هدایت شده از بـ𓂆راےاو
ریزش داشتیم ،
یه چند نفر میفرستین برگردیم آمار قبل؟
[ تگ میزارم ] .
#فور
#𝚂𝚃𝙾𝚁𝚈 ¦ #استوری
خدایا...
یکی همین الان منتظر یه نشونه از توعه
نااُمیدش نکن!🤍:)
‹ 🌥️ ⇢ #مناجاتباخدا ›
بدووووتاپاکشنکردم😍🥺
نیایضررمیکنیا😌🤍
* https://eitaa.com/hobbol_hooseyn
* https://eitaa.com/hobbol_hooseyn
* https://eitaa.com/hobbol_hooseyn
•مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
•آنچِھگُذَشتـ|♥️
•شَبِتونشُـهَدایـے|🌿
•عِشقِتونزَهࢪایـے|🕊️
•نَفَسِتونحِیدَࢪۍ|🤍
•اِلتمـٰاسدُعـٰا|🌒
•یـٰاعلـے|✨🍁
1_1483813040.mp3
8.36M
🌸دعــــــــــاۍعــــــــــــــــــــــھد🌸
صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ
آقاۍ دݪتنگۍ💔
صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ
آقاۍ تنهایۍ💔
قرارصبحگاھےموݩ💕:)
العجݪالعجݪیآصاحبالزماݩ
🍀
•مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
شیعه کسی است که جان ِخود را
برای اهل سنت فدا کند . .
- کلام ِنفیس، امام موسی صدر ره
•مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
آنقدر کردی کَرم، کردی کَرم، کردی کَرم
تا گدایت آخرش از اغنیا شد یا حسن-ع💚
#دوشنبههایامامحسنی
🤍مرا از سختی جان کندن مترسان..
🪴اللهم عجل لولیک الفرج
#عاشقانه_مهدوی
#امام_زمان
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۹۶ 🎬
با خودم فک کردم نکنه اسحاق انوار میخواد ریه های من را به بنیامین پیوند بزنه ،که با شنیدن حرفهای انور متوجه شدم اشتباه کردم.
انور:وقتی متوجه شدم که پیوند لازمه,شروع کردم به ازمایش گرفتن ,البته طرف من فقط بچه های بین پنج تا هفت ساله هستند ,پس هرچه که بچه هدیه ی دواعش وسعودیها و...از عراق ویمن وفلسطین بود را ازمایش کردم ,حتی بافت ریه هم ازشان گرفتم ,اما ریه ی هیچکدام از انها قابل پیوند نبود,ولی من از پاننشستم وبه بهانه ی ازمایش غربالگری بیماریهای ژنتیک و...درقالب بهداشت جهانی,کل تل اویو واورشلیم وحیفا و...را زیر پا گذاشتم تا بالاخره یه مورد پیدا کردم,یک پسربچه ی هفت ساله به اسم عماد که از فلسطینیهای اورشلیم است,هم گروه خونش وهم بافت ریویش به بنیامین من میخوره,پسره الان تودبستان است ومن وتو بایک امبولانس,فوق پیشرفته ویک مأمور امنیتی راهی اورشلیم میشیم ,توباید پسره رااز مدرسه بکشی بیرون وبیاری داخل امبولانس,اول پسره رابیهوش میکنیم تا درد نکشه و سروصدا راه نندازه وبعدش یک سری داروهایی هست که من باید داخل امبولانس ,خیلی ملایم به پسره تزریق کنم تا بدنش برای پیوندی موفق اماده بشه,ریه های اهدایی باید درشرایطی خاص باشند تاعمل پیوند باموفقیت انجام بشه واین داروهای تزریقی اون شرایط را فراهم میکنند.
تا اسم عماد را اورد یاد عماد خودم افتادم ,بغض دوباره گلوگیرم شد وتصمیم گرفتم که هرطور شده عماد را ازچنگ این شیطان خونخوار که یک موجود کج ومعوج را میخوادنجات دهد,فراریش بدهم.
همینجور که توافکار خودم غرق بودم با صدای انور به خود امدم.
انور:توباید دستیار من باشی تواین عمل،میدوتی همین الانم خیلی دیرشده من میبایست این عمل را حداقل یک هفته پیش انجام بدهم که متاسفانه اونموقع هنوز عماد را پیدا نکرده بودم،بنابراین تا پسره را داخل امبولانس اوردیم باید کارمان راشروع کنیم تا وقتی که به تل اویو میرسیم ,کارهای اولیه انجام شده باشند ویک سره بریم سراغ پیوندواگر موفقیت امیز بود,تو مادر بنیامین میشی واهسته زیرلبش ,طوری که من نشنوم تکرار کرد ,همونطور که مادر اسحاق هستی...حاضری؟
من:بله,بله..چرا که نه..
اسحاق انور بعداز اینکه یک ارامبخش به بنیامین تزریق کرد واین انسان زشت وکریه به خواب رفت,بوسیدش وگفت:طاقت بیار ,نهایتش تا یک ساعت دیگه پیشتم ونجاتت میدم..وزنگ زد تا امبولانس بیاد وباهم به سمت شهری به نام اورشلیم راه افتادیم..
#ادامه دارد..
💦🌧💦🌧💦🌧
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۹۷ 🎬
با اسحاق انور حرکت کردیم ,من وانور عقب امبولانس نشستیم وجلو هم یه مامور امنیتی که لباس نیروهای بهداشت جهانی را داشت,بودند.
عقب امبولانس خیلی مجهز بود ,درست مثل یک اتاق عمل، تجهیزشده بود .
انوار برام توضیح دادکه به چه بهانه ای عماد راازمدرسه بیرون بیاورم ,درضمن ماموره هم همراهم میامد ومن چاره ای جز ربودن عماد نداشتم ,توکل کردم تا ان شاالله خدا نظری کند وعلی ودوستاش هم مددی برسانند.
خیلی زود به اورشلیم رسیدیم انگار فاصله ی تل اویو واورشلیم زیاد نبود.از پشت شیشه های امبولانس اصلا به بیرون دید نداشتم,روی بدنه ی امبولانس هم آرم سازمان بهداشت جهانی بود.
باتوقف کامل امبولانس متوجه شدم به مقصد رسیدیم.
با ماموره به طرف مدرسه ای که روبرو بود حرکت کردیم,خدای من اینجا چقد فقیر نشین بود,ساختمانهاش اکثرا مخروبه و از کار افتاده,
با مدیر مدرسه که یک خانم محجبه بود صحبت کردم وگفتم برای ازمایشات تکمیلی امده ایم,مدیر مدرسه اذعان داشت که هفته پیش برای ازمایش از دانش اموزانش اینجا امده اند ووقتی که فهمید،خون عماد, یه مشکل داشته وباید ازمایش تکمیلی بدهد,خیلی ناراحت شد,اخه میگفت عماد از مستعدترین وباهوش ترین بچه های مدرسه اش است.
وقتی مدیر مدرسه دست دردست عماد داخل دفتر شد,دلم لرزید,یه بچه مثل فرشته زیبا ومعصوم ,این فرشته ی زیبا قرار بود قربانی اون بچه شیطان اسحاق انور شود...خیلی ظلم بزرگی بود,ناخوداگاه باخودم تکرار کردم,عجب صبری خدا دارد..
با عماد داخل امبولانس شدیم,
دکتر انور دستی به سرعماد کشید ونشاندش کنارش وگفت:خوبی پسرم؟
عماد بازبان شیرین بچگی گفت:من خوبم اقا,اصلنم مریض نیستم ,چرا باید سوارامبولانس بشم؟
انور: چیزی نیست پسرم یه ازمایش ساده است ودستمال حاوی مواد بیهوش کننده را گرفت جلوی دهان عماد,امبولانس هم حرکت کرده بود اما به توصیه ی انور خیلی ارام میراند تا انور بتواند مواد تزریقی رابا ارامش وکم کم وارد بدن پسرک کند,میدانستم که این مواد فوق العاده خطرناکند,کاش میتوانستم کاری کنم که تزریق نکند.
بچه همان لحظه بیهوش شد ,عماد را آرام خواباندم روی تخت امبولانس وانور مواد تزریقی را دراورد وداخل یک سرنگ بزرگ ,شروع به کشیدنشان کرد.
ناگهان بایک حرکت تند وصدای بلند برخورد امبولانس باچیزی,انور پرت شد کف امبولانس ومنم افتادم روی عماد وسرنگ از دست انور افتاده بود گوشه ای,انور خیلی خیلی عصبانی شده بود,حرفهای رکیکی میزد وازفرط عصبانیت در امبولانس راباز کرد و...
#ادامه دارد..
💦🌧💦🌧💦🌧
•مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
•آنچِھگُذَشتـ|♥️
•شَبِتونشُـهَدایـے|🌿
•عِشقِتونزَهࢪایـے|🕊️
•نَفَسِتونحِیدَࢪۍ|🤍
•اِلتمـٰاسدُعـٰا|🌒
•یـٰاعلـے|✨🍁
1_1483813040.mp3
8.36M
🌸دعــــــــــاۍعــــــــــــــــــــــھد🌸
صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ
آقاۍ دݪتنگۍ💔
صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ
آقاۍ تنهایۍ💔
قرارصبحگاھےموݩ💕:)
العجݪالعجݪیآصاحبالزماݩ
🍀