eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن . کپی به هیچ‌عنوان رضایت نداریم !
مشاهده در ایتا
دانلود
🌛خيلی از شبها آدم تو منطقه خوابش نمی برد 😴😬 وقتی هم خودمون خوابمون نمی برد، دلمون نمی اومد ديگران بخوابن 😈🙄 یه شب یکــی از بچه ها سر درد عجيبی داشت و خوابيده بود.🤕 تو همين اوضاع یکی از بچه ها رفت بالا سرش و گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😱 🧐 رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟ چی شده؟؟ 😰 🤢 🌱 گفت: هيچی...🤫 🍉 محمد می خواست بيدارت کنه🤪 ❌ من نذاشتم!😐😂 😂
° ° 👀 من نمی دانم این لفظ اعتماد به نفس از ڪجا آمده است چرا اعتماد انسان به نفس باشد قرآن می گوید به خدا اعتماد ڪن نفس را زیر پا بگذار این نفس را فدای پروردگار ڪن آن نفسی ڪه نورانی و آیت خدا باشد اگر به او اعتماد ڪنید اعتماد به خداست... بايد رو عزت نفست كار كني
🍂 اگر جایی از مسیر عاشقی عقب ماندی!در جای دگر فرصت جبران هست🤚🏼 مثل مختار،گر چه از قافله عشق جا ماند،اما در قیام او نه عمر سعد گندم ری را خورد،و نه قاتلین حسین(ع) زندگی کردند. مرد جهاد میخواهد این مسیر عشق❤️ ♥️
🌱| 🔅شناخت‌جایگاه‌واجبات‌ومستحبات ﴿هرگاه مستحبات به واجبات زيان رساند آن را ترك كنيد.﴾ ✨|
شوک بزرگی برای مهیا بود یعنی قرار بود بازداشت بشه نمی توانست سر پا بایستد ؛ سر جایش نشست . ـــ یعنی چی جناب .همه چیو براتون توضیح داد برا چی می خوای ببریش . محمد آقا پدر مریم به سمت دخرتش آمد . شهین خانم با دیدن همسرش آن را مخاطب قرار داد ــــ محمد آقا بیا یه چیزی بگو می خوان این دختر و ببرن با خودشون یه کاری بکن . محمد آقا نزدیک شد ـــ سلام خسته نباشید من پدر شهاب هستم ما از این خانم شکایتی نداریم ـــ ولی .. مریم کنار مهیا ایستاد ـــ هر چی ما راضی نیستیم ــــ هر جور راحتید ما فردا هم مزاحم میشیم ان شاء الله که بهتر بشن . خیلی ممنون مهیا خجالت زده سرش را پایین انداخت انتظار برخورد دیگه ای از این خانواده داشت ولی الان تمامیه معادلاتش بهم خورده بود . ـــ مهیا مادر مهیا با شنیدن اسمش سرش را بلند کرد . مادرش همراه پدرش به سمتش می آمدن پدرش روی ویلچر نشسته بود ؛ دلش گرفت بازم باعث خرابی حال پدرش شده بودن چون هر وقت پدرش ناراحت یا استرس به او وارد می شد دیگر توانایی ایستادن روی پاهایش را نداشت و باید از ویلچر استفاده می کرد . مهیا با فرود آمدن در آغوش آشنایی که خیلی وقت است احساسش نکرده بود به خودش آمد . آرامشی که در آغوش مادرش احساس کرد آن را ترقیب کرد که خودش ر ا بیشتر در آغوش مادرش غرق کند .
آقای رضایی شما اینجا چیکار می کنید . همه با شنیدن صدای محمد آقا سر هایشان به طرف احمد و محمد آقا چرخید . ــــ سلام آقای مهدوی خوب هستید من پدر مهیام .نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم . دخترتون تماس گرفت و مقداری از قضیه رو تعریف کرد من مدیون شما و پسرتون هستم . ـــ نه بابا این چه حرفیه شهاب وظیفه ی خودشو انجام داد ماشاء الله مهیا خانم چقدر بزرگ شدن . مهیا با تعجب این صحنه را تماشا می کرد شهین خانم روبه دخرتش گفت ـــ مریم میدونستی مهیا دختر آقای رضاییه ؟؟ ـــ منم نمی دونستم ولی اون روز که حال آقای رضایی بد شده بود منو شهاب رسوندیمش بیمارستان ؛ اونجا دونستم . مهلا خانم با تعجب پرسید ــــ شما رسوندینش ـــ بله مهیا پیش ما تو هیئت بود اونجا خیلی گریه کرد و نگران حال آقای رضایی بودن حتی از هوش رفت بعد اینکه حالش بهتر شد منو شهاب اوردیمش . مهیا زیر لب غرید ـــ گندت بزنن باید همه چیو تعریف می کردی اما مهلا خانم و احمد آقا با ذوقی که سعی در پنهانش داشتن به مهیا نگاه می کردند . مهیا روی تختش دراز کشیده بود یک ساعتی بود که به خانه برگشته بودند در طول راه هیچ حرفی میان خودش و مادر پدرش زده نشد . با صدای در به خودش آمد ـــ بیا تو احمد آقا در را آرام باز کرد و سرش را داخل اورد . بیدارت کردم بابا مهیا لبخند زوری زد ــ بیدار بودم
مهیا سر جایش نشست احمد آقا کنارش جا گرفت دستان دخترکش را میان دست های خود گرفت . _بهتری بابا ـــ الان بهترم ــــ خداروشڪر خدا خیلی دوست داشت ڪه پسر آقای مهدوی رو سر راهت گذاشت خدا خیرش بده . پسر رعناییه ــــ اهوم ـــ تازه با آقای مهدوی تلفنی صحبت کردم مثل اینکه آقا پسرشون بهوش اومده فردا منو مادرت می خواستیم بریم عیادتش تو میای . مهیا سرش را پایین انداخت ــــ نمیدونم فڪ نڪنم احمد آقا از جایش بلند شد بوسه ای بر روی موهای دخترش کاشت شبت بخیر دخترم ـــ شب تو هم بخیر قبل از اینکه احمد آقا در اتاق را ببندد مهیا صدایش کرد . ـــ بابا ـــ جانم ــ منم میام احمد آقا لبخندی زد و سرش را تکان داد . ــ باشه دخترم پس بخواب تا فردا سرحال باشی . مهیا سری تکان داد و زیر پتو رفت . آشفته بود نمی دانست فردا قراره چه اتفاقی بیفتی شهاب چطو ر با او رفتار می کند . ــــ مهیا زودتر الان آژانس میرسه ــــ اومدم شالش را روی سرش گذاشت کیفش را برداشت و به سمت بیرون رفت .
پدرش دم در منتظرش بود با رسیدن مهیا سه تایی سوار ماشین شدن سر راه دست گلی خریدن با رسیدن به بیمارستان نگاهی به اطراف انداخت دیشب ڪه اینجا آمده بود اصلا حواسش نبود که کجا اومده بود . به سمت ایستگاه پرستاری رفت ـــ سلام خسته نباشید ـــ سلام عزیزم خیلی ممنون ـــ اتاق آقای مهدوی ، شهاب مهدوی پرستار چیزی رو تایپ کرد ـــ اتاق ۱31 ـــ خیلی ممنون به طرف اتاق رفتن دم در نفس عمیقی کشید در رازدن و وارد شدن مهیا با دیدن افراد داخل اتاق شالش رو جلو اورد . ـــ اوه اوه اوضاع خیطه جلو رفتن و سلام علیک کردن با همه شهاب هم با خوش رویی جواب سلام واحوالپرسی احمد آقا و مهلا خانم و داد و در جواب سر تکان دادن مهیا آن هم سرش را تکان داد . مهیا و مادرش در گوشه ای کنار بقیه خانم ها رفتن احمد آقا هم کنار بقیه مردا ایستاد مهیا تو جمع همه خانم و دخترای چادری غریبگی می کرد برای همین ترجیح داد گوشه ای ساڪت بایستد . ـــ مریم معرفی نمی ڪنی؟؟ مهیا به دختر چادری که قیافه بانمک و مهربانی داشت چشم دوخت . مریم به طرف مهیا آمد و دستش را روی شانه مهیا گذاشت ـــ ایشون مهیا خانمه گله تازه پیداش ڪردم دوست خوبے میتونہ باشہ درست میگم دیگه . مهیا لبخندی زد ــــ خوشبختم مهیا جان من سارا دختر خالہ ی مریم هستم . به دختری که با اخم نظاره گرشان بوداشاره کرد .
خواندݩ‌هࢪپارٺ‌تنهاباذڪر‌¹صلواٺ‌بھ‌نیٺ‌تعجیڵ‌دࢪ‌فرج‌آقامجازمۍباشد
-از نام اوست حڪایت زندیگیم 🌱🌸 -ڪه نامش اللّٰھ😍✋
🚶🏻‍♂ چقدر زود رنگ و لعاب بعضیامون عوض شد بابا محرم هنوز تموم نشده تازه اسارت و راه حسین ادامه داره درسته هیئت ها بعضا تعطیله ولی توان توام تعطیله!؟ یه حرکتی بزن یه تحقیق کتابی سخنرانی خلاصه نذار اینقدر راحت بگذره فک کن مثلا مادر خودت .. همینقدر راحت برخورد میکردی!؟ 『 @moharam31
هدایت شده از خیالات‌مبھم!'
‌‌. ـ طرحِ حامۍ ! ( حمایت ) • . ‌‌ ـ لطفاً با دقت بخوانید : باشیوه‌ی جدید طرح حامی . . درخواست‌ها صفر شد. کانال‌های قبلی که برایِ حمایت درخواست داده بودند هم می‌توانند، برای شیوه‌ی جدید حامی ثبت نام کنند ❕ . ¹ آمار مناسب برایِ حمایت : ‌-200 ‌‌ + این سقفِ آماری بھ‌زودی تغییر خواهد کرد. ‌‌ ² براۍ مراجعین دوبار تب حامے در نظر گرفته شده ‌‌ ³ شرایط و قوانین رو از آیدۍِ مُندرج دریافت کنید. • . ثبت نام کنید : ➺ @Sarbazgomnam_255 . -هَدیھ‌ی‌هیئتِ‌ ڪانال ‌بھ‌شما . . - 🌿 '