گفت اقا من نمیدونم من هیچ کارم
به من گفتن جلو شمارو بگیرم
و منم باید وظیفمُ انجام بدم!
گفت مادرت به عزات بنشینه
چرا داری بی منطق رفتار میکنی؟
من دارم منطقی حرف میزنم
حُر هم میخواست یه جوابی بده
سر لشکری بود برا خودش
اما سرشُ انداخت پایین!
گفت حسین چی کار کنم که مادرت فاطمه اس :)
احترام مادرتُ دارم جواب نمیدم!
تو دل حسین داشت این جمله میگذشت؛
که ای حُر کاش چهار تا عین تو،تو مدینه بودن
یه چی بگم؛
تو مدینه عین حُر هم نبود کسی
خدایا محبت مارو تودل حسین بنداز
هی تو این ده روز یه نگاه به اباعبدلله مینداخت
هی حُر میگفت که نمیدونم چرا دلم پیش حسینه
از اقای ابا عبدالله سوال میکنیم
که هر کسی میخواد بره جنگ یه تعارفی میکنی
یه چیزی میگی که نرو و..
امام حسین گفت که دیگه حرفشُ نزن
گذشته ها گذشته دیگه!
شاید حسین اینگونه جواب بده؛
⁴⁰⁰تایی موننن مبارک
به دلیل ⁴⁰⁰ تایی شدنمون به ۱۰ نفر اولی که پیویم پیام بدن تبادلات رایگان می کنم
تا شب بفرستین.