eitaa logo
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
1.6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
34 فایل
••بـسم‌ࢪبِّ‌مھد؎‌فـٰاطمہ•• مَرا‌باتو‌وِصآل‌اِی‌جآن‌مُیَسَّرڪِی‌شَوَد؟هَرگِز..🌿 ڪه‌مَن‌اَزخود‌رَوَم‌آن‌دَم‌ڪه‌گویَندَم‌تو‌مے‌آیی..♥️ ‌(ڪُپے) = عرف فوروارد🔥 ارتباط‌بامدیرکانال: @Mahed_iro
مشاهده در ایتا
دانلود
دو پارت از رمان تقدیم نگاهتون 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یاعلی
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
روز پنجم آمد و روز کریم بن کریم روزه امروز ما احلی عسل گردیده است🤍🌱"
• آفتِ‌ انسان هواۍ نفس است و بس .💔
افتخار‌نسل‌ما‌اینہ‌ کہ‌داریم‌توعصرےزندگےمیکنیم کہ‌قراره‌اسرائیل‌‌تو‌اون‌دوره بدست‌ما‌نابود‌بشہ(:🤞🏿'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای هر روز رمضان - روز ششم♡ 🤲خدایا مرا به جهت گناهانم خوار نکن..
1_1483813040.mp3
8.36M
🌸دعــــــــــاۍ‌عــــــــــــــــــــــھد🌸 صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ آقاۍ دݪتنگۍ💔 صبحٺ بخیر آقاۍ مݩ آقاۍ تنهایۍ💔 قرار‌صبحگاھے‌موݩ💕:) العجݪ‌‌العجݪ‌یآ‌صاحب‌الزماݩ 🍀
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
صوت زیارت عاشورا🌿♥️ 🎙با صدای علی فانی ••🗓ششمین‌روز‌از‌چله‌زیارت‌عاشورا•• التماس دعا 🕊 مثل حُر منو بخر امام حسین...🌱
میان اینهمه بودن،نبودنت سخت است......!
[💙⃟☁️] • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌راننده‌تـاکسی‌ازایــن‌لـاتـای‌قـدیمـی‌بود گفتـم‌بـبخشیدمخاطــبِ‌ایـن‌جـمله‌کیــه؟ بالحنِ‌لــاتی‌گفت هرکـئ‌‌یـه‌عشـقی‌داره مام‌عشقمون‌اربابمونـه‌‌ایـنـونـوشتـم‌ك‌اگـرشبـی نصـفه‌شبـی‌آقـاسـوارمـاشیـن‌مـاشدونـشناختـم حمل‌بـربـی‌‌ادبـئ‌نبــاشـه ..! ‌• 💙⃟☁️¦⇢
تا روانـم هسـت ، خواهـم رانـد نامت بـر زبان♥️ . .
..♥️.. برای نفس خودتون نقشه بکشید؛ وگرنه نفستون براتون نقشه میکشه!
بسم رب الحسین💚 💚🌿
🎬 ام فیصل ,پسرش را کابین عقب خوابانید واشاره به من کرد که جلوسوار شوم. سوارشدم وحرکت کردیم. ام فیصل:اسم من ناریه است ونگاهی به فیصل کردولبخندی زد وادامه داد,خداراشکر پیدایش کردم,داشتم سکته میکردم,راستی اسمت چیست؟پسرت چندسال دارد وکی گم شده؟ من:سلما هستم ,اسم پسرم عماداست وتازه وارد چهارسالگی شده الان چندین روز است که گمش کردم,متاسفانه پسرم لال است به اینجای حرفم که رسیدم با به یاداوری چهره ی عماد واخرین تلاشش برای حرف زدن وکمک خواستن هق,هقم بلندشد واشک کل صورتم را پوشانید. ناریه با یک دستش فرمان راگرفته بود وبادست دیگرش دستم رانوازش کرد وگفت:نگران نباش ام عماد...من امروز تمام وقتم را برای پیدا کردن پسر تومیگذارم,نمیدانم چرا مهرت به دلم نشسته شایدچون مثل خودم شوهرت کشته شده وپسرت گم شده وشاید ...نمیدانم چرا ,فقط میدانم که میخواهم کمکت کنم,من تمام مراکز داعش دراین شهر را مثل کف دستم میشناسم,درست است که سعودی هستم ,مال این کشور نیستم اما اززمان برپایی حکومت اسلامی دراین شهر به حکومت خدمت میکنم ولبخندی زد وگفت:به قول شوهرشهیدم,آچارفرانسه هستم گاهی به زنان اموزش نظامی ,گاهی اموزش دینی وخیلی وقتها هم درسطح شهر جزء گروه امر به معروف هستم...خلاصه هرجا حکومت نیازمند کمک باشد من هم هستم..... باخودم فکر میکردم که ایا این زن هم درجنایات دیگرداعش سهیم است؟ایا دستش به خون کسی الوده شده؟ که با حرف ناریه به خودامدم:ببین خواهر,نمیخواهم ناامیدت کنم اما اگر پسرت زنده باشد وبه دست نیروهای حکومت افتاده باشد ,فقط دوجا میتوان ان را جستجو کرد,یکی پایگاه جنب مسجدجامع است ودیگری اردوگاه تموز که بیرون شهر موصل بنا کردیم.. از خوشحالی درپوست خود نمیگنجیدم....قلبم به شدت میتپید ,اصلا به این فکرنمیکردم که بعداز پیداکردن عماد چگونه ازچنگ داعش بگریزم,فقط میخواستم عماد راپیداکنم. بااین حرفهای ناریه,دستش رامحکم فشاردادم وگفتم:اگر پسرم راپیدا کنی تا ابد کنیزیت رامیکنم. ناریه لبخندی زد وگفت:چون مثل خودت مادرم,درکت میکنم,زنی که شوهرش شهید شده لایق کنیزی نیست,دوست داشتی باهم همکارمیشویم..... همینجور که حرکت میکردیم متوجه شدم مسیرمنتهی به مسجدجامع رامیرود.... یعنی عمادرا پیدا میکنم؟؟.... خدایا توکل کردم به تو... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈
🎬 جلوی پایگاه داعش ازماشین پیاده شدیم,کوله ام راداخل ماشین گذاشتم,فیصل خواب بود,ناریه درهای ماشین راقفل کرد وگفت:این حالا حالاها خواب است ,اصلا بیشترعمرش دراین شهر راعقب همین ماشین خواب بوده😄 داخل پایگاه شدیم,به محض اینکه ناریه وارد اتاق مسوول پایگاه شد,مردک داعشی ازپشت میز به احترام ناریه بلندشد انگار ناریه واقعا سرشناس بود ومن اشنایی بااو رافقط وفقط ازالطاف خدا وعنایت مولاعلی ع میدانستم. داعشی:سلام ام فیصل...پسرک مجاهدت کو؟بفرمایید بگویم پذیرایی بیاورند,قهوه که میخورید؟ ناریه با تحکمی درصدایش خیلی جدی گفت:نه برادر,برای خوردن قهوه نیامده ام,دنبال پسر این خواهرمجاهدهستم,چندین روز است گم شده وهرچه تلاش کرده پیدایش نکرده,گفتم شاید اینجا باشد... داعشی:همانطور که خودتان میدانید اینجا فقط یک کلاس وخوابگاه برای بچه ها است,عمده بچه هایی که پیدامیکنند رابه اردوگاه تموز,میبرند. نشانی خاصی دارد؟ ناریه:نامش عماد است وگویا لال است,نزدیک چهارسال دارد.. داعشی دستی به ریشش کشید وگفت:ده ,دوازده تا چهارساله اینجا هست که ازبلبل بهترچهچه میزنند ونام هیچ کدامشان عمادنیست وهمه شان از بچه های,هم قطاران خودمان هستند,بچه ای که نتواند خودش رامعرفی کند ,احتمالا به اردوگاه وقسمت اسیران جنگی میبرندشان.... دلم هرری,ریخت پایین ,این یعنی ,عماد اینجا نیست...خدای من نام اسیران جنگی؟؟؟برای پسربچه های چهارپنج ساله زیادی بزرگ است. ناریه خداحافظی کرد وباهم سوار ماشین شدیم. ناریه:نگران نباش ام عماد...اردوگاه را اشنایی کامل دارم,اخه من وفیصل انجا یک اتاق داریم,اخه با بمباران گاه وبیگاه شهر,اردوگاه امن تراست.بازهم میگویم اگر عماد زنده باشد وبا ماموران حکومت برخورد کرده باشد,حتما الان سالم وسرحال در اردوگاه است. ماشین وارد خیابان اصلی شد,نگاهی به فیصل کردم,بچه مثل فرشته ها خواب بود,درست است که پدرش داعشی خبیثی بوده ومادرش هم به داعش خدمت میکرد,اما خودش بچه بود,مثل عماد,گناهی نداشت وازهمه ی اینها گذشته اگر عمادراپیدا میکردم,باعث وبانیش همین فیصل کوچک بود. درهمین افکاربودم که ناریه روبه من گفت:از لهجه ات مشخص است ازعربهای عراق هستی,من که گفتم ازعربستان امدم تو مال کجایی؟نام شوهرت چیست وکجا شهیدشده؟اگر از نیروهای نام نویسی شده عراق قبل ازورود داعش به موصل باشد شاید بشناسمش امااگر ازنیروهای مردمی که باورود ما به موصل,به داعش پیوسته اند,چون سازمان دهی نشدند,احتمالا ناشناس است... ناریه دید جوابی ندادم دوباره نگاهی به من کرد وگفت:نام شوهرت چیست؟ دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈
دو پارت از رمان تقدیم نگاهتون 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 یاعلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزان،سروران، لحظه‌لحظه‌ماه‌مبارک‌رمضان‌نور‌ است ✨ _استاد‌مهدوی🎙