دقت کن...
اون پیش خدا عزیز تره...
ان شاءالله شما نجات پیدا کنید از ناامیدی..
نجات پیدا کردید دست ماروهم بگیرید
رَایتُ امیر المومنین صلوات الله علیه..
دیدم امیر المومنین داره با یه عجله و یه شتابی همه رو رها میکنه و میره..
دنبال حضرت رفتم
گفتم مولای من کجا میخوای بری؟
تو این خلوت و تنهایی؟
فرمود ولم کن..
بزار تنها باشم
آرزو های من داره منو به سمت محبوبم میکشونه...
برو کنار...
گفتم یا مولای..
چقدر خوب کاری کردید که دارید میرید سمت آرزوهاتون...
آقایی که انگار فکر میکنم شهر دیگه با اون سخن نمیگفت..
گفتم یا مولای..
آمال و آرزو های تو چیه؟؟
چیه اون آرزو هات که داره تورو میکشونه سوی خدا، خدای محبوبت.؟؟
فرمود اونی که باید بدونه میدونه آرزوهام چی بوده..
نیاز ندارم به کسی توضیح بدم بزار برم..
بعد میگن ادب بندگی اینه که آدم حرفایی رو که میخواد با خدا بزنه به کسی نگه...
یه سوال دیگه ای رو مطرح میکنه..
یا امیر المومنین من میترسم بر خودم..
از حرص..
از اینکه آرزوهای دنیایی خرابم بکنه
شاید حرف خیلی از ماها باشه..
امیرالمومنین میدونی چی بهش جواب میده؟؟
میفرماید که..
میترسی برای خودت؟
چرا نمیری پیش اون کسی که پناه عارفینِ..
اون کسی که پناه دهنده همه خائف هاست..
نشستی میگی میترسی از عاقبت خودم؟
میگه که بگو اون کیه که پناه عارفینِ اون رو به من معرفی کن..
حضرت علی فرمود...