eitaa logo
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
2.2هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
34 فایل
••بـسم‌ࢪبِّ‌مھد؎‌فـٰاطمہ•• مَرا‌باتو‌وِصآل‌اِی‌جآن‌مُیَسَّرڪِی‌شَوَد؟هَرگِز..🌿 ڪه‌مَن‌اَزخود‌رَوَم‌آن‌دَم‌ڪه‌گویَندَم‌تو‌مے‌آیی..♥️ ‌(ڪُپے) = عرف فوروارد🔥 ارتباط‌بامدیرکانال: @Mahed_iro
مشاهده در ایتا
دانلود
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
مقام معظم رهبری فرمودند: بسیج متن ملت است. بسیج الگوی ملتهای دیگر است. عرصه حضور بسیج، نیاز و مصالح کشور است. بسیجیان با ارزش ترین افراد جامعه هستند. بسیجی نجات بخش است.
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_محسن_رعد
💌 کلام شهید وصیت من به دخترانی که عکس هایشان را در شبکه های اجتماعی می‌گذارند، این است که این کار شما باعث می شود امام ( زمان ) خون گریه کند
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
🍃
بیانات مقام معظم رهبری: عمده ، مردمند . شما باید کالای ایرانی بخواهید. این افتخار نیست ؛ این تفاخر غلطی است که ما مارکهای خارجی را در پوشاکمان ، در وسایل منزلمان ، در مبلمانمان ، در امور روزمره‌مان ، در خوراکی‌هامان ترجیح بدهیم به مارکهای داخلی ؛ درحالی که تولید داخلی در خیلی از موارد بسیار بهتر است
"بسم ࢪب القلوبِ المُنکَسِرَه" السلام علیڪ یا رجاء لِقُلوبی،یا‌مهدی!-💚
💛͜͡🌻 بسم‌رب‌الرضا|❁ جزبه‌شوقِ‌حرمت‌موقعِ‌دلتنگی‌هام پرپرواز‌برایِ‌چه‌بخواهد‌دل‌من..💛 💛¦⇠ 🌻¦⇠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️͜͡🕊 دلم‌اشکایی‌رو‌که‌بعد‌دیدنت‌سرازیرمیشه‌ میخواد‌اقای‌امام‌رضا:)💔 🎞¦⇠ ♥️¦⇠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭 ویدیویی در مورد تحریم برندهای حامی صهیونیست که در شبکه های اجتماعی پربازدید شد.
🔴 اختلال حدودا ۸ ساعته در ایتا 🔷️ایتا از دیروز سه شنبه ۱۶ آبان از ساعت ۲۰ دچار اختلال شد که در پی آن پیام ها ارسال و دریافت نمیشد . 🔷️این اختلال از قبل اعلام نشده بود ولی در ساعت ۲۰:۳۰ دقیقه اطلاعیه زیر توسط ایتا در سایت منتشر شد : به اطلاع کاربران گرامی می‌رساند به دلیل بروز اشکال فنی در مرکز داده، هم‌اکنون ارتباط کاربران با اختلال مواجه است. کارشناسان فنی در حال تلاش برای رفع مشکل در سریع‌ترین زمان ممکن هستند از صبوری و همراهی کاربران عزیز صمیمانه سپاس گزاری می نمائیم. 🔷️این اختلال در بامداد چهارشنبه به صورت کامل رفع شد
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
درخلوت‌خیال‌خودازخویشتن‌بپرس ازمارضا،رضاست‌دراین‌قطعه‌ازبهشت.. :)💛
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
خدا را فقط کسانی پیدا می‌ کنند که به دنبالش می گردند . . 🚶🏻
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
‏نــام‌مـــارا‌بنویســـید‌گدایان‌رضا همه‌شب‌سفره‌ما‌پرشده‌با‌نان‌رضا:)💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیک یا علی ابن موسی رضا 💔
زن‌در‌اسلام‌؛زندھ سازندھ؛ورزمندہ‌است بہ‌شرطۍ‌ڪہ لباس‌رزمش‌،لباس‌عفتش‌باشد:) 🕶🌱. ╭─↷
آقاۍامام‌رضا،عادت‌شماست!!بازکردن‌آغوش‌برای‌تمامِ‌قلب‌هاۍبۍپناه‌که‌به‌ شما‌ پناه‌آوردن((: 🌱💛
🌱کاش‌روزی‌برسه،که‌به‌همه‌مژده‌بدیم.. یوسف‌فاطمه‌آمد!! دیدی؟! من‌سلامش‌کردم پاسخم‌داد ، امام‌پاسخش‌طوری‌بود باخودم‌زمزمه‌کردم‌که‌امام‌، میشناسدمگراین‌بی‌سروبی‌سامان‌را؟! وشنیدم‌فرمود : توهمانی‌که«فـــرج»میخواندی! اللهم عجل لولیک الفرج❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭‌🌺🍂🍃 ┗╯\╲━━━━━━━━ ╰┈• ┗━━━━━━━━🌺━
•مَــہدے‌فــٰاطِـمـہ•
کفـتـری‌درسینـه‌ام‌گـم‌کـرده‌ راه‌خویـش‌را،چـشــم‌بــر‌ گــلـــدســتـــه‌هـــا‌مـی‌دوزمُ حـــس‌مـیـکـنـم . . . :)❤️‍🩹
از امروز رمان داریم بچه ها🍂
از ترس تمام بدنم می‌لرزید. خون از گوشه سرم می‌ریخت و چشم هایم تقریبا جایی را نمی‌دید. صدای چکمه هایشان نزدیک و نزدیک تر می‌شد. خانه‌ای را دیدم که در پارکینگش باز بود. تمام توانم را جمع کردم و دویدم داخل ، پسری که تازه از ماشینش پیاده شده بود ریموت در را زد ، کرکره پایین می‌آمد که دیگر جایی را ندیدم و چیزی نفهمیدم. وقتی چشم هایم را باز کردم، دیدم که روی یک تخت گرم و نرم هستم. هنوز گیج بودم به دور و برم نگاهی انداختم، یک اسکلت آناتومی در کتابخانه دیدم. مغزم شروع به آنالیز کرد که دیشب چه اتفاقی افتاد و من چرا اینجا هستم و هم زمان سعی کردم خودم را از تخت جدا کنم. آرام، آرام خودم را به در اتاق رساندم و در را باز کردم، خانه‌ای ساکت و آرام و به دشت تمیز و مرتب. یک دفعه نگاهم به کاناپه افتاد. میخکوب شدم؛بله! همان پسری بود که دیشب در پارکینگ را بست قد بلندی داشت بیچاره با حالتی مچاله خوابیده بود؛ از این کارش خوشم آمد . یک دفعه یاد زخم سرم افتادم. همین که آمدم حرکت کنم به‌سمت آینه، پاهام به سیم سه راهی گیر کرد و موبایلی که توی شارژ بود روی زمین افتاد و صدای بدی داد. از خواب پرید. دست و پایم را گم کردم نمی‌دانستم چه بگویم،با اضطراب و صدای نخراشیده گفتم: ببخشید رامین: برای چی عذرخواهی‌؟ چرا از تخت بلند شدی؟! دیشب فشار عصبی شدیدی بهت وارد شده بود، بدنت هنوز ریکاوری نشده صبر کن صبحانه رو آماده کنم. سریع خودم رو جمع و جور کردم و کوله‌ام را روی دوشم انداختم و گفتم: ممنون که بهم کمک کردید و سمت در حرکت کردم. *ادامه دارد.
دستم را روی دستگیره در گذاشتم و دو_سه بار بالا و پایین کردم، ترسیدم و قلبم‌ به تپش افتاد. در قفل بود. با خون سردی گوشه پذیرایی ایستاده بود و مرا نگاه می‌کرد. خندید و گفت: دیشب شوک شدیدی بهت وارد شده بود ولی زخم سرت سطحی بود، از دست مأمورها فرار می‌کردی؟ همین‌طور که رو به در و پشت به او بودم، خشکم زده بود. با خودم می‌گفتم: عجب غلطی کردم... من اینجا چیکار میکنم؟! جلوتر اومد و این قلب من بود که داشت از جا کنده می‌شد؛که گفت: نترس قیافه من انقدر ترسناکه؟! من دکترم، بهتره اول یه چیزی بخوری تا جون داشته باشی نظام چینج کنی و خندید. با خودم گفتم: راست میگه؛اگه قصد بدی داشت که به من کمک نمیکرد. اما‌ همچنان ساکت بودم. گوشی‌اش را از روی زمین برداشت و به سمت آشپزخانه حرکت کرد و گفت: ماشینم رو صبح زود پسرخاله‌ام برده کارواش، الانا دیگه باید برسه. می‌رسونمت خونه‌تون.خیابون‌ها امن نیست. به کسی رحم نمی‌کنن.نگفتی پلیس اون بلا رو سرت آورد؟ جواب دادم: نه، یه پسر لاشی اومده بود، هی بهم دست می‌زد. بعدکه جلوش وایسادم هولم داد و سرم خورد به میله. رامین: حتما اتفاقی بوده، واِلّا کسایی که برای آزادی شما خانم‌ها میان کف میدون که قصد بدی ندارن. به نظرم آدم مطمئنی بود و مهم‌تر اینکه هم‌فکر بودیم. سر میز صبحانه هروقت سرش پایین بود، به او زل می‌زدم اما به محض اینکه سرش را بالا می‌آورد، نگاهم را می‌دزدیدم.موهای موج‌دار و چشم‌های میشی‌اش جذاب به نظر می‌رسید. مشغول بودیم که صدای زنگ در آمد. از سر میز بلند شد و به سمت آیفون حرکت کرد. *ادامه دارد.