اللهُ علیًُ عَظیم..
با وجود خدا تو نشستی پیش خودت میترسی؟
امید خودت رو به حس بخشش خدا متصل کن..
در واقع تو امید به خدا نداری برا تَفضُل خدا که تو خودت فرو رفتی
و داری میترسی..
هر چیزی که قلبت رو خواست نابود کنه ولش کن.. اعتنا نکن..
دقت کن
هی اگه یه چیزی اومد تو قلبت گفت تو که آدم نمیشی..؟
خدا اصلا برا چی تورو ببخشه.
آخه چرا خدا اینقدر تورو تحویل بگیره.؟
و...
هر چی این حرفا اومد تو دلت بریز دور...
امیدت رو از همه قطع کن به سوی خدا...
یه سخنی امیر المومنین از خدا میگه...
میفرماید که..
من امید بندم رو از همه قطع میکنم و فقط اگه امید به من داشته باشه دستش رو میگیرم
بنده من به هر کسی امید ببنده میبندم راهش رو...
اما اگه به من امید ببنده باب من همیشه به روی اون بازه...
کِی تا حالا به من امید بسته؟..
گناهان زیاد داشته..
ولی من ناامیدش کردم؟
آرزوهای بندگانم رو به خودم متصل کردم..
دستور من به ملائکه اینه که در رو نبندیدا..
بزارید در باز باشه هر موقع بندگانم اومدن بیان پیش من..
خدا میگه که..
به این حرف خیلی توجه کنید..
شاید خیلی دیدتون رو باز کنه..
من بدون اینکه کسی ازم بخواد خَلقِت کردم...
حالا اگه یکی از من بخواد جوابشو نمیدم؟
شما چه تصوری از خدا دارید؟
خدا میگه که آیا من بخیلم؟؟
که عبد من منو بخیل میدونه؟
من برا توام..
من مال توام...