سبک زندگی مهدوی.mp3
42.43M
🔊 #صوت_مهدوی
🎙 #صوت_سخنرانی
👤 استاد #رائفی_پور
📝 موضوع: سبک زندگی مهدوی
🗓 ۱۳۹۸/۸/۲۲؛ کرج
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
🌅 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🌺 گل نرگس! نمیدانیم چه شد این همه عطر نرگس را از یاد بردیم. شما دعایی کن، شاید به حرمت دعایت ماهم برگشتیم.
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
🌎 ای آمدنت مبدأ تاریخ تغزل
تاخیر تو برهم زده تنظیم جهان را...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
📌 مولانا مهدی...
🌼 کاش میان این همه شلوغی، کمی به بودن تو در غربت و تنهایی، حواسمان باشد!
📖 #دلنوشته_مهدوی
@Mahdiaran
🌐 سواد رسانهای یکی از مسائلی است که در #آخرالزمان لازم و واجب هست بدونید وگرنه از هدایت باز میمونید.اگر سواد رسانهای نداشته باشید نمیتونید تشخیص بدید و گمراه میشید...
به صفحهمهدیاران در ویراستی بپیوندید👇
https://virasty.com/mahdiaran
https://virasty.com/mahdiaran
🌷🙃 لطفا مثل همیشه ما رو حمایت کنید تا بتونیم محتوای مهدوی رو بهتر و کاملتر منتشر کنیم.
دعای عهد.mp3
10.11M
🔊 #صوت_دعا ؛ #دعای_عهد
👤 حسین #حقیقی
☀️ قرار صبحگاهی منتظران
سرعت مناسب برای قرائت روزانه
☑️ کانال مهدیاران
@Mahdiaran
🖼 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🧡 یکی ازجمعهها جان خواهد آمد
به درد عشق درمان خواهد آمد
غبار از خانههای دل بگیرید
که بر این خانه مهمان خواهد آمد
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
IMG_20240516_193732_318.png
3.32M
🖼 سایز #استوری (کیفیت بالا)
✅ کانال "مهدیاران"
@Mahdiaran
IMG_20240516_193929_028.png
3.16M
🖼 سایز #دسکتاپ (کیفیت بالا)
✅ کانال "مهدیاران"
@Mahdiaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «سیدی رحمی کن»
😢 نوجوانهایمان که پیر شدند
پیرهامان اسیر خاک شدند
سیدی بیکسیم رحمی کن
عاشقان از غمت هلاک شدند...
📥 دانلود با کیفیت بالا
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran
مهدیاران | mahdiaran
4⃣ مسافر قم، قسمت چهارم ☀️ وقتی صحبتهای استاد رو به بچهها انتقال دادم، فرشته با خوشحالی گفت: «خدا
5⃣ مسافر قم، قسمت پنجم (پایانی)
✍️ نرجس گفت: این حدیث رو ببین. حدیث از امام صادقه. نوشته: «ما را حرمی است و آن قم است و به زودی بانویی از فرزندان من به نام فاطمه در آن دفن خواهد شد. هر كس او را زیارت كند، بهشت بر او واجب شود.» یعنی چی؟ یعنی پیش از تولد حضرت معصومه، محل شهادت و دفنشون مشخص بوده؟
یاد حرفای دایی علیرضا افتادم. با ذوق گفتم: ایول! چه حدیثی! یادمه داییم میگفت: هیچکدوم از اتفاقاتی که واسه اهل بیت افتاده، اتفاق و از روی تصادف و بیحکمت نبوده.
🧩 میگفت شهادت حضرت زهرا، صلح امام حسن، کربلا و بقیه اتفاقات، همه اینها تکههای یک پازلند. یعنی پازل ظهور امام زمان که قراره تمام برنامه و آرزوهای پیامبران و اهل بیت رو محقق کنه. آره خب. حضور امام رضا و حضرت معصومه در ایران هم بخشی از همین پازله. برای همین اهل بیت از قبل ازش خبر داشتن.
فرشته با کلافگی گفت: اینایی که میگی یعنی چی؟ چرا شبیه خان دایی طلبهات حرف میزنی؟
📕 از هیجان نفسم بالا نمیومد. صدام از خوشحالی میلرزید. گفتم: یعنی حضرت معصومه باید توی قم شهید و دفن میشد تا به برکت وجودش این شهر به یکی از بزرگترین مراکز علمی جهان اسلام تبدیل بشه و فرد بزرگی مثل امام خمینی توی حوزه علمیه تربیت بشه و در برابر حکومت پهلوی قیام کنه. تا ایران بشه تنها کشور شیعه و قدرت منطقه و زمینهساز ظهور. تا این قدرت روز به روز بیشتر بشه و مردم جهان رو تحت تأثیر قرار بده.
از اینکه بحث ناخواسته به اینجا رسیده بود، داشتم بال در میآوردم. از اینکه به عنوان یه دختر ایرانی داشتم در مورد حرفایی به این مهمی با دوستام حرف میزدم احساس غرور میکردم.
💚 فرشته و سارا و نرجس نمیدونستن چی تو دل من میگذره و چرا آنقدر ذوقزدهام، برای همین با تعجب نگاهم میکردند. یه دفعه سارا که انگار تازه دوزاریش افتاده بود، خودش رو به سمت من کشید و بغلم کرد و گفت: چقدر وحشتناکه. منظورم اینه که چقدر این ماجراها عجیبه. بعد تو چشام خیره شد و گفت: اگه اینا واقعاً به هم ربط داره، پس شاید خراب شدن اتوبوس ما هم اتفاقی نبوده!
فرشته گفت: بیا! یه دیوونه کم بود، دو تا شدند. بیخیال باباااا. باشه منم قبول دارم که ماجرا خیلی باحاله اما لطفا هندیبازی درنیارید دیگه.
📞 گوشیم زنگ خورد. استاد یوسفی بود. گفت: صدا رو بذار رو بلندگو. بعد گفت: خانوما یه خبر بد دارم، یه خبر خوب. خبر بد اینکه احمد آقا معتقده الان رفتنمون دیوونگیه و منم قانع شدم که چند ساعت دیگه تو قم بمونیم تا هوا کمی خنک بشه. حالا خبر دوم رو گوش کنید. کلی اینور و اونور زدم تا تونستم برای ناهار، فیش غذای حضرتی تهیه کنم.
صدای یکی از پسرای کلاس از اون ور خط اومد: بچهها! طبق تحقیقات من ناهار چلوگوشته!
استاد گفت: خب! حله؟
گفتم: بله. استاد عالیه.
استاد گفت: پس سر صبر زیارت کنید و بعد از نماز ظهر بیاید، مهمانسرا. نشانی رو واستون پیامک میکنم.
تلفن رو قطع کردم و تو چهرهٔ بچهها دقیق شدم. نمیدونم قضیه چی بود اما سارا و فرشته چندان ناراحت نبودن.
گفتم: خب برنامه چیه؟
سارا با خنده گفت: حالا که حضرت ناهار مهمونمون کرده، یه زیارت نریم؟!
فرشته گفت: کجا؟ اول بیاین چند تا عکس یادگاری بگیریم! از این سفرای زیارتی غیرمنتظره!
🌟 نمیدونم چرا یهو یاد بچگیهام افتادم. بچه که بودم، هر وقت کار خوبی انجام میدادم، مامان بهم میگفت: بهت افتخار میکنم. اما اگه کارم خیلیخیلی خوب بود، میگفت: عمه جانت حضرت معصومه بهت افتخار میکنه.
با خودم گفتم: یعنی الان فقط مامان بهم افتخار میکنه یا عمه جان هم بهم افتخار میکنه؟
📖 #داستان_کوتاه ؛ ویژه ولادت #حضرت_معصومه سلاماللهعلیها و دهه کرامت
✅ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran