eitaa logo
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
34 فایل
••بـسم‌ࢪبِّ‌مھد؎‌فـٰاطمہ•• مَرا‌باتو‌وِصآل‌اِی‌جآن‌مُیَسَّرڪِی‌شَوَد؟هَرگِز..🌿 ڪه‌مَن‌اَزخود‌رَوَم‌آن‌دَم‌ڪه‌گویَندَم‌تو‌مے‌آیی..♥️ ‌(ڪُپے) = عرف فوروارد🔥 ارتباط‌بامدیرکانال: @Mahed_iro
مشاهده در ایتا
دانلود
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
شاعری شغل شریفی‌ست به شرطی که قلم ، فقط از مدح علی،شاهِ نجف گوید و بس♥︎.
میگمـا:↯ چرافڪرمیکنۍشہیددیگہ‌نگات‌نمیکنہ؟! چرافڪرمیڪنۍامام‌رضاتورونمۍطلبہ؟! چرافڪرمیڪنۍخدانگآشوازت‌گرفتہ؟! چرا🚶🏻‍♀️ اولاشہیدبہ‌خواست‌تونیومده‌توۍقلبت‌ ڪه‌به‌خواست‌توبخوادبره‌بیرون دوما‌امام‌رضامآرومۍطلبہ(: خودمون‌نمیریم!💔 گناهامون‌نمیزارن(: سومـا... خودت‌ببین‌اصلامنطقیه‌این‌حرف... خدااگه‌یڪ‌هزارم‌ثانیہ نگاشوازت‌بگیره دیگہ‌شش‌هاۍقفسہ‌ۍ‌سینت براۍهمیشہ‌ازڪارمیوفتن.
یکی‌تو، 9سالگیش‌همه‌نمازاش‌سروقته.. یکی‌تو15سالگیش‌شهید‌میشه.. یکی‌تو‌16سالگیش دنبال‌کمتر‌کردن‌گناهشه.. اونوقت یکی‌مثل‌من‌وتو‌وایستادن‌واندی‌ سال‌هنوز‌نمازاش‌مونده💔 هنوز به‌فکر‌بهونه برای‌انکار‌گناهاشه:.. هنوز‌بلد‌نیست‌چجوری‌باپدر‌ومادرش‌حرف‌بزنه.. هنوز........:! کجاییم؟! پس‌کی‌میخواهیم‌دست‌به‌تغییر‌بزنیم؟! پس‌کی‌یاعلی بگیم؟! - - - - -------✾✿✾------- - - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍 فاطمه: همش داشتم به این فکر میکردم اگه ازدواج کنه من باید چیکار کنم؟ میتونم بعدش ازدواج کنم؟ یا اصلا میتونم روز عروسیش برم؟ میتونم دست کس دیگه ای و تو دستش ببینم؟ فکر کردن به این چیزا اشکامو روونه صورتم میکرد. رو کاناپه رو به روی تی وی نشسته بودم. یه قلپ از چاییمو خوردم و دوباره گذاشتمش روی میز. اشکمو با دستم پاک کردم و سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم. موبایلمو گرفتم دستم که دیدم ریحانه اس ام اس داده. +سلام. کجایی؟ خابی یا بیدار؟ اگه بیکاری بیا بریم یه سر بیرون دور بزنیم. بهش پیام دادم : _ بیکارم .کجا بریم؟ +چه میدونم بریم بیرون دور دور. خندیدم و: _باشه.کی بریم؟ +اگه میتونی یه ساعت دیگه بیا تندیس. _باش. رفتم تواتاقم. از کمد یه مانتوی روشنِ کرم برداشتم با یه شلوار نخودی پوشیدم‌. یه لبخند نشست رو لبم‌. یه روسری تقریبا همرنگ مانتوم برداشتم. موهامو دم اسبی بستم که از روسریم نزنه بیرون. روسریم رو هم یه مدل جدید بستم. یه قسمتشو بلندو قسمت دیگشو کوتاه تر گرفتم. قسمت بلنده رو دور سرم دور زدم و روی روسری پاپیونی گره زدم‌ . میدونستم محمد رو نمیبینم ولی چادر رو از رو آویز برداشتم و سرم کردم. به مامان زنگ زدم و گفتم دارم میرم بیرون . اونم بدون هیچ مخالفتی قبول کردو نه نیاورد. با یه آژانس رفتم سمت بازار تندیس! رو یه نیمکت نشستم و منتظر ریحانه شدم. به ساعتم نگاه کردم‌. چهار و نیم بود. رو این نیمکتا همه دونفره مینشستن. دلم چقدر برای محمد تنگ شده بود‌. نمیدونم چرا انقد زود به زود دلم براش تنگ میشد. کاش الان اینجا بود‌... ولی اون الان ...! راستی ازدواج کرده !!؟ زیاد اینجا خرید نمیکردیم ولی با این وجود وقتایی که می اومدیم دور بزنیم با مامان می اومدم... یه بارم با مصطفی اومده بودم روز دختر که برام یه شال زرشکی خرید و بستنی مهمونم کرده بود مثلا. هعی.... تو افکار خودم غرق بودم که یکی از پشت چشامو گرفت. برگشتم ک دیدم ریحانس. با ذوق گف : +چطوری دختره؟ یه لبخندساختگی بهش تحویل دادمو: _ممنون. تو خوبی؟ +هعی بدک نیستم. بیا بریم دور بزنیم . از جام پاشدم و دنبالش رفتم. سعی کردم همه ی دقت و حواسم به ریحانه باشه تا کاراشو تقلید کنم. نمیدونستم فایده داره ، بدرد میخوره یا نه ...! ولی احساس خوبی داشتم ... انگار از شب قدر از نو امید تو دلم جوونه زده بود. رسیدیم دم یه مغازه که سر درش نوشته بود "ملزومات حجاب‌". حجابم مگه ملزومات داشت... از نوشتش خندم گرفت که دیدم ریحانه رفت تو مغازه...!
🤍 من هم دنبالش رفتم. فروشندش یه خانمی بود.. روکرد سمت فروشنده و : +سلام خانم‌ ببخشید یه ساق مشکی وسرمه ای میخام. داشتم به وسایلاشون نگا میکردم که فروشنده اومد و چیزایی که ریحانه گفت و گذاشت رو میز. منم رفتم پیش ریحانه. _عه از این آستینا! مامان منم میزاره. البته مال اون سادستا. تازه فقط هم یکی داره . از حرفم خندش گرفت. به ساق ها نگاه کرد و گفت +نه اینا رو نمیخام. سادشو ندارین؟ بدون گیپور. فروشنده سرشو تکون داد و رفت یه قسمت دیگه که گفتم. اینا قشنگ بودن که . چرا نخریدی؟ با گیپور خوشگل تره ک تا سادش. به صورتم خیره شد و: +نه به جای حجاب جنبه ی جلب توجهش‌ بیشتره.اصلا فلسفه ی حجاب اینه که آدم باهاش جلب توجه نکنه دیگه. عجیب بهش نگاه کردمو: _این چیزا رو شوهرآخوندت بهت یاد میده؟ باشه بابا تسلیم. +نه بابا اون بدبخت زیاد چیزی نمیگه داداش محمد حساسه. اینو ک گفت گوشام تیز شد. _روچی؟ساق دست؟ +این رو همه چی حساسه‌ بابا. ساق ، روسری، گیره روسری و از همه مهم تر چادر!!!! فروشنده اومد سمتمون و ساقای ساده ی رنگیش رو باز کرد.از توشون یه سرمه ای سیر و مشکی در آورد و گذاشت جلو ریحانه. ریحانه کیف پولشو در اورد و گفت +چقدر میشه؟ _۱۲ هزارتومن. پول رو گذاشت رو میز و رفت سراغ گیره ها. +نگاه کن این گیره طلایی ها رو. برگشتم سمت انگشت اشارش که چشمام به گیره های خوشگل رنگی با اویزای مختلف خورد. بهش گفتم. _واسه منم یه سادشو انتخاب کن. +ساده؟ _اره. داشت تو گیره ها میگشت که برگشتم سمت فروشنده. _اگه میشه یه ساق مشکی ساده به من هم بدین. اینو ک گفتم ریحانه برگشت سمتم و با تعجب نگام کرد ‌ +فاطمه چیزی شده؟ _نه مگه باید چیزی شده باشه!!! انگار از حرفش پشیمون شد. برگشت و بعد اینکه انتخاب کرد اورد گذاشتشون رو میز که فروشنده حسابشون کنه‌ . خواستم از تو جیبم کارتمو در بیارم که دستشو گذاشت رو دستم و گفت +حالا میدونیم پولداری. ولی دست تو جیبت نکن . بزار این بارو من حساب کنم‌ . سرمو به معنی اصلا تکون دادم و گفتم: _امکان نداره‌ چرا تو حساب کنی؟ تازشم پولدار کجا بود. +تعارف میکنی؟ میگم نه دیگه. بزار این اولین ساق و گیره ای ک میخری رو من بهت هدیه داده باشم اینجوری دل من هم شاد میشه. با لبخند نگاهش کردم که ملتمسانه گفت +باشه؟ از کارش خجالت کشیده بودم. یه باشه گفتم و خواستم از مغازش برم بیرون که یهو یه چیزی به سرم زد و گفتم‌ _راستی ریحانه!!! چادر چی؟ کدوم چادر خوبه ؟ الان اینی ک سر منه خوبه؟ +خوبه؟ این عالیه دختر. از خوبم خوب تر. خیلی ماه میشی باهاش. از حرفش انرژی گرفتم و از مغازه اومدم بیرون. ریحانه هم حساب کرد و از مغازه زد بیرون. ساق و گیره های من رو داد دستم و گفت +مبارکت باشه. ازش تشکر کردم و: _مرسی . خیلی زحمت کشیدی. ولی ازت توقع نداشتم‌. دستشو کشیدمو بردمش سمت همون بستنی فروشی‌ ای که با مصطفی بستنی خوردیم. اونم بدون اینکه چیزی بپرسه دنبالم اومد. دوتا معجون سفارش دادم و به ریحانه اشاره کردم بشینه رو نیمکت تا حاضر شه. اونم ذوق زده نشست رو نیمکت. پول معجونا رو حساب کردمو رفتم سمتش که گفت +عه زحمتت شد که . اینو گفت و روسریش رو با دستش صاف کرد. معجونش رو دادم دستش . چادرم باعث میشد که روسریم هی عقب بره و موهام مشخص شه. برا همین هی حرص میخوردم‌ اصلا چی بود این چادر اه. به خودم نهیب زدم ک منطقی باش. چادر بد نیست. اتفاقا از وقتی ک رو سرم دارمش احساس بهتری دارم. احساس امنیت بیشتری میکنم. به ریحانه اشاره زدم که بریم تو پاساژ اونجا خلوت تره. با حرفم از رو نیمکت پاشد و دنبالم اومد. رفتیم تو و بعد اینکه خوردنمون تموم شد یه خورده دور زدیم. ریحانه به ساعت موبایلش نگاه کرد و گفت: +خب دیگه بریم خونه یواش یواش. میترسم شب شه محمد صداش در آد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
دعای عرفه‌ی امام حسین ، پُر از معارف است ؛ یعنی واقعاً این رامن با قاطعیّت به شما عزیزان عرض میکنم که هر کسی مثلاً دعای‌ عرفه را با توجّه به معنایش ، بخواند ؛ از وقتی که این دعا را شروع میکند به خواندن ، تا به آخرش برسد ، بکُلّی تغییر میکند نسبت به آن آدمی که قبل از خواندن دعا بود ! ولو دَه‌بار این دعا را قبلاً خوانده باشد ؛ این جور معارفی در این دعاها هست . - حضرت‌آقا حفظه‌الله💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا آلبانی و جمع منافقین و براندازان و ضد انقلاب هست؟ _خیر +اینجا ستاد است. آقای پزشکیان پیوند تان با منافقین مبارک باشه
‹🦋🕌› ماراتویی‌زهردوجهان‌ خویش‌و‌آشنا‌،حُسین.."♥️ ..🌱
رفقا ان شاءالله ساعت ۲ آماده باشید میخوام یه سری مطالب روشنگری برای انتخابات بزارم استفاده کنید. دمتون حیدری
یعنی اینترنت عالیه😐
میخواستم ساعت ۲ بزارم مطلب و
مگه وصل میشد
خب بسم الله
ضروری بود یه مطلب با دوستان و رفقا به اشتراک بزاریم لطفا مطلب پایین رو با دقت و توجه ویژه مطالعه کنید. انشاالله که همیشه در پناه قرآن موفق باشید 🌱
رفقا قبلش این نکته رو بگماین ایران هدیه الهي هستش به ملت ایران و جهان اسلام که با قیام حضرت امام ره و با همراهی ملت به وقوع پیوست و انشاالله با اراده الهی و کمک و توجهات حضرت بقیة الله الاعظم، با سربلندی و عزت و با پرچم داری حضرت امام خامنه ای عزیز به صاحب اصلی اون داده خواهد شد. فقط انشاالله شرطش اینه که با پای کار ولی خدا سید علی با شجاعت و صبوری ایستاد👍🌹
👌دعوا بر سر گرفتن جای علی‌ست. ✍ 16اردیبهشت 1388، سرویس جاسوسی آمریکا «سازمان سیا CIA» مجوز انتشار مربوط به دهه 60 را صادر کرد. 🔸️بعد از آن هاشمی رفسنجانی در 19 خرداد 1388 در نامه ای بدون سلام و والسلام به زعیم شیعیان، با تهدید به آشوب و اغتشاش نوشت:«...برای رفع فتنه‌های خطرناک و خاموش کردن آتشی که هم اکنون دودش در فضا قابل مشاهده است، هرگونه که صلاح می‌دانید اقدام مؤثری بنمایید و مانع شعله‌ورتر شدن این آتش در جریان انتخابات و پس از آن شوید🔹️جمعه 22 خرداد انتخابات برگزار و کاندیدای مورد حمایت هاشمی رفسنجانی که در رأس کودتا بود با اقبال روبرو نشد. به تحریک خانواده رفسنجانی و اعلام پیروزی قبل از پایان ساعت انتخابات توسط میرحسین موسوی، شنبه «فردای انتخابات»، تهران در دود و آتش آشوب گرفتار شد و کودتا علیه مردم مظلوم صورت گرفت. 👌👌گزارشی که حدودا یک ماه قبل از نامه رفسنجانی به ولی امر مسلمین منتشر کرده بود، القاءِ حسادت او به رهبری نظام دینی و علاقه رفسنجانی برای تسخیر این جایگاه است. 👌👌👌چندماه بعد مهدی هاشمی رفسنجانی که به اراذل و اوباش و اغتشاشگران پول میداد تهران را آتش بکشند، از کشور فرار میکند. مهدی هاشمی در یک تماس صوتی با سرپل خود در انگلیس اظهار می‌کند: «برای زدن آقای خامنه‌ای بین من و بابا کار رو تقسیم کردیم. بیرون با من و داخل با بابا...» 👈👈👈سالها گذشت و حالا دقیقا در سالمرگ محمد خاتمی در اینستاگرام رسمی و شخصی‌اش در اقدامی نامتعارف از هشتگ برای که از خمینی بودن فقط عنوانش را یدک می‌کشد و هیچ نسبتی با آرمان امام ندارد، استفاده کرد.👉👉👉 👌، پیمانکار پروژه‌های تحلیل اطلاعات سازمان جاسوسی و تروریستی سیا در ابر تحلیل خود بابت جایگزین آیت‌الله خامنه‌ای، 5 فرضیه را مطرح کرده است که مشخصات و ویژگی‌های گزینه آخر، شباهت بسیار زیادی به زیست سیاسی و اجتماعی حسن خمینی دارد. ❌بعد از به ، می‌توان از عجله و اهداف پنهان هشتگ برای توسط اصلاح طلبان رمزگشایی کرد⁉️⁉️⁉️
🤚 شهید "نظامی" میره تلفن‌ بزنه چشمش‌ به نامحرم‌ میوفته! سه روز گریه میکنه میگه خدا من‌ نفهمیدم چشمم‌ به ناموس‌ مردم‌ افتاده ..! +اینجوری شهید شُدن .. ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥پس فرمودید که به دولت شهید رئیسی کمک نمیکرده؟ ⁉️ 💥شما صدای شهید رئیسی را میشنوید!
اوه اوه قم زلزله بدی اومده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙 +این بشر با این اخلاقش اخر روح الله رو هم مثل خودش میکنه‌ . از حرفش خندم گرف. چقدر محمد سخت گیر بود. نمیدونم میتونستم با اینا کنار بیام یا نه... ولی تنها چیزی ک میدونستم این بود ک اخلاقش خیلی برام شیرین بود. ریحانه ادامه داد: +بیا بریم خونمون بعد از شام زنگ‌بزن بیان دنبالت. _نه اصلا امکان نداره. این دفعه تا تو نیای من نمیام‌خجالت میکشم عه‌ . +نه دیگه فک کردی زرنگی!!! الان اینجا نزدیک خونه ی ماس. باید بیای. وگرنه باهات کات میکنم همینجا برای همیشه. خواستم بلند بخندم که سعی کردم جلوی خودمو بگیرم. _خدایی نمیام خونتون نزاشت حرفم تموم شه‌ دستمو کشید و منو با خودش برد. دلم میخواست از خواستگاری داداشش بپرسم و بگم عکس دختره رو بهم نشون بده. ولی روم نمیشد. دیگه در مقابلش مقاومت نکردم. اتفاقا دوست داشتم که برم خونشون. فرصت خوبی بود که ازش حرف بکشم‌. تو راه راجع ب درس و انتخاب رشته حرف زدیم تا رسیدیم‌ . خونشون سه تا خیابون پایین تر از پاساژ تندیس بود . ____ چند دقیقه ای بود ک رسیده بودیم خونشون. با مامان تماس گرفتم و گفتم که خونه ریحانه اینام.که قرار شد بعد از اذان بیاد دنبالم‌ . با باباش سلام علیک کردم و تو اتاقش منتظر نشسته بودم تا ریحانه لباساشو عوض کنه. این دفعه محمد نبود .اصلا نبود. میخواستم بحث خواستگاریو پیش بکشم و بازش کنم ولی هم روم‌نمیشد هم نمیدونستم باید چی بگم‌و چجوری رفتار کنم که ضایع نباشه و ریحانه نفهمه. داشتم تو ذهنم یه جوری جمله بندی میکردم که ریحانه گفت +بیا بریم پیش بابام تنهاس میخام قرصاشو بدم. چادرمو رو سرم مرتب کردمو دنبالش رفتم. دوباره با همون صحنه مواجه شدم. لنگه ی شلوار خالی باباش. دلم میخاست ازش بپرسم چی شده که فکر کنم از نگاهم فهمید برای همین گف +تو جبهه جامونده. با این حرفش با فاصله نشستم نزدیکش.