eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن . کپی به هیچ‌عنوان رضایت نداریم !
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۰ آذر ۱۳۹۹
میـل من سوے ݜمـا قصـد ټـوسل دارد🌿 سلامٌ عليك يا حَبيبَ قلبِي:))! سرخط
۲۰ آذر ۱۳۹۹
آقاۍمامطمئن‌باشیدڪہ‌در ڪمین‌آنھاهستیم‌وبہ‌آنھا‌ اجازه‌عبورجزبر ... ؛ روۍاجسادمان‌را نخواهیم‌داد(:✌️🏿 『وپیروزۍجزبراۍ خداۍعزیزوحڪیم‌نیست(:』 • ابومھدی‌المھندس! سرخط
۲۰ آذر ۱۳۹۹
{ •♡•} |با ‏ بی صیقل ...؛ مُھرِ پیشانی چھ سود ...!🌱| سرخط
۲۰ آذر ۱۳۹۹
🍃🍂🍃 🌱طنز جبهه😁🌱 🌈یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود... برای خودش یه قبری کنده بود. شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد.😊 ما هم اهل شوخی بودیم😎 یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه... گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند. دیگه عجیب رفته بود تو حال! ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این که صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه، بگو: اقراء😁 یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود و فکر میکرد براش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😅 بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😭 رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباکرم بخون 😂😂😂😂 🌹شادی روح شهدا بلند صلوات😂 کپی با ذکر سه صلوات بلند 😂 🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۲۰ آذر ۱۳۹۹
من همان رانده شده از در غیرم ارباب نیست غیر از تو مرا هیچ خریدار، حسین!
۲۰ آذر ۱۳۹۹
۲۰ آذر ۱۳۹۹
دلتنگی ما بهر حرم هرشب جمعه یک رسم قدیمیست به ما ارث رسیده:)
۲۰ آذر ۱۳۹۹
یک‌نظر کردی و صدسال بدهکار توایم شبِ جمعه همه در حسرتِ زوارِ توایم
۲۰ آذر ۱۳۹۹
📚 عملیات تل قرین خاطرات خود گفته ی شهید_مرتضی_عطایی 🎙 مسافت طولانی ای در پیش داشتیم😴 . وضعیت جغرافیایی تل به گونه ای بود که دامنه خیلی وسیعی داشت؛ حدود دو کیلومتر میشد، با شیبی بسیار ملایم. هوا خیلی سرد😬 بود ، اما چون راه می رفتیم و مهمات همراه داشتیم ،لباس های زیر بادگیرمان خیس عرق شده بود🤒 . سرما را وقتی احساس کردیم که رسیدیم بالای تل. فعالیت مان که کم شد ، سرما رفت توی جلدمان😷🤧🤐 . از زیر بادگیر سرما میزد می رفت داخل، طوری که دندان هایمان بهم می خورد😬🤣. تلّ قرین را هم بدون دردسر گرفتیم🙃✌️ .سید ابراهیم گفت :« تا می تونید با پنجول هاتون زمین را بکنید و سنگر درست کنید ؛با پنجول هاتون🤚 ، با سر نیزه 🗡، با خشاب اسلحه ،با هر چی دم دستتونه زمین رو بکنید ،برید توش. هوا که روشن بشه🌤، دشمن تازه می فهمه چند چنده😏. اون وقته که به ما امون نمیده😱. پس تا میتونید برای خودتون مأمن و سنگر درست کنین . » زمین انجا هم طوری بود که ده سانت می کندیم ،می خوردیم به سنگ😔. باید با همان قلوه سنگ ها برای خود سنگر میزدیم. فردا صبح☀️، همانطور که سید ابراهیم پیش بینی کرده بود ،اتش بازی دشمن شروع شد🔥💥. انها از شهرک «کفرناسج» که فاصله اش با تل ششصد ،هفتصد متر بود ،با توپ ۲۳ تل را می زدند🤭 . دشمن آنقدر روی سرمان اتیش می ریخت که نمی توانستیم جنب بخوریم😱. از دست دادن تل خیلی برای آنها سنگین بود☹️. به همین خاطر کم نگذاشتند. از این طرف آتش می ریختند، از آن طرف نیروهایشان از تل بالا می‌آمدند. ما هم که کمک کپ کرده بودیم😑. حدود ۱۴ نفر از بچه‌ها روی تل شهید شدند؛ همه هم با ترکش خمپاره💣. سید ابراهیم پشت بی‌سیم 🎙 اعلام کرد هر کسی صدای🎵 منو می‌شنوه، هر چی نیرو داره، بفرسته بالای تل. نیروهایی که دیشب آمده بودند، خودشان را کشیدند بالا اینها همه دیشب تل را به راحتی گرفته 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔺منبع: کتاب دم عشق دمشق 🔺انتشارات: یا زهرا
۲۰ آذر ۱۳۹۹
📚 عملیات تل قرین خاطرات خود گفته ی شهید_مرتضی_عطایی 🎙 فشار سنگین آتش🔥☄️💥 باعث شد، نیروهای سوری نتوانند بالا بیایند و عقب کشیدند. با آتش سنگین دشمن، نیروهایشان کم کم به بالای تل رسیدند. من داخل یک سنگر طبیعی جا گرفته بودم. سنگری که دو تا سنگ بزرگ کنار هم داشت و لبه هایش هم روی هم بود. زیر این سنگ‌ها حالتی شبیه تونل ایجاد شده بود. من سینه‌خیز داخل این تونل جا گرفته بودم. تنها کاری که می شد انجام دهم، درجا غلت زدن بود. غیر از این نمی‌توانستم تکان بخورم. با شدید شدن آتش دشمن💥🔥 مجبور شدیم، کمی از سر تل عقب بکشیم. هر لحظه بر تعداد نفرات دشمن اضافه می‌شد. اوضاع حسابی قمر در عقرب شده بود😱. کار داشت از دست ما خارج می‌شد. ما در موضع بالا نبودیم. تبادل آتش به شدت ادامه داشت، اما آتش دشمن کاری تر بود. 😔 در همین لحظات سید ابراهیم فریاد کشید،« نزن! نزن آقا👐😠 !» یکی از بچه ها گفت :« سید، دارن میان بالا! چی چی رو نزن؟!» سید گفت:« نزن دیگه! این زدن غیر از هدر دادن مهمات هیچ فایده ای ندارد😐. بذار بیان بالا، تو تیر رس قرار بگیرن، وقتی مطمئن شدی تیرت میخوره به هدف ، اون وقت بزن😉. الان که داری همین جور بی هدف میزنی، دشمن فهمیده ترسیدی🤭. پس صبر کن بذار بیاد توی سینه کش تپه، اون وقت بزار وسط سینه اش و حالش و جا بیار😁 .» راست هم می گفت. با اینکه ما تند تند تیراندازی می کردیم ، اما چون بی هدف بود هیچ تلفاتی نمی گرفتیم؛ فقط دور ریز مهمات بود. سید ابراهیم دوید و این مطلب را با داد و بیداد به همه تفهیم کرد.🔈 با خوابیدن آتش💥🔥 ما، دشمن از جا کنده شد و کشید بالا. ما هم گذاشتیم خوب بیایند بالا .در یک لحظه بلند شدیم و به طرف شان آتش گشودیم😄. مثل چی درویشان کردیم. پشت سر هم روی زمین می افتادند. تاکتیک سید حسابی جواب داد.💛 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🔺منبع: کتاب دم عشق دمشق 🔺انتشارات: یا زهرا
۲۰ آذر ۱۳۹۹
📚 عملیات تل قرین خاطرات خود گفته ی شهید_مرتضی_عطایی 🎙 اولین عملیاتی که بعد از حضور من در سوریه انجام شد، عملیات «تلّ قرین» بود. تلّ قرین در پانزده 5️⃣1️⃣ کیلومتری مرز فلسطین است. البته عملیات اصلی در شهر «الهباریه» قبل از تلّ قرین بود. بعد از آتش تهیه سنگینی که روی الهباریه ریختیم ، به طرف این شهر حرکت کردیم . وارد که شدیم، شهر خالی بود .با اتش سنگینی که ریختیم ،شهر را تخلیه کرده بودند و ما بدون درگیری الهباریه را گرفتیم😍✌️. بعد از گرفتن شهر، اتش بسیار سنگینی روی تلّ قرین ریخته شد . حجم اتش چنان سنگین بود که همه جا را مثل روز روشن کرد. مثل نور افشانی هایی که در ایام خاص انجام می شود😝. وقتی اتش از دهانه گلوله خارج میشد ، یک خط از خودش به جا گذاشته و به تل که می رسید ، منفجر شده و همه جا را روشن می کرد☺️. سید ابراهیم می گفت چهارشنبه سوری شده🤣. سید ابراهیم و چند نفر دیگر به «ابوحامد» ، فرمانده تیپ، پیشنهاد دادند، ما به طرف تلّ قرین برویم. تل جزو طرح عملیات نبود ، اما سید ابراهیم به نکته خوبی اشاره کرد💡. او به ابوحامد گفت :« تل روی الهباریه مشرفه و دشمن قشنگ به ما تسلّط داره. هوا که روشن بشه، دیگه نگه داشتن شهر کار اسونی نیست🤭. دشمن به راحتی می‌تونه مارو بگیره زیر اتیش و کارمون رو یکسره کنه. الان که شبه، با استفاده از تاریکی و اصل غافلگیری 😏، میریم روی تل و اوضاع رو بررسی می کنیم✌️ ؛ اگه همه چیز ردیف بود ، هماهنگ می کنیم بقیه هم بیان و تل رو میگیریم🤝 . ابوحامد این طرح را به حاج قاسم💚 انتقال داد . به دلیل حساس بودن عملیات ، حاج قاسم💚 شخصاً پای کار حضور داشت😊 . بعد از هماهنگی های لازم ، قرار شد به طرف تل حرکت کنیم . سید ابراهیم به من گفت :« ابوعلی ، برو چند تا نیروی داوطلب پیدا کن، بردار بیار.» وقتی در دسته اعلام کردم ، تنها کسی که اعلام امادگی کرد نجفی(شهید) بود؛ همین یک نفر. با بیست نفری که از گردان های مختلف جمع شدند ، به طرف تل حرکت کردیم🙃. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔺منبع: کتاب دم عشق دمشق 🔺انتشارات: یا زهرا
۲۰ آذر ۱۳۹۹