eitaa logo
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
2.2هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
34 فایل
••بـسم‌ࢪبِّ‌مھد؎‌فـٰاطمہ•• مَرا‌باتو‌وِصآل‌اِی‌جآن‌مُیَسَّرڪِی‌شَوَد؟هَرگِز..🌿 ڪه‌مَن‌اَزخود‌رَوَم‌آن‌دَم‌ڪه‌گویَندَم‌تو‌مے‌آیی..♥️ ‌(ڪُپے) = عرف فوروارد🔥 ارتباط‌بامدیرکانال: @Mahed_iro
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق شیرین می‌کند اندوه را 🌝.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدیریت افتضاح صدا و سیما در سلبریتی سازی و مجری بی‌حیای که با کشف حجاب به ریش همه ما می‌خندد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
•آنچِھ‌گُذَشتـ|♥️ •شَبِتون‌شُـهَدایـے|🌿 •عِشقِتون‌زَهࢪایـے|🕊️ •نَفَسِتون‌حِیدَࢪۍ|🤍 •اِلتمـٰاس‌دُعـٰا|🌒 •یـٰاعلـے|✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
40.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 برای اولین بار ✍ یکسری بچهای سوریه و ایران در حرم حضرت رقیه (س) برای دردانه اباعبدالله یه جشن تولد با کیک و بادکنک آرایی ضریح گرفتن پیشنهاد میکنم سیده رقیه رو حتما ببینید👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این حجاب چیه به ما تحمیل شده؟! 🎙حاج آقا قرائتی 🔰دختران عاشق شهادت
حتی‌اگه‌حالِ‌خوشِ‌معنویت زیرِ‌بارگناه‌ارباً‌ارباشده‌، هیچ‌وقت‌از‌دوباره‌برگشتن به‌آغوش‌گرمِ‌خدا‌ناامید‌نشو:) ♥️!
رفقا کار جان عزیز رو دیدید؟ قبلا فرستادم توی کانال دوباره میفرستم اینکه برای میلاد خانوم سه ساله ۲۵۰ تا عروسک تهیه کنی و پخش کنی کار کمی نیست🥲 رفقایی داشتیم که زیارت کردند ضریح بی بی جانمون رو و التماس دعا داشتیم ازشون و شهید شدند . التماس دعا 🤍
هدایت شده از مَبهوتْ³¹⁵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوای‌دردم‌رقیه.. کاش‌بیا‌سوریه‌‌ودورت‌برگردم‌رقیه.. ان‌شاءالله‌یه‌دستِ‌جمع‌تو‌حرمش‌عروسک‌ پخش‌کنیم:))🥲 از‌همتون‌برا‌کمک‌‌هاتون‌هزار‌دنیا‌‌ممنونم:) پَ‌نَ:ببخشید‌دیگه‌‌کلیپ‌رو‌عجله‌ای‌‌زدم..
زیارت‌نامه حضرت رقیه🥀💔 چند دقیقه بیشتر طول نمیکشه 🥀 التماس دعا 🤲
❥⦙ اني‌أُحبّكِ؛هذه‌هي‌المهنةُ‌الوحيدة‌التي‌أتقنُها ⥂‹دوستت‌دارمC᭄› ⥂این‌تنهاحرفه‌ای‌است‌که‌درآن‌ماهــرم🤍
سیـاهـۍ اش🖤 بلـنـدے اش… گــࢪمـایـش‌… آࢪامـش محـض است🚛 مشڪۍ بـودنش آبـۍ تــࢪیـن آسـمـان مـن است ⁦🖇⁩⁩⃟⇜
15.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏠 ؛ قاب‌های متفاوتی از درختکاری صبح امروز رهبر انقلاب و کاشت نهال‌های زیتون،«سرو لاوسون» و «اَنجیلی». ۱۴۰۲/۱۲/۱
| چاره‌هارفت‌زدستِ‌دل‌بیچاره‌من توبیاچارهٔ‌من‌شو‌که‌تویی‌چاره‌من.. -اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج🌱
🌷یکی از اثرات نماز شب در چهره و صورت فرد ظاهر می شود. اهل سحر و نماز شب نوری در چهره خود دارند. امام صادق عليه السلام می فرمایند: صلاة اللیل تحسن الوجه نمازشب، صورت انسان را زیبا می کند. 📚تهذیب الاحکام، ج۲، ص۱۲۱
بسم رب الحسین💚 💚🌿
🎬 من:خاله هاجر منم سلما ,چرا میزنی؟ لیلا هم دیگه هق هقش هوا شده بود. ام عمر:من خاله ی تو نیستم عفریته,من ام عمرهستم,مادر عمر,همونکه توی چشم سفید دست رد به خواسته ی دلش زدی وبرای انتقام از تو به جنگ تمام ایزدیهای مغرور وکافر به روستاهای ایزدی اطراف, حمله برد ویک ایزدی کافر اورا شهید کرد....ودوباره افتادبه جانم وتا زمانی که خسته نشد ,دست اززدن نکشید. ابوعمر خنده تمسخرامیزی کردوبه زیرزمین خانه اشاره کرد وگفت:آنجا محل اقامت شماست ,البته پراز خرت وپرت واشغال است ,زود بروید وبرای خودتان جایی باز کنید. لنگ لنگان در حالی که لیلا دستم راگرفته بود وارد زیرزمین شدیم,معماری خانه های این محله شبیهه به هم بود ,یعنی خانه ابوعمر هم دقیقا نقشه خانه ماراداشت وهمین باعث میشد بیشتر وبیشتر احساس تألم وغصه کنیم. داخل زیرزمین هیچ جای خالی نبود,با کمک هم ,دستهایمان راباز کردیم وشروع کردیم وسایل یک طرف را به ان طرف حمل کردن وروی هم انباشته کردن ,بالاخره یک گوشه, اندازه ی خواب دونفر جابازشد واز داخل وسایل زیرزمین تکه حصیری کهنه پیدا کردیم وبه جای,قالی وتشک و..زیرپایمان انداختیم. خورشید غروب کرده بودومادرتاریکی محض درسکوتی سنگین نشسته بودیم وهرکدام درافکارخودغرق بودیم,بس که این چندروز گریه کرده بودیم,انگار چشمه ی اشکمان خشکیده بود , باید تغییری دراین وضعیت میدادم بلندشدم وبرق زیرزمین را روشن کردم. لیلا:سلما خاموشش کن ,یه بارمیبینی اومدن وهمین را بهانه کردن ودوباره اذیتمان میکنند... من:بزار روشن باشه,انگاری یادشان رفته ماهم هستیم. نزدیک نیمه شب بود هیچ کس به ما سری نزد وما هم میترسیدیم که حتی به توالت برویم..گرچه احتیاجی هم نبود چون آدمی که هیچ نخورده لاجرم به قضای حاجت هم احتیاج ندارد اما من باید نمازمیخواندم. چون امکان رفتن به توالت نبود,تیمم کردم . لیلا این چندروزه متوجه شده بود که شیعه شدم ,پس گفت تا هیچ کس نیامده نمازت رابخوان... سریع شروع به خواندن کردم. بعدازنماز ,کنارلیلا دراز کشیدم ودیگر چیزی نفهمیدم. وای کاش میمردم وصبح فردا رانمیدیدم وشاهد حوادث غمبارش نمیشدم. .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 💦⛈💦⛈💦⛈
🎬 همانند شبهای قبل با تکرار دیدن صحنه ی سربریدن پدرومادرم وهق هق های لیلا ازخواب پریدم...صدای اذان صبح بلند شد....انگار با این اذانها میخواستند بگویند ما مسلمان راستین هستیم. لیلا رادربغل گرفتم ومحکم به خودم چسپاندم وشروع به نوازش سرش کردم:گریه نکن عزیزکم,گریه نکن خواهرکم ماهنوز همدیگر راداریم بایدعماد راپیداکنیم,طارق هنوز هست علی هنوز هست وبالاتر ازاین ما خدارا داریم. دلم گرفته بود,خواهر نازپرورده من که ازمورچه هم میترسید ,امشب بین موش وسوسک وپشه و. ..بر کف خاکی زیرزمین همسایه به خواب رفت.عجب دنیایست....خدایا مپسند ازاین خوارتر شویم....خدایا به دادمان برس... بازهم باتیمم نمازم راخواندم,دمدمه های صبح بود که صدای تلق تلق راه رفتن کسی برپله های زیر زمین باعث شد سریع بلند شویم وچادروروبنده هایمان رابپوشیم. دربازشد وقامت ابوعمر درچهارچوب درنمایان شد,کلید برق رازد وتاچشمش به ما افتاد,قهقه ای زدوگفت:عجب زنده اید؟فکرکردم تاحالا مرده اید...عجب جان سختید ,مثل گربه هفت جان دارید,اگر جلوی چشمان من, پدرومادرم راکشته بودند تاحالا هفت کفن پوسانده بودم وبه طرف ما امد بایک دستش چادرلیلا وبادست دیگرش چادر من را کشید وگفت:شما کنیز من هستید ,لازم نکرده حجاب داشته باشید ,سریع بیایید بالا,باید کمک ام عمر کنید تا وسایل سفرش رامهیا کند....بعد خنده ای زد وارام ترگفت:بزار ام عمربرود...خانه که خالی شد باشما دوتا کارها دارم.....سریع ....درضمن دیگه به من عمو وابوعمر و...نمیگویید فقط اررررباب....متوجه شدید؟؟ سرمان رابه علامت تصدیق تکان دادیم ورفتیم بالا... ترس تمام وجودم رافراگرفته بود,یعنی این کفتارپیر چه نقشه ی شومی درسرش داشت. من مشغول اتوکردن کوله باری ازلباسهای ام عمرودخترانش وبکیر ,پسردیگرش که یک سال ازعمر کوچکتر بود شدم ولیلا هم ظرفهای کثیف رامیشست ,هیچکدام ازدختران ام عمرکه روزگاری باهم همبازی بودیم ,جلویمان ظاهر نشدند ,دلیلش رانمیدانستم اما ازاین موضوع خوشحال بودم...دوست نداشتم انها هم به چشم کنیز به ما نگاه کنند. درحین کار صدای ابوعمروزنش رامیشنیدم که باهم صحبت میکردند. ابوعمر:زن,شما باید زودتر میرفتید,مگه نمیبینید که دولت اسلامی حکم کرده اگر زنی بدون مردش ازخانه خارج شود درجا تیرباران میشود,میترسم روزی من یا بکیرنباشیم وشما مجبور به بیرون رفتن شوید وجانتان رااز دست دهید,با بکیر بروید...بکیر شمارا میرساند وفردا برمیگردد,میخواهم سلما را به بکیر هدیه کنم که دلش خوش,شود. خدای من اینان که خود ازسینه چاکان دولت داعش هستند بازهم برای خانواده شان احساس امنیت نمیکنند,پس بدا به حال ما که ازجنس اینان نیستیم. درهمین لحظات فکری به خاطرم رسید...درسته...بعدازرفتن ام عمروبچه هایش ما دونفر باابوعمر تنهاییم ,اگر فرصتی پیش بیاید با لیلا تنها شوم,باید نقشه ام رابه لیلا بگویم وخیالش را راحت کنم. هرچه که بیشتر فکر میکردم,بیشتر ایمان میاوردم که ما میتوانیم کلک ابوعمر رابکنیم ,اری ارزوی کنیزی بکیر رابردلشان میگذارم .... اگر قرار است که همش کشت وکشتار باشد چرااینبار یک خونخواری مثل ابوعمر نمیرد... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎💦⛈💦⛈💦⛈
دو پارت از رمان تقدیم نگاهتون 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یاعلی
بسیجی‌ڪـہ‌یـہ‌پاش‌یکسره‌تو‌پایگاه‌، بسیج‌و‌مسجدو...باشه...! یـہ‌پاش‌هم‌تو‌فضای‌مجازی🚶🏻‍♂️، درحالِ‌فیلتر‌کردن‌دشمن، و‌یِکسره‌هم‌بگہ‌شهادتــــ...؛ ولی‌نمازش‌اول‌وقت‌نباشـہ...! احترام‌به‌والدین‌سرش‌نباشـہ...؛ بچـہ‌بسیجے‌نیست💔:)! قبول‌داری؟! ‹این‌انقلـ🇮🇷ـاب‌وصلہ‌بہ‌ظہوࢪمولـ✌🏿ـا›
‌اونجاکه‌عراقی‌میگه: آرزویِ‌دلِ‌بیمار‌مَنی صحتی‌عافیتی‌درمانی..!