#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۷۴ 🎬
یک ماهی از ازدواج من وعلی ومستقر شدنمان در اپارتمان هارون میگذره...یک ماهی سرشار ازعشق....مملو ازمحبت....یک ماهی که من یا تنها بودم ودرعالم کتابهای پزشکی وکتاب تورات غرق بودم یا کنارعلی مشق عشق میکردم.
الان تا حدودی دستم امده که هانیه چطوربوده,درسهایی که خوانده,مباحث اساسیش را یادگرفتم وتوبحث اعتقادی هم با افکار واعتقادات یهودیان ,خصوصا یهودیهای صهیون یه پا کارشناس شدم وبه قول علی الان میتونم یک کنیسه پراز خاخام را درس بدهم🤣
نزدیک دوماه هست که موصل کاملا به دست داعش اسیره,البته اولش مردم موصل گول خوردند وفکرمیکردند باامدن داعش موصل بهشت برین میشه براشون اما الان اگر چهره ی تک تک طرفداران وسینه چاکان داعش را ببینی از چهره شان ندامت وپریشانی را میخوانی،روستاهای اطراف موصل گاهی دست داعشن وگاهی دست حشد الشعبی عراق اما اون چیزی که الان بیشتراز همیشه روحیه ی داعشیها را داغون کرده ,وجود مبارز شجاع وجسوری که باسپاه شهادت طلبش درمقابل داعش قدکشیده وبه گفته ی علی هرجا که پا میگذاریم ,داعشیها حرف این مرد خدا را میزنند.
مردی که شجاعتش را درمکتب مولاعلی ع فراگرفته وشهادت طلبی اش را از امام حسین ع اموخته و نگاهبانی حریم الله را از عباس بن علی ع درس گرفته،مردی که بردن نامش لرزه براندام داعشیان که سهل است لرزه براندام شیطان بزرگ وفرزند حرام زاده اش یعنی امریکا واسراییل میاندازد...مردی به صلابت کوه که دراینجا بانام ژنرال قاسم سلیمانی شناخته میشود.
دیروز که حرف این مرد بزرگ شد وتعریف هایی که شنیدم,سخت دلباخته ی دیدن ودرک محضرش شدم,علی عکسی از حاج قاسم رااز اینترنت گرفت و بهم نشان داد,به خدا قسم برق مهربانی چشمانش مرا یاد مهربانی اهل بیت ع انداخت..
علی به من قول داده ,اگر اوضاع بروفق مراد باشد ,بعدازاتمام مأموریتمان مرا به ایران ببرد تا از نزدیک محضرحاج قاسم را درک کنم.
درهمین افکاربودم که در ورودی بازشد وصدای,علی را میشنیدم که انگار حامل خبرمهمی است:هانیه..
من:سلام اقاهارون گل چی شده ؟سر اوردی؟؟
علی:سلام هانیه جان،جای بابات خالی که ببینه زحمتهاش به ثمر نشستند .
من باخوشحالی ساختگی گفتم:جددددی ؟؟بگو جان هانیه،یعنی راهی شدیم؟وبعد انگار که یادم اومد بابام فوت کرده حالت بغض توصدام دادم گفتم:کاش پدرم بود واین روز رامیدید کاش بود وباما میمومد..
علی:اره عزیزم،امروز تماس گرفتند که یک سری ازمایشات انجام دهیم وبراشون بفرستیم ویک هفته دیگه هم راهی سفر هستیم
وچشمکی بهم زد واشاره کردکه قلم وکاغذ روی اوپن را بیارم.
اخه این چندوقته عادت کرده بودیم ,حرفهایی راکه نمیشه گفت را روی کاغذ برای هم مینوشتیم .
درحینی که کاغذ وقلم را دستش میدادم ,مدام از شنیدن این خبر اظهار خوشحالی میکردم وطوری نشان میدادم که انگار اسراییل کعبه ی ارزوهای من بوده والان من مثل عاشقی که بوی وصال معشوق شنیده سراز پا نمیشناسه.
علی برام نوشت،فیصل را راهی کردم..
اخه تواین مدت خیلی پیگیر کارفیصل بودم,بچه بود دلم نمیامد تومیان جنگ بدون مادر واقوام بمونه,به علی پیشنهاددادم که یه جوری,فیصل را بیاره وراهیش کنیم تا بره پیش عماد وباهم بزرگ بشن اما علی مخالف بود میگفت درسته اقوام فیصل همه سعودی ووهابی هستند اما ما مثل داعشیا نیستیم که بچه های مردم را به دزدیم برای تعلیم کارهای خودمان...فیصل اگر بخواد هدایت بشه وراه بهشت که همون شیعه ی امیرالمومنین ع است را پیداکند,توهمون بزرگی هم میتونه تحقیق کنه وبه حقیقت برسه.علی معتقدبود که فیصل باید بره پیش اقوامش...
ذهنم تواین مدت درگیر فیصل هم بود الان خداراشکر کردم وبرای علی نوشتم,به کجا راهیش کردی؟
#ادامه_دارد ...
💦🌧💦🌧💦🌧
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۷۵ 🎬
علی برام نوشت:آدم ابوعدنان را که برای سربه نیست کردن ناریه اومده بود پیدا کردم وفیصل را باهاش راهی عربستان کردیم تا به عشیره اش بپیوندد,حالا اینده اش چی بشه؟؟خدامیدونه..
بازهم خدا راشکر کردم که فیصل ازاین ورطه ی جنگ وخون ,بیرون رفت.
بعداز نهار به اتاق خواب رفتیم ,اخه کلی سوال ذهنم را درگیر کرده بود که باید جواب میگرفتم.
من:علی...یه سوال
علی:جانم ,عزیزدلم تو ده تا بپرس...کیه که جواب بده خخخخ
دیگه تواین مدت به شوخیهای علی عادت کرده بودم وبارها خداراشکر کردم برای این موهبتی که بهم ارزانی داشته.
من:اولا ,ازمایش چی چی هست؟اصلا برای چی هست؟
علی:ازمایش کلی از گروه خونی وحتی دی ان ای ,برای چی گفتن بگیریم رانمیدونم اما احتمال زیاد پای مسایل امنیتی دربین هست وصدالبته میخوان مطمین بشن که مریضی واگیرداری ,ایدزی و...نداریم که بهشون منتقل کنیم...
من:علی...اسراییل چرا پیشرفت داعش براش مهمه که شرط پذیرفتن هارون را ,دادن اطلاعات کلیدی موصل ودرنهایت فتح موصل قرارداده؟
علی:آهان این شد دوتاسوال که به اندازه ی,صدتاسوال جواب داره..
باید یاد بگیری یه یهودی صهیون اطلاعاتش را راحت دراختیار کسی قرارنمیده که....
خندم گرفت وگفتم:اما یه شیعه ی مولاعلی ع برای خدمت به همرزمش جانش رامیده ,اطلاعات که سهله..
زد زیرخنده وگفت:عجب زبلی هااا,یه قهوه اعلا دم کن وبیار تا برات توضیح بدهم.
ومن با حسی سرشاراز,عشق ومملواز محبت به سمت اشپزخانه رفتم.
علی قهوه رامزمزه کردوگفت:ببین سلماجانم,قبل ازاینکه جواب سوالت رابدهم باید یک موضوعی را برات باز کنم,یعنی دانستن این چیزا یک پیشنیازه نه برای تو بلکه برای همه ی بچه شیعه ها لازمه که بدونن ,اخه داخل قران ما ,برای مسلمانها دودشمن بیان شده که باید ازشون برحذرباشیم وباهاشون مبارزه کنیم ,یکی شیطان یعنی همون ابلیس است ویکی هم قوم یهود..حالا برای اینکه ما بتوانیم با دشمنمون طوری مبارزه کنیم که برانها پیروز بشیم,باید خوب دشمنمون رابشناسیم,حالا من یه کم اطلاعاتت میدهم تا دشمن اسلام که همون قوم یهود ودرحال حاضر یهود صهیونیست است ,بشناسی..
داخل تورات یهودیا(البته تورات تحریف شده شان)اومده که در اخرالزمان یک قوم برگزیده گرد هم میان وتمام دنیا را زیرسیطره ی خودشان میگیرند ودنیا رابهشت میکنند واین خناثان فکر میکنن قوم برگزیده,یهود هستش وازخیلی خیلی سال پیش دنبال یک مکان که ازهمه لحاظ خوب باشد برای قوم برگزیده بودند وچه مکانی بهتر ازبیت المقدس که درقدیم معبد سلیمان هم اونجا واقع شده بود وجایی هست درخاورمیانه که به تمام کشورهای اسلامی کمابیش ,دسترسی دارد وهمانطور که میدونی یهود دشمنی دیرینه ای با مسلمانها داره,قدمت این دشمنی از زمان تولد حضرت محمد ص شروع شده وتا ظهور مهدی عج که نواده ی پیامبر خاتم است ادامه دارد.
یهودیا سرزمین مورد نظرشان یعنی همون ارض موعود را پیداکردند ودرابتدا با حیله ونیرنگ وبعدش با زور وجنگ وکشت وکشتار زیاد فلسطینیان,بیت المقدس وبرخی مناطق اطرافش را از آن خودشون میکنن ،یهودیهای متعصب را از اطراف دنیا از هرجا که فکرش رابکنی ,جمع میکنند,اعتقادات صهیون را به خوردشان میدهند وبا عزت واحترام به سرزمینهایی که اشغال کردند گسیل میدهند.....آه که اینها چه موجودات تنفرانگیزی هستند خدا اجر دل حضرت موسی ع را بدهد که چی از دست این قوم یعجوج ومأجوج میکشیده خخخخخ
خندم گرفت از این همدردی علی با حضرت موسی ,اما داستان خیلی برام جالب بود وگفتم:زود بقیه اش رابگو علی جان...
#ادامه_دارد ...
💦🌧💦🌧💦🌧
•مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
•آنچِھگُذَشتـ|♥️
•شَبِتونشُـهَدایـے|🌿
•عِشقِتونزَهࢪایـے|🕊️
•نَفَسِتونحِیدَࢪۍ|🤍
•اِلتمـٰاسدُعـٰا|🌒
•یـٰاعلـے|✨🍁
سحر آخرین روز ماه رمضون 🚶♂
۲۹ روز گذشت تو این ۲۹ روز چقدر برای امام زمان دعا کردیم ؟؟
چقدر گناههایی که قرار بود انجام ندیم رو انجام ندادیم؟؟
چقدر دعای ابوحمزه ثمالی رو خوندیم و الهی العفو گفتیم؟؟
خداحافظ ماه میهمانی خدا
خداحافظ🚶♂
خداحافظایماهیکهخوابیدنتوشعبادته..
یکآیهقرآنخوندنپاداشش70براره..
ایماهیکهافطاریدادنثوابداره..
ایماهیکهغروباشبرنامهمحفلمیده..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کس از قرآن روی بگرداند
بار گناهی به دوش میکشند
🌸أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
یاد خدا آرامبخش دلهاست(رعد/٢٨)
رفقا؛
اصن مشخص نیست باشیم و ممکنه سالِ دیگه ماه رمضونو نبینیم..
استفاده مونو کردیم دیگه؟،
[خیلیییییی شدید و عاجزانه ازتون التماس دعا دارم امروز آبجی داداشایِ من..:)))]
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ
بلا و مصائب ما بزرگ شده و بیچارگی ما بسی روشن و پرده از روی کار برداشته شد
وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ
و امیدم نا امید شد و زمین (با همهی پهناوری اش) بر ما تنگ آمد و رحمتش از ما منع گردید.
وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ
تنها توئی یاور و معین ما و مرجع شکایت ما و یگانه اعتماد ما.
فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد
در هر سختی و آسانی بر لطف تو است. خدایا پس درود فرست بر محمد و آل محمد.
اُولِى الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ
آن زمامدارانى که پیرویشان را بر ما واجب کردى و بدین سبب مقام
مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ
و منزلتشان را به ما شناساندى به حق ایشان به ما گشایشى ده فورى و نزدیک مانند چشم بر هم زدن
اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى
یا نزدیکتر اى محمد اى على اى على اى محمد مرا کفایت کنید
فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ
که شمایید کفایت کننده ام و مرا یارى کنید که شمایید یاور من اى سرور ما اى صاحب
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى
فریاد، فریاد، فریاد، دریاب مرا، دریاب مرا، دریاب مرا
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
همین ساعت، همین ساعت، هم اکنون، زود، زود، زود
یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ.
اى خدا اى مهربانترین مهربانان به حق محمد و آل پاکیزه اش
1_1483813040.mp3
8.36M
🌸دعــــــــــاۍعــــــــــــــــــــــھد🌸
صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ
آقاۍ دݪتنگۍ💔
صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ
آقاۍ تنهایۍ💔
قرارصبحگاھےموݩ💕:)
العجݪالعجݪیآصاحبالزماݩ
🍀
الهی
تورا به گیسوی سوختهی دختری سه ساله
به دستان بستهی عمهای دلسوخته
به دستان بریده شده سقای دشت کربلا
به سر بریدهی شاه بی کفن
به فرق شکافتهی مولایم امیرالمومنین
به سینه و پهلوی شکسته مادرم فاطمه
مرا از هرچیزی که از تو دور میسازد پاک کن...
بیاید مردونه
مشتی واری
آقا گونه
یبارم که شده گناهی که بهش مبتلا هستیم رو بزاریم کنار .
خوشبحال شهدایی که توبه کردند و مشتی بودند با خودشون و خداشون بستند .
مثلا داداش مجید قربانخانی
مثل شاهرخ ضرغام
مثل حبیب
مثل حر
همیشه به خدا میگم کاش مارو هم مثل اونا برگردونی تو مسیرت .
همیشه میگم کاش من جا اون پسری بودم که بعد از بیست سال که تو دین مسیحیت بود با یه جمله قرآن مسلمون شد.
مسلمون واقعی اونه ، اونه که در مورد دینش تحقیق کرد و پذیرفت . نه من و تویی که چون پدر مادرمون مسلمون بودن برای همین این دین و قبول کردیم .
تا وقتی تحقیق نکنی قرآن نخونی نهج البلاغه نخونی صحیفه نخونی مسلمون واقعی نیستی .
خدایا من قول دادم اگه غیبتی میکردم دیگه نکنم
اگه دروغی میگفتم دیگه نگم
اگه تهمتی میزدم دیگه نزنم
اگه حق الناسی کردم طلب حلالیت کنم.
و ...
خدایا بیا و تو عالم لوتی گری مشتی گری
این سحر آخر ورق زندگی مارو برگردون.
یا رقیه خاتون (س)
میدونین زندگیم وقف شماست
خودم نذر شمام .
به این بنده یه نگاه بنداز دیگه یعنی سر سوزن ارزش ندارم من؟
یه نگاه فقط یه نگاه کنی ورق زندگیم برمیگرده خدا شاهده 🚶♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙رمضان داره تموم میشه
و تو نیومدی😔
گفتم شبی کنار تو افطار میکنم ...❤️🩹
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
•مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
خدایا من قول دادم اگه غیبتی میکردم دیگه نکنم اگه دروغی میگفتم دیگه نگم اگه تهمتی میزدم دیگه نزنم اگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- فعلا خدانگهدار دیدارِما محرم .
_ شبِسوم .💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#𝚂𝚃𝙾𝚁𝚈 ¦ #استوری
-راهی نشونم بده که منو بهت برسونه ؛
مهدیِ فاطمه .
‹ 🤍 ›↝ #امامزمان
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۷۶ 🎬
علی:بله جانم برات بگه سلما خانم،بله اسراییل میشه خانه ی عنکبوت وهرچه یهودی بدذات هست دور هم جمع میشوند وبه خیال خودشون ,میخوان برای کل دنیا تصمیم بگیرند اما اول باید مملکتشان را گسترش بدهند ،پس شعار (از نیل تا فرات)را سرمیدهند ,یعنی ارض مقدس باید از نیل تا فرات گسترش یابد برای همین اولین اقدامشان این است کشور شام یا همون سوریه را تحت سیطره ی خودشون بگیرن وبعداز اونم به عراق برسند,برای همین منظور ,داعش را علم میکنند,این را بدان بوجود اورنده ی اصلی داعش وهسته ی شکل گیری داعش فقط وفقط اسراییل هست وصدالبته که از طرف ابلیسان دنیا حمایت فوق العاده هم میشود ,با بوجود اوردن داعش چندین هدف داشتند ،اولا اسلامی را که داعش به دنیا معرفی میکند مثل توپ صدامیدهد چون دین نوظهوریست که میکشد ومیبرد وغارت میکند واینجا به دوهدف اصلی میرسد یکی اینکه اسلام هراسی را دردنیا بوجود میاورد ومردم دنیا از اسم اسلام هم میترسند وسمت این دین مقدس نمیایند ودومین هدفش اینه که مسلمانهای واقعی راکه همون شیعیان هستند به دست مسلمانهای وهابی وتندرو میکشه وهدفهای زیرکانه وخبیثانه ی دیگه ای هم دارند که هروقت وارد اسراییل شدی ,مطمینم خودت کشفشان میکنی...
سرم از حرفهای علی,سوت کشید,از این دشمنی کینه توزانه ی یهود با مسلمانان,از اینهمه جنایت...از توهم قوم برگزیده و...
من:علی دشمنی یهود با مسلمانها که قران هم گفته سرچیه؟
علی:یه سوال پرسیدی که جوابش به اندازه ی چهارده قرن پاسخ دارد...
عجله نکن سلما جونم ,من الان باید برم پیش این ابلیسکها...توهم برو یه شام ساده دست وپا کن,فردا باید بریم ازمایش و..
میدونستم که راهی راانتخاب کردم راه درستی هست ودقیقا مطابق با ایه ی قران(ومکرو مکرالله.. )اما نمیدونستم دراین راه چه چیزهای درد اوری میبینم وچه رنجهایی میکشم...الهی توکلت علی الله..
#ادامه_دارد ..
💦🌧💦🌧💦🌧
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۷۷ 🎬
امروز بعداز یکهفته که از ازمایش دادن ما گذشته,راهی سفریم ،دلم گرفته ,درسته این چند وقته از خانه بیرون نیامدم اما دلم خوش بود که تو شهر خودم هستم,جایی نفس میکشم که بوی پدر ومادرولیلا را میدهد وهراز گاهی با عماد وطارق هم تلفنی صحبت میکردم ,اما با رفتن به خانه ی عنکبوت همین دلخوشی های کوچک هم ازمن گرفته میشود,علی میگه این گوشی امنیتی که راحت باهاش تماس میگرفتم را باید پس بدیم,چون امکان دارد توبازرسی اسراییلیا لوبره وما بدون هیچ وسیله ای ارتباطی باید قدم به مکان جدیدی بگذاریم,ابوصالح واون ارگانی که نمیدونم کیه وچیه,قول حمایت همه جانبه داده اند ,حتی برای من وعلی حقوق ماهانه درنظر گرفته اند تا اونجا که هستیم از این بابت مشکلی نداشته باشیم.اما علی مخالف هست ومیگه تا کارمفیدی انجام نداده ام به خودم این حق را نمیدهم که از بیت المال مسلمین استفاده کنم,یه سرمایه کوچکی جورکرده تا وقتی اونجا مستقر شدیم وتا کار مناسبی راه بیاندازد,کفاف زندگی دونفرمان را میدهد..
دل توی دلم نیست..نمیدونم قراره چی پیش بیاد اما توکل کردم برخدا ویاری میجویم از حجت زنده اش,مهدی زهراس..
ازامروز قرارگذاشتیم توهیچ شرایطی اسامی اصلیمون را صدا نزنیم .عه علی داره صدام میزنه...
علی:هانیه جان ,بیا دیگه ,چمدانها هم بردم,دل بکن از این اسباب اثاثیه ها,قول میدم توسرزمین موعود بهترش رابرات بخرم.
علی گفته بود نباید قران را همرام بیارم اما دلم نمیومد قران طارق را جا بگذارم ,پس یک شب قبل از رفتن بااحتیاط کامل علی ,من را به خانه خودمان برد...همه جا سوت وکور بود,اول رفتم داخل زیر زمین,تخت چوبی سرجاش بود,قران را گذاشتم توکشو زیر تخت البته به طارق گفتم که میگذارمش اونجا,رفتم بالا ,صبرکردم چشام به تاریکی عادت کنه خدای من خونه ی پدری ام, کلا غارت شده بود ,دیگه خبری از تک وتوک وسیله هایی که مونده بود,نبود..اخرین نگاه هام را توتاریکی به کل خونه مون ,خونه ای که یاداور بچگیام,یاداور شیرین ترین لحظات زندگی ام وتلخ ترین ساعات عمرم بود,انداختم.
همراه علی به حیاط پشتی خونه رفتم وخودم را انداختم روقبر لیلا..گفتم که عماد را پیدا کردم,گفتم که راهی سفرم و...
همینجور که گریه میکردم ,دستان گرم علی دوباره من رااز حال وهوای غمبارم بیرون اورد ودوباره بااحتیاط کامل برگشتیم اپارتمان...
علی:هانیه کجایی؟؟
من:امدم هارون جان,امدم وباعجله به سمت سرنوشتی نامعلوم رفتم..
چیزایی را که میدیدم خیلی باتصوراتم فرق داشت ,اخه عراق که بودیم وماهواره را روشن میکردیم ,مملوبود از فیلمهای هالییوودی که نشان میداد جوامع غرب ویهودی و...مردمش درپوشش آزاد بودند یعنی آزادیی که مساوی با برهنگی بود اما اینجا زنان وحتی مردان ,بسیار پوشیده بودند اکثر زنان دامن وپیراهن های بلند وبعضی که بلوز وشلوار بودند,لباسشان انقدر گشاد بود که حجم اندامشان قابل دیدن نبود...
علی همینطور که دستم راگرفته بود گفت:چیه؟خیلی ساکتی,ببینم توفکری؟
من:علی ,از پوشش اینها درتعجبم...
علی خنده ای کرد وگفت:این اسراییلیا هرچی خوبی هست برای خودشان میخوان ومبتذلات را برای کشورهای اسلامی سوغات میدهند....
سلما داخل این خیابان رانگاه کن...حداقل ,تابلو چندین کارگاه خیاطی به چشم میخورد ,شرط میبندم قسمت اعظمشان لباسهای عریان وبرهنه طراحی میکنند تا برای کشورهای اسلامی صادرکنند وبرهنگی را یک امر روشنفکری جامیزنند تا فساد را درکشورهای ما زیاد کنند درعوض, مجلس این کشورغاصب حکم میکند یعنی قانون کشورش اینه که افراد بالای چهارده سال حق پوشیدن لباسهای بدنما وتحریک کننده ندارند واگرکسی خلاف این امر انجام دهد جریمه میشود,این قانون اگر داخل یک کشور اسلامی بخواداجرا بشه همین کثافتها توبوق وکرنا میکنن که توفلان کشور ازادی نیست ومردم حتی توپوشش لباس ازادی ندارند اما به خودشون که میرسه لال میشن,چون میدونن کاردرست همین است.
اینه که الان تو داخل کشورغاصب اسراییل قدم میزنی واما فکر میکنی,تویک شهر مذهبی ومسلمان هستی.
باخودم فکر میکردم ,عجب موز مارهای هستند این صهیونیست ها,کاش میتوانستم هرچه که میبینم برای جوانان شیعه ی دنیا بگم واگاهشون کنم....
همین موقع رسیدیم به ادرسی که هارون هتلی داده بود.
علی داخل دفتر املاک شد وشروع به صحبت کرد.
اون اقا,عکس وتصاویر خونه هایی راکه برای اجاره گذاشته بودند را نشانمان داد وبالاخره از بین کلی خونه,یک خونه جم وجور ونقلی که برای ما دونفر مناسب باشه,پسندیدیم.
البته املاکی ,میگفت تا کارت دایم اقامتمان را نبینه قراردادکلی رانمینویسه.
قرار شد من وعلی فردا بریم دنبال کارت اقامت,اما نمیدونستم که فردا باچه عجایبی روبه رو میشوم.
#ادامه دارد....
💦🌧💦🌧💦🌧