⋱⸾💔✨⸾ #دلے
✍️.. #حرفِقشنگ؛
میگفت:↓
فڪرتكھ شد امـام زمان،،
دلـتمیشھ امـام زمانے
عقلـتمیشھ امامزمانے
تصمـیمهاتمیشھ امام زمانے
تمامزندگیت میشھ امامزمانے
رنگ آقارومیگیرےكمکم...
فقط اگه توے فكرتدائم
امـامزمانـتباشه...
خودتودرگیرامامزمانکنرفیق
تا فکر گناه هم طرفت نیاد!!
تادستش را جلو آورد✋
یادش آمد که دست راست
آقایش😔........
لبـیکـ یـا خـامـنهـاے
#مرد_میدان🇮🇷💪🏼
#فاطمیه🖤🥀
#مݩ.ماسڪ.میزنم😷
#بی حجاب های اُمُّل😏😏😏
"اُمُّــلِ واقــعــی کــیــه ؟"😶
مطلبے کہ امروز گذاشتم
گفتہ هاے یہ دختر چادرے و محجّبہ ست
کہ همیشہ مورد بے احترامے خانواده
و دوستاے بے حجابش قرار میگرفت😔
اون دختر میگہ مثل همیشہ آمادهء شنیدن🙁
متلک هاے ضدّ حجاب و ضدّ چادر بودم
وارد دانشگاه شدم 👩🏻🎓
چند تا دختر عیّاش کنارِ
چند تا پسرِ عیّاش تر نشستہ بودن
خیلے وضع بدے داشتن😒
نمے دونم چطورے از درب دانشگاه
وارد محیط دانشگاه شده بودن !😖
منو کہ دیدن موضوع حرفاشون عوض شد
بہ من گفتم اُمُّل اُمُّل😔😔
بعد زدن زیر خنده
خیلے ناراحت شدم
میخواستم مثل همیشہ بهشون اعتنایے نکنم
اما نتونستم...!
رفتم جلوشون گفتم کے اُمُّله‼️‼️
من یا شما؟
یکے از این دخترا کہ مانتوش تازه مد شده بود
با عشوه و ادا گفت : 🙂
وااا
معلومہ دیگہ اُمُّل تویے با این چادر مشکیت...!😕
بعد زدن زیر خنده و چند تا از این پسرا براش دست زدن 😒
گفتم دختر خوشگل من!
اُمُّل بہ چے میگید؟
گفت بہ آدماے قدیمے
بہ جوونایے کہ عین مادربزرگا میگردن!!
بہ شما چادرے هاے صورت گرفتہ میگیم اُمُّل !
گفتم پس اُمُّل به قدیمے ها میگید؟😏😂
با خنده و به صورت هماهنگ همگے گفتند : بعـلہ
گفتم 1434 قدیمے تره یا 1500 سال؟
پسره با عشوه گفت: وا مگہ ریاضی رو پاس نکردے؟
1500 سال قدیمے تره دیگہ!
با لبخند گفتم پس شما اُمُّلید دیگہ..!
گفتند : اِ وا چرا ما؟ 🙁
گفتم شما میگید قدیمے ها اُمُّل هستند
حضرت محمّد 1434 سال پیش مبعوث شد
لزوم چادر و حجاب رو بعد از بعثت اعلام کرد
امّا قبل از بعثتِ حضرت محمّد (ص)
عرب هاے جاهل بے حجاب بودن😏
یعنے حدود 1500 سال پیش
حالا بگید شما اُمُّل هستید یا ما چادرے ها؟
به عشق چادریا پخشش کنین🌹🍃😍
ببینم چیکار میکنین😉
🌸•°•🌸
#شهیدیکهنمازنمیخوانـد!😐☕️
تو گردان شایعهشد نماز نمے خونه!
گفتن،تو ڪه رفیقشی..
بهش تذکر بده..
باور نکردم و گفتم: لابد میخواد ریا نشه..
پنهانی مےخونه..!
وقتےدو نفریتویسنگرکمینجزیرهمجنون
²⁴ ساعتنگهبانشدیـم..
با چشمخودمدیدمکهنمازنمیخواند!!
تویسنگر کمین،در کمینشبودم
تا سرحرفرا باز کنم ..
گفتم : ـ تو که برایخدا میجنگے..
حیفنیسنماز نخونی؟!
لبخندے(: زد و گفت :
+یادممیدےنمازخوندن رو؟
➖ بلد نیستے❓
➕نه..تا حالا نخوندم
--_ نمازخواندن رو تویتوپوآتشدشمن
یادش دادم . .
اولین نمازصبحشرا با مناولوقتخواند.
دو نفر نگهبان بعدیآمدندو جاےماراگرفتند
ماهمسوار قایقشدیمتا برگردیم..
هنوز مسافتےدورنشدهبودیمکهخمپاره
نشست،تویآبهور ،پارو از دستشافتاد
آرامکفقایقخواباندمش،لبخندکمرنگےزد🙂
با انگشترویسینهاشصلیب†کشید
وچشمشبهآسمان،با لبخند به..
شهادت🕊♥️رسید . . .
اری،مسیحے بودکهمسلمان شد و بعد از
اولیننمازشبهشهادترسید...
به یاد #وهب_شهیدمسیحیکربلا
🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱
#رمان_جانم_میرود
#به_قلم_فاطمه_امیری
#پارت_بیستوچهارم
مهیا و خانواده اش بعد از خداحافظی با خانواد مهدوی به خانه برگشتند .
مهیا وارد اتاقش شد فردا ڪلاس داشت ولے دقیقا نمیدانست ساعت چند شروع ڪلاس هست .
سراغ گوشیش رفت شارژ تمام ڪرده بود به شارژ وصلش ڪرد .
ــــ اوه اوه چقدر smsو میس ڪال
ڪلی تماس از نازی و مامانش داشت بقیه هم از یه شماره ناشناس
پیام ها رو چڪ کرد که پیام از نازی داشت ڪه ڪلی به او بدو بیراه گفته بود و یڪ پیام از زهرا و
بقیه هم از هماڹ شماره ے ناشناس یکی از پیام ها را باز ڪرد .
ـــ سلام خانمی جواب بده ڪارت دارم
بقیه پیام ها هم با همین مضمون بودند .
شروع ڪرد تایپ ڪردن
ـــ شما
برای زهرا هم پیامی فرستاد ڪه فردا ڪلاس ساعت چند شروع میشہ
بعد از چند دقیقه زهرا جواب پیامش را داد .
گوشیش را ڪنار گذاشت یاد طراحی هایش افتاد ڪه باید فردا تحویل استاد صولتی مے داد
زیر لب ڪلی غر زد
لب تاپش را روشن ڪرد و شروع ڪرد به طراحے
ڪش و قوسے بہ ڪمرش داد همزمان صدای اذان از مسجد محله بلند شد هوا تاریڪ شده بود
ـــ واے ڪی شب شد
مثل همیشه پنجره ی اتاقش را بست
و دوباره مشغول طراحي شد
ـــ همینجا پیاده میشم
پول تاڪسی را حساب ڪرد و پیاده شد
روبه روی دانشگاه ایستاد خودش را برای یڪ دعواے حسابے با نازی آماده ڪرده بود .