالا چی نوشته بود؟! حمید گفت: دوست دارم تو اول از زهرا بگی، بعد من! 🔆 گفتم: زهرا از همون روزای اول، عاشق شنیدن خاطره و داستان در مورد خدا و اهل بیت بود. منم وقتی نگاه مشتاقش رو می‌دیدم، مجاب شدم با تشویق، اونو اهل نماز کنم. متأسفانه خیلیا توی روستاشون اهل نماز نبودن. ماه رمضان هم بساط ناهار خیلیا پهن بود. زهرا توی خونه‌شون، تنهایی نماز می‌خوند، تنهایی واسه سحری بلند می‌شد و تنها‌نفری بود که با چادر می‌اومد مدرسه! یه بار بهم گفت: بابام از شهر، غذا خریده بود. گفت: زودتر بخورین تا از دهن نیفته! اولین قاشق رو که بالا آوردم، اذون دادن. لب به غذا نزدم و واسه نماز بلند شدم. بابا گفت: غذات از دهن می‌افته دختر! گفتم: خدا از قلبم نیفته بابا! 📿 حمید چنان با اشتیاق گوش می‌داد که به زهرا حسودیم شد. این اولین بار بود که نگاه حمید رو اینقدر مشتاق می‌دیدم. حمید گفت: خبر داری زهرا نماز شب می‌خونه؟ خبر داری تموم فکر و ذکرش دعا برا فرج مولاست؟ خبر داری چقدر واسه چادرش از بچه‌های دبیرستان متلک شنیده و شبا با ما دردِ دل کرده و ازمون خواسته هواشو داشته باشیم؟ هیچ می‌دونی چرا همیشه از اینجا می‌ره و راهش رو دور می‌کنه؟ 💣 دهنم باز مونده. زیر بمباران جملات، دارم داغون می‌شم. می‌دونستم زهرا خوبه، اما نه تا این حد! با کنجکاوی گفتم: خوش به حالش که شما هواشو دارین. قصهٔ این راه دور چیه؟ گفت: اون راه نزدیک، از یه کوچه خلوت می‌گذره که پاتوق پسراس! کلی پیام و طرح دوستی و گناه اونجا اتفاق می‌افته! همکلاسی‌های زهرا، بارها بهش پیشنهاد دوستی با پسرا رو دادن! اما اون محکم‌تر از این حرفاس! حاضره راشو دور کنه، اما فرصت واسه گناه کردن رو نه به خودش بده، نه به دیگرون! 🇮🇷 بعد ادامه داد: می‌بینی آقا معلم! تو گفتی، اون عمل کرد! تصمیم گرفته توی آینده طراح لباس بشه تا بتونه واسه بانوان کشورش، طرح پوشیده و امام‌زمان‌پسند بزنه. می‌گه این همه سختی‌ها رو فقط به عشق لبخند رضایت امام زمانه داره تحمل می‌کنه. از این دست بچه‌ها و رفقا داری سیّد جان؟! 🗣 ادامه دارد... 📖 @Mahdiaran
⏳ دو روز مانده تا رونمایی سوپر اپلیکیشن ۱۲ ⏰ زمان: شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ ؛ ساعت ۱۲:۱۲ ظهر @Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 انتخابات؛ مقدمۀ فرج 🔸 انتخابات، مصداق احساس مسئولیت مردم است. 🔸 امام زمان با کمک مردم و احساس مسئولیت مردم حکومت می‌کند. بدون احساس مسئولیت مردم، امام زمان ظهور نمی‌کند. ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
❓ #کجای_قصه‌ی_ظهوری؟! 7️⃣1️⃣ قسمت هفدهم ✉️ پرسیدم: چرا زهرا این‌وری می‌ره؟! اینجوری که راهش دور
؟! 8⃣1⃣ قسمت هجدهم 🚖 زهرا سوار تاکسی شد. حمید خیالش که راحت شد، گفت: می‌خوای یه جای خوب ببرمت؟ گفتم: کجا؟ گفت: می‌خوای الان کجا باشی که دلت حسابی وا شه؟ گفتم: خیلی وقته حرم امام رضا علیه السلام نرفتم. شش‌ماهی می‌شه از کشیکم گذشته، اما اوضاع مالی اجازه نمی‌ده برم. دلم واسه حرمش یه ذره شده. دیدم دست به سینه گذاشت و خم شد و گفت: السلام علیک یا ثامن الحجج... 🤲 صدای نقاره پیچید توی گوشم. بی‌امان اشک می‌ریختم. این روزا حرم‌لازم شده بودم. روبه‌روی پنجره‌فولاد و کلی حرف تلنبار شده رو قلبم. حمید تنهام گذاشت. نمی‌دونم چقدر زار زدم. چقدر دعا کردم خادمش، خادم امام زمان هم باشه! دعا کردم واسه ظهور مولامون! رفتم طرف سقاخونه، حمید لیوان آب رو داد دستم، گلوم خشک شده بود، چقدر احساس تشنگی می‌کردم. یه جرعه آب منو انداخت یاد ارباب. همون‌جا دست به سینه گفتم: السلام علیک یا اباعبدالله… ⁉️ یهویی حمید دستم رو کشید. عجله داشت، می‌خواست چیزی رو نشونم بده. توی دفتر گمشدگان، غلغله بود، دور یه زن جوون رو گرفته بودن، زن آروم و قرار نداشت، چنان بی‌تابی می‌کرد که هیچی آرومش نمی‌کرد… نه لیوان آب، نه حرفای خادما، فقط می‌گفت: بچه‌م... بچه‌م... بدجور مضطر بود، مثل مرغ پرکنده، بال‌بال می‌زد. چند دقیقه بعد، وقتی خادما بچه‌شو پیدا کردن و آوردن، حالش دیدن داشت. اول زانو زد. بچه‌شو محکم بغل کرد. جیغ می‌زد، اشک می‌ریخت، مدام بچه‌شو می‌پایید که سالم باشه، حرکاتش اشک همه رو درآورد. حمید گفت: منتظر واقعی به این مادر می‌گن! دیدی دعا کردنشو؟ دیدی بی‌تابی‌شو؟ دیدی چطوری دنبال گمشده‌ش بود. برگشت طرفم، بیخ گوشم گفت: نزدیک دوازده قرنه امام‌زمان‌مون رو ندیدیم! شده اینجوری واسه اومدنش دعا کنیم؟! 🕊 به راه افتادیم، از کنار کبوترا گذشتیم، از کنار سقاخونه، بعد دور گنبد طلایی چرخیدیم و برگشتیم سمت مزار شهدای شهر خودمون، اما من هنوز به حرفای حمید فکر می‌کنم. هوای مزار شهدا بدجور به ریه‌هام می‌سازه. دم غروب بغلم کرد. منو بوسید. بازوهامو فشار داد و گفت: کاری نداری رفیق؟ گفتم: یه چیزی بگو دلم آروم بشه. یه یادگاری، یه حرف آخری! گفت: جان برادر! مدام از خودت بپرس کجای قصه ایستاده‌ای. اگه جایگاه خودت رو بشناسی، در هر جایی که هستی، چه دانشجو، چه معلم، چه خانه‌دار، چه راننده، چه مسئول، چه خادم... تلاش کن جوری زندگی کنی که یقین داشته باشی امام هر لحظه می‌بیندت، درست مثل لحظهٔ کشیک‌دادنت توی حرم... ⏰ مواظب دلت باش، بگذار ساعت قلبت به وقت جمکران تنظیم بشه رفیق! آخرین جمله‌ش آتیشم زد وقتی که گفت: دوست دارم اگه یه بار دیگه دیدمت، بگی صدای آقا رو داری می‌شنوی! اون موقع من و رفقام منتظر می‌مونیم یه روزی به جمع ما بپیوندی! خداحافظی کرد و رفت. با خودم زمزمه کردم: برگرد از اول برو… چشمانم پر از اشک بود. واضح ندیدمت... 🗣 ادامه دارد... 📖 @Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «بشر لجباز» 👤 استاد 💻 بشری که جا لپتاپ از دسته بیل استفاده می‌کنه... 🚩 ماجرای کشتارهای عظیم در ... آیا شیعیان هم کشته خواهند شد؟ 📥 دانلود با کیفیت بالا ✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران) @Mahdiaran
⏳ یک روز مانده تا رونمایی سوپر اپلیکیشن ۱۲ ⏰ زمان: شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ ؛ ساعت ۱۲:۱۲ ظهر @Mahdiaran