میگفت وطن جاییه که آدم توش به دنیا میاد..
یه بار رفت کربلا نظرش عوض شد..
به امید حق علیه باطل مریض شدم رفت..
[پ.ن: ببخشید بابت ناشناس ، دیشب اصلا حالم خوب نبود صبحم تب داشتم دعا کنید زودتر خوب بشم]
- ماھِحرم .
تا قبلش اصلا توی فاز هیئت نبودم ... تا اینکہ محرم یہ شب که مسجد محلمون مراسم بود رفتم هیئت حس و حال
حضور دخترک کوچکی میان هشتاد و چند اسیر مجروح و داغدار و خسته؛ حضور دست و پاگیر و مشکل سازِ یک بچه؛ میان زن و بچه های دیگر نیست...
تک تک افراد این قافله؛ برای هدایت و نجات بشر یک رسالتنامهی مکتوب زیر بغل دارند و آرامآرام به ما نزدیک میشوند. مثل انعکاس مهتاب روی آب چشمه؛
یک آدم هایی اصلا به دنیا میآیند؛ تربیت میشوند؛ نقش آفرینی میکنند و از دنیا میروند تا نشان دهند که گاهی برای ماندن باید نبود...
در آن خرابه ی بی سقف و بی تکیه گاه که بالشت اسرا خاک بود و قوت قالبشان نان و آبی اندک؛ شمعی باید میسوخت و در مقابل پروانه ی نگاه برادر و عمه ها و همسفران آب میشد و تمام...
رقیه شمع شام تار خرابه شد؛ مدافع حریم شهدا شد؛ روضه خواند؛ با هنر قصه گویی دخترانه؛ با ناز و نیاز اصیل زنانه برای پدر از رنج ها گفت و جهاد بزرگی کرد
تا قصه ی عاشقی "بابایی بودن دخترها" برای همیشه ی تاریخ سند بخورد به نام نامی رقیه...
هرکجای تاریخ پای مردان مرد استوار ایستاده است؛ در کنارش شعاع نور قوت قلب و صبوری های معصومانه و ظریف و پرقدرت موجودی بنام زن میدرخشد...
مثل شعاع نور دست های کوچک و زخمی یک دختر از میان آوار خرابه که دل ها را روشن کرد و تا ابد روشن گری...
دختر اگر دختر باشد ظرافت بیان رنج ها را هم جوری بلد است که تا آخر دنیا بزرگانعالم از قصه ی پر غصه ی او؛ درس مقاومت بگیرند...
حالا دانستی چه بود راز شهادت رقیه...
یهرفیقمباشه؛
پایهیهمهچیتباشه :)
هیئترفتنات…
گریهکردنات…
سینهزدنات…
نوکریکردنات . . .
آخرشمباهمکفشهارومرتبکنین :)
#دلنوشتہ_شما
دلم حرم و گریه هاشو میخواد اما من بی لیاقت تر از اینم که اونجا باشم تاحالا یه بارم نرفتم نکنه گناهام اونقدر زیاد شده که ارباب روشو ازم گرفته
- ماھِحرم .
حضور دخترک کوچکی میان هشتاد و چند اسیر مجروح و داغدار و خسته؛ حضور دست و پاگیر و مشکل سازِ یک بچه؛ م
از ورودی مهران تا لب مرز ایران و عراق با پای پیاده سختی هموار می شود ؛
کوله پشتی عشق بر دوش قدم قدم برای رسیدن به معشوق
وارد خاک عراق که شدم همه احترام میگذاشتند مهم نبود که دکتری، سرهنگی، دبیری ،کارگری، فقیری، پول داری یا هرچی مهم این بود که زائر اربابی زائر بابا حسینۍ
پایت که به مرز عراق میرسد کرامت ها و مهمان نوازی هایکی پس ازدیگری نمایان میشود.
حب الحسین یجمعنا : این یعنی وحدت ، یعنی همبستگی
از نجف آن شهر رویایی من تا کربلا همه یک صدا میگفتند:" حسین"
عمود به عمودمی رفتیم به عشق عمود ۱۴۴۵ ؛ مهمان نوازی ها بینهایت بود...
شخصی چیزی برای پذیرایی نداشت اما وسط جاده ایستاده بود و با ادکلن اش زوار را معطّر می کرد..
کودکی دستمال کاغذی دستش بود و به زائر هامی داد ؛ همینقدر بی ریا....
بساط ماساژ هم که همیشه بر پا بود عراقی ها آبله پا که می دیدند بغض شان تبدیل به اشک می شد آخر ۱۴۰۰ سال پیش آبله ای بود که تازیانه ها آن را ماساژ میدادند..
از چای عراقی هم که هر چه بگویم کم است؛ چای عراقی با آن نصف لیوان شکر انتهااستکان نیست که شیرین است بلکه خاطره شیرین کربلا آن را شیرین میکند...
اینجاست که شعر سهراب ِ عزیز تغییر می کند: دوست را در آغوش موکب باید دید
عشق را از طعم چای عراقی باید جست
حتی اگر تا به حال نرفته باشی تصور این وقایع برایت دشوار نیست....
مدام در طول راه با خودم می گفتم کاش این مردم نازنین ۱۴۰۰ سال پیش می بودند تا: قتلگاه میزبان سر الله نشود ، نینوا در نینوا گم نشود، خواهری ز فراق برادر کمرش خم نشود ، کربلا در کربلا گم نشود ،دخترک زیر پا له نشود ، تازیانه در تازیانه گم نشود ، خار مغیلان بر پای سه ساله نشود ، آبله درآبله گم نشود..
وهمه این فکر ها به برکت قدم گذاشتن درجاده عشق است اصلا پیاده روی اربعین برای این است تا مقداری تداعی کند وقایع را که چه گذشت به آل الله....
چندروزی دیدن معشوق به درازا میکشد....
درجاده صدای اذان بلند می شود ویکی می پرسد: عمود چند است؟
پیرمردی هم بالبخند میگوید :مرحبا بکم یازوار....
واین یعنی وصال یار :)
- ماھِحرم .
قلت إننی أحبك... هل هی معظم نعمة جمیلة أن الله قد خلق؟ یا حُسِین
[ گفته بودم دوست داشتن تو،
زیباترین نعمتی است که خدا آفریده؟ ای حسین ؟ ]
مسافرای اربعین دو دستهن:
کسایی که از مسیر اصلی میرن،
و اونایی که طریق العلما رو انتخاب میکنن...
اونایی که مسیر دوم رو انتخاب کردن میفهمن چی میگم :)
توی حرم که میشینی انگار دلت میخواد دوبرابر نفس بکشی..
دلت میخواد هوای اونجارو توی سینهت نیس کنی...
دلت میخواد یه تیکه از اونجارو با خودت برگردونی...
'' لاأرغبغیركفکلأمنیاتيتختصربك
مـرابھغیرِتورغبتۍنیستڪتمـامِآرزوهایـمدرتــوخلاصھمۍشود''
- ماھِحرم .
*
قشنگی ِ هیئت اونجا بود ک یه پسر بچه ۴ ساله با تمام تلاشش سعی داشت بگہ یا امام رضا جون جوادت بطلب:)))💛
گفتش:
-اگہ میخوای به امام رضا وصل بشی اسم دونفر بیار ؛ اول اسم مادرش بعد اسم پسرش...