🌿متـے ٺـــرانا ونــراك
ڪی میشـود تومارا و ما ٺورا ببینیم...
#سیڋٺــے_المَهْدے
┄┅─═◈═─┅┄
سرخط
چھخوشصیدِدلمکردۍ
بنازمچشمِمستترا . . .
کھکسمرغانِوحشےرا
ازاینخوشترنمیگیرد(:
#حسین؏🌿•
سلام شــهــــید من ...
ادعــایی در تـــو نمیبینم
و تمــام هویتـــ تو ...
خلاصہ شده در ؛
همیــن بی ادعــــایی ...
مـــرا دریابــ ...
ای مَــرد بی ادعـا
#معݜـوقاٺ
میگفتند:
«بسجیون اسـدعـلـی
هـمهامادهباشندنسلمانسلظهوراست انشالله ❤️
اماده باشید برای مبارزه» ✊🏻♥️
#بچههایاسدعلی
🎙/ آیتالله بهجت(ره):
🔹هرگاه #خدا را بیشتر از
هر چیزی دوست داشتی،
مؤمن شدنت را جشن بگیر!
📝| #درس_اخلاق_مجازے
✨#حرف_قشنگ🌸🍃
براۍ خُـدا باشیم تا↶
نازمان را فقط⇇او بڪشد
ناز ڪشیدنِ خُدا...
معنایش
شَهادت است...♥️✨
✨#منبر_مجازے
وقتی گناه می ڪنی
ذرات سلول های بدنت
باتو دشمن می شوند🍃
|علیرضا پناهیان|
✨#اثرگناه
•🌖⛅•
#کاربردیھ(:🌱
عزیزۍمیگفت:
هروقتاحساسڪردید
ازامامزمان(عج)دورشدیدو
دلتونواسہآقاتنگنیست...
ایندعاۍڪوچڪروبخونید
بخصوصتوۍقنوتهاتون↶
[لَـیِّـنْقَلبےلِوَلےِّأمرِڪ]
یعنے⇇خداجون
دلموواسہاماممنرمڪن(:🧡
🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱
#شهدا حرفی نیست،
جز اینکہ دلمان تنگــ است
خدا مےداند کہ بہ شهادت محتاجیم
ڪافی است دست بلنــد کنید
و برایمان #شهــادت بخواهید ...
#شهادتمان_آرزوست..
#دلت_را_به_دلشان_بسپار 🌿✋
از خدا پرسیدم:
چرا فاسد ها خوشگل ترن؟!
چرا آدمای الکلی و سیگاری باحال ترن؟!
چرا با اونایی که دیگران رو مسخره میکنن بیشتر به آدم خوش میگذره؟؟
چرا اونایی که خیانت میکنن، تهمت میزنن، غیبت میکنن، دروغ میگن موفق ترن؟!
چرا همیشه بدا بهترن!؟
پرسید: …. پیش من یا پیش مردم؟
دیگه چیزی نگفتم
#مدافع_چادر
🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱
#کتاب_مرتضی_و_مصطفی 📚
#قسمت_سی_و_هفتم 7️⃣3️⃣
#فصل_ششم عملیات بصر الحریر
خاطرات خود گفته ی شهید_مرتضی_عطایی 🎙
بعد از حدود بیست دقیقه، سید ابراهیم پشت بیسیم نهیب زد:« کجایی؟ پس چرا نمیای؟» رمزی گفتم:« سید جان، ما باید تا الان به شما می رسیدیم. ولی فکر کنم موردمون تو زرد از کار در اومد😣. به جاده خاکی زدیم😔.» گفت:« یا فاطمه ی زهرا!» تکه کلامش بود. وقتی خیلی هول می کرد، می گفت🙃. در آن شرایط امکان استفاده از فشنگ رسام را هم نداشتیم. سید گفت:« از جاتون تکون نخورید که ممکنه بدتر بشه و برید تو دل دشمن😢.» دو نفر از ناوبرها را فرستاد تا ما را پیدا کنند. بعد حدود نیم ساعت، همدیگر را پیدا کردیم و به مسیر ادامه دادیم.🙈
نزدیک اذان صبح رسیدیم به یک جاده. صدای چند تا ماشین و موتور می آمد. یک گروه از بچه ها را فرستادیم روی جاده کمین بزنند. همراه حاج حسین و سید ابراهیم و بقیه رسیدیم به خانه ای که از آنجا به ما تیراندازی شد. دو تا از بچه ها مجروح شدند . ما هم به سمت آتش دهنه ی سلاح ها شلیک کردیم و یک موتور و یک ماشین که آنجا بود را به گلوله بستیم.✌🏻
چهار نفر مرد مسلح و یک زن و چند بچه داخل خانه بودند. حاج حسین گفت:« همه اسرا رو داخل یک اتاق ببرید.» چند نفر گفتند:« نه! باید زن ها رو از مردها جدا کنیم.» حاجی مخالفت کرد و گفت:« با اسرا همون برخوردی رو بکنید که دوست دارید با شما بکنند.» استدلالش هم منطقی بود. می گفت:«اگه جداشون کنید، هزار تا فکر می کنن و ممکنه مشکل ساز بشن، ولی وقتی با هم باشن، خیالشون راحته و کاری انجام نمیدن☝🏻.»
آن خانه بعد از پاکسازی شد محل استقرار و فرماندهی. سریع همان جا جلسه تشکیل شد و سید ابراهیم به من گفت:« ابو علی! بسم اللّٰه! یه گروهان بردار و برو نقطه اصلی و سه راهی امداد رو مسدود کن و کمین بزن.»
چون احتمال وجود مسلحین و کمین آنها متصور بود، اول یک تیم چهار نفره با فاصله ای حدود ۵۰ متری جلوی گروهان راه انداختم؛ خودم و یک تک تیرانداز با دوربین ترمال، کمکش و یک نیروی پیاده.
در حال حرکت به جلو بودیم. تا سه راهی حدود ۲۵۰ متر فاصله داشتیم. تک تیرانداز با دوربین سلاح اش چپ و راست را رصد می کرد و حرکت هر جنبنده ای زیر نظرش بود. در همین حین، گفت:« یه موتوری با دو نفر مسلح داره به سمت ما میاد. » گفتم:«معطلش نکن، بزن تا به اجداد نحسش پیونده😃.» او هم نامردی نکرد و چنان زد که هر دو با موتور کوبیده شدند به دیوار خانه.👊
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
دم عشق دمشق
🔺انتشارات: یا زهرا