فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آذری جهرمی گفته اگر با کلمه آغوش باز حساسیت دارید، حتما سراغ روانکاو بروید. برای خودتان و جامعه مفید است.
پیشنهاد ما: ایشون فردا خانوادهش رو ببره ستاد انتخاباتی و نشون بده اهل عمل هست.
گروه حامیان کشوری دکتر جلیلی👇
https://eitaa.com/joinchat/3933733696C0613af9ab1
⭕️سوال مهم
چرا فیلترشکن ها دائما برای پزشکیان تبلیغ میکنند؟!
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
📚 @hamclasi1 📚
قبل اینکه بخوابید اینو بدونید رأی به پزشکیان پا گذاشتن رو خون حاج قاسمه
وسلام!
May 11
-یهدوستِخارجیداشتیمڪهمیگفت:
ببینسیّدعلیڪیهڪه
ژنرالسلیمـٰانیسربـٰازشه...!:)
#ستادزیباسازیچنل...):♥️
#فرمانده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حمایت جهانگیر الماسی از دکتر جلیلی
🔹سخنانی که او میزند استراتژیک است و مدیریت جهانی امروز به آن رسیده است.
#جلیلی
#سعید_جلیلی
#انتخابات
✅ پایگاه اطلاعرسانی دکتر سعید جلیلی
@saeedjalily
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 با دیدن این فیلم بعید است حتی به رای دادن به پزشکیان فکر کنید...
❌والله قسم این آقا رای بیاره حالا حالاها روی خوش دیگه نمیبینیم..
✖️امشب مشخص شد پزشکیان برای رویای ریاست جمهوری و رای خاکستری ها هر دروغ و تهمتی را براحتی میزند،مشخص شد دنیارا به آخرت میفروشد هرکسی به ایشان رای بدهد باعث و بانی تمام بدبختی هایی که نصیبمان بشود او هم سهیم است.و در آخرت باید جوابگو باشد اگر هم رای ندهد بدتر.
#فور_واجب
#نشر_حداکثری
#کانال_سایبری_عصای_موسی
(Ⓜ️)@MOSES313STAFF
جناب آقای پزشکیان
اگر این مدت احترامتون حفظ شد فقط فقط بخاطر خط قرمزهایی بود که روشون پا نگذاشته بودین
اما دیشب با وقاحت تمام وقتی گفتین که حاج قاسم موی دماغ آمریکا بوده
فهمیدیم همیشه آدمی که دکتر و جراح میشه دلیل بر باشعور بودن و حلال خور بودنش نیست
وقتی علنا توهین به شهید رئیسی کردین
فهمیدیم به سطح سواد نیست
گاهی اوقات ی طلبه شش کلاسه مرد تر از ی جراح قلبه
#طلبه
#جلیلی
⭕️ توئیت #پزشکیان: دروغ میگویند که میخواهیم بنزین را گران کنیم!!! آمدهام تا به دروغگوییهای زشت پایان دهم!!! 😳
✍خداوکیلی صد رحمت به روحانی؛ این یکی هنوز از راه نرسیده، نهجالبلاغه میخونه و پشت هم #دروغ میگه!
📌آقای پزشکیان، مگر خبر ندارید عبدالعلیزاده رئیس ستاد شما گفته: «آنچنان با آرامش قیمت بنزین را...»
📌یا قائممقام ستاد شما، آذری جهرمی هم گفته: «قیمت بنزین و آب و برق را باید برد بالا...»
#دولت_سوم_روحانی
🆔 @pedarefetneh | #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh | #پدرفتنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️دشمن آمریکا و آل سعود و وهابیت و... کیست؟
آیا بجز #امام_خامنه_ای است؟
❌از واقعیت فرار نکنیم
📌#جدیدترین اخبار و تحلیل ها👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3253993472C88d01d5de6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️جناب پزشکیان
سردار ما موی دماغ نبود
کابوس افرادی بود که برای شما حکم خدا رو داشتن!
#انتخابات
#حاج_قاسم
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
•مَــہدےفــٰاطِـمـہ•
حاجی میبینی چه با خیال راحت به حضرت آقا توهین میکنن؟:)))🥀
حاجی حال یه ایران بده
تو رفتی ، سید ابراهیم رفت ، حاج علی زاهدی رفت ، مصباح یزدی رفت ، آیت الله ناصری رفت
ولی ما پای کار ایران و حضرت آقا وایمیسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما مردم میتوانیم با هم اینبار
کار را تمام کنیم !
#سعیدجلیلی
#ناحله 🍃
#قسمت_نود_و_نه
بابا به چشمام نگاه کرد و گفت : فاطمه جون هنوزم فرصت هست میتونی نری
چیزی نگفتم.
سکوت کرد و منو به خودش چسبوند
دلم براشون تنگ میشد
حضور محمد خیلی خوب بود
ولی اگه یخورده ابروهاش موقع حرف زدن با من گره میخوردن مطمئنا درجا میزدم زیر گریه.
دل نازک تر از همیشه شده بودم
محمد اسمارو خوند و با یه پسر جوونی که یه ساک مشکی دستش بود از اوتوبوس اومد پایین
با خنده فرستادش تو اتوبوس زرده اومد سمت ما
بابام خواست چیزی بگه ک گفت :بفرمایید
بابام کوله ام و داد بهم و بغلم کرد
یه کارت از جیبش در اورد و داد بهم
مامان قبلش بهم پول داده بود
ریحانه گفته بود زیاد موقعیت پیش نمیاد واسه خرید لازم نی پول زیادی داشته باشم
به بابا گفتم :همراهم هست
بابا:حالا اینم داشته باش .رمزشو میفرستم برات
دوباره بغلش کردم
مامان و هم بغل کردم و به سختی ازشون جدا شدم
داشتم میرفتم شنیدم که بابا به محمد گفت : همونجوری که حواست به خواهرت هست مراقب دخترمم باش
مامانمم گفت :آقا محمد .ما بخاطر حضور شما و ریحانه فرستادیمش توروخدا حواستون بهش باشه
دیگه نشنیدم محمد چی گفت
رفتم داخل ریحانه برام دست تکون داد
رو صندلی که روبه روی در دوم اتوبوس بود نشسته بود
رفتم کنارش
نشستم
رو صندلی کناریمون یه مرد تقریبا ۳۰ ساله نشسته بود
و صندلی بغلش خالی بود
با ریحانه مثه بچه ها سر اینکه کی پیش پنجره بشینه بحث میکردیم
زدیم زیر خنده و آخرشم قرار شد به نوبت یکی پیش پنجره بشینه
ریحانه نشست کنار پنجره
با صدای بوق اتوبوس یاد روزایی افتادم که خودمو به زمین و اسمون زدم تا اجازه بدن بیام
کولمو بالای سرم گذاشتم و نایلون و کنار پام
ازپشت شیشه واسه مامانم دست تکون دادم
دوباره با دیدنشون بغض کردم
انقدر نگاشون کردم که درای اتوبوس بسته شد
و به حرکت در اومد
محمد که اول اتوبوس ایستاده بود گفت :همه هستن ان شالله ؟
تو دلم از اینکه کنار محمد بودم خداروشکر کردم
آقایون گفتن :هستن حاجی هستن
اومد سمتمون
با تعجب بهم یه نگاه کوتاهی انداخت و بعد به ریحانه گفت :ریحانه جان کوله ام کجاست
ریحانه :گذاشتم اون بالا داداش
محمد کولشو اورد بیرون
نگام افتاد به لباسای خاکی رنگی که پوشیده بود
شبیه شهدایی شده بود که عکسشونو تو یادواره شهدا دیدم
از کوله چریکیش کیفه پولش و برداشت و رفت جلو دوباره
چند دقیقه بعد برگشت
کولشو گذاشت بالا و نشست سر جاش
نمیتونستم لبخندم و کنترل کنم
محمد کنارم بود
و این همون چیزی بود که تو خواب میدیدمش
خیلی سخت بود کنترل نگاه بی قرارم
هی میخواستم برگردم و بهش نگاه کنم ولی میترسیدم
آرزو کردم زودتر خوابش ببره
حاج آقا ایستاد و گفت :واسه سلامتی خودتون ،آقا امام زمان یه صلوات بفرسین
همه صلوات فرستادن
چنبار دیگه ام گفت صلوات بفرسیم
بعدم از فواید صلوات تو این سفر برامون گفت
همه باهم آیت الکرسی و خوندیم
البته من سعی کردم فقط لبخونی کنم تا صدای محمد به گوشم برسه
تموم که شد صدایی جز صدای حرکت اتوبوس نمیومد
_
یخورده با ریحانه حرف زدیم و خندیدیم که خوابمون گرفت.
ریحانه گفت
+بیا جاهامونو عوض کنیم
_نه نه نمیخاد تو بشین سر جات
+خب تو ک دوس داشتی کنار پنجره بشینی..
یه نگاه به چشای ملتمس محمد انداختم.
نمیدونم چرا ولی حس کردم اون ازش خواهش کرده.
برا همین بدون اینکه چیزی بگم از جام پاشدم تا ریحانه بیاد این سمت.
نشستم کنار پنجره و سرمو تکیه دادم بهش.
بغضم گرفته بود
اون حتی نمیخواست من کنارش باشم.
هندزفریمو در اوردم وگذاشتم تو گوشم.
از منفذ کنار پام باد سرد میومد داخل.
نوک انگشتای پام میسوخت از سرما.
به ریحانه نگاه کردم که هنوز خوابش نبرده بود.
_ریحانه جان.
میشه بری کنار ی دقه کولمو بگیرم؟
ریحانه از جاش بلند شد پشت سرش منم پاشدم که کولمو داد دستم.
ازش تشکر کردمو کولمو گرفتم ک گفت
+هر چ میخای بگیری بگیر بزارمش بالا.
سوییشرتمو از توش برداشتمو زیپشو بستم.
از زیر چادر سوییشرتمو تنم کردمو زیپشو تا ته کشیدم بالا
پاهامو گذاشتم رو صندلی و تو بغلم جمعش کردم .
نمیدونم ...
از بی مهری محمد بود یا از اینکه کنار پنجره نشستم ...
وجودم یخ زده بود.
حس میکردم میلرزم از سرما .
میخواستم به خودم مسلط باشم .
چشامو بستمو سعی کردم بخوابم..
_
دیگه از سرما سردرد گرفته بودم.
به دور و برم نگاه کردم.
اکثرا خوابیده بودن ریحانه هم کنار من خوابش برده بود.
دلم نمیخاست دیگه به محمد نگاه کنم.
ولی ناچار سرمو برگردوندم عقب.
تو دستش یه مفاتیح بود و مشغول خوندش بود .
از نگاهم روشو برگردوند سمتم.
میخاستم بگم سردمه ولی خجالت میکشدیم.
بیخیال شدم و سرمو چرخوندم
دیگه از سرما تو خودم مچاله شده بودم.
به ساعتم نگاه کردم تقریبا ۱ بود.
بی اختیار گوشیمو روشن
کردمو زنگ زدم
به مامان .
نمیدونم بعد چندتا بوق جواب داد.
ولی میدونم با شنیدن صداش اشکم در اومد