eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن .
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام آیه های نور 1.mp3
7.55M
•°🌱 سلام‌‌‌ ماه‌ استغفار‌...
اگر بخواهیم برایِ رفعِ تکلیف بندگی کنیم شیرینیِ گناه برایمان چندبرابر خواهد شد..!
برومند - زمینه - امشب اومدم خدا.mp3
15.8M
حلالم‌کن ؛ اِلٰهی‌بِالحُسَیـن‌العَفـو !(:💔
دعایِ‌روزاول‌ماه‌مبارڪ‌رمضـٰان🌙✨
🕊🌹انسان گاهی به پوچی میرسد و احساس می کند برای رهایی از این پوچی باید کاری به غیر از آنچه مردم انجام میدهند انجام دهد و خودش را از چارچوب عوام بیرون بکشد، تصمیم میگیرد خودش را از خلأ ایجادشده‌ی درونش دور کند، به دنبال افراد و موقعیت‌هایی میگردد که خلوت خود را پُر کند، او نمیداند‌ که فقط‌ دارد‌ وقتش‌ را تلف‌ می‌کند، با افراد مختلف می‌نشیند، غافل از اینکه هرکدام از آنها خود دارای خلأ درونی منحصر به فردی هستند، چند وجود خلوت دور هم می نشینند و هرکدام به دنبال تامین نیاز خود هستند، این میشود که کاری از پیش نمی‌رود! انسان برای پُر کردن خلوت درونش نیاز به یک وجود بی نهایت دارد اینجاست که راهی به سمت الله پیدا میکند. ✍ انسان‌خلوت و خلوت انسان "شهید دکتر عبدالحمید دیالمه" ♻️شبکه سایبری ثامن
اللهم رب شهر الرمضان 1.mp3
5.49M
🌙اللهم رب شهر رمضان 🌙هر سحر وقت اذان 🎤 با نوای سید مجید بنی فاطمه
قسم به روز های روز داری ، حاج مهدی رسولی.mp3
4.85M
قسم به روزای روزه داری😍 قسم به لحظه های اذون🏴
 کسی که در شب ماه رمضان دچار جنابت است باید تا پیش از اذان صبح غسل کند. اگر جنب عمداً تا آن هنگام غسل نکند روزه‌اش باطل است. این حکم در مورد روزه‌ی قضای ماه رمضان نیز جاری است. اگر در شب ماه رمضان جنب شود و بدون تعمد تا اذان صبح غسل نکند، مثل اینکه در خواب جنب شود و خواب او تا بعد از اذان صبح ادامه یابد، روزه‌اش صحیح است.رساله امام خامنه‌ای
س 5377: مبتلا به هستم و در روز چند مرتبه باید از استفاده کنم، مصرف هنگام روزه داری چه حکمی دارد؟ ج: استعمال اسپری که حاوی داروی رفع است برای روزه دار اشکال ندارد و موجب بطلان نمی شود.رساله امام خامنه‌ای
💠 دعای ماه مبارک رمضان التماس دعای فرج 🌸
پاشو پاشو یه نماز شبی هم بخون😍
. رمضان ماه ڪسے هست ڪه در تشنه لبے یاد لبهـاے ترک خورده ے اصغـــر بڪنـد وقت افطــــــار ڪه شد غصـه ے ارباب خورَد و در آن ثانیه از اشـــک ، لبش تر بڪنــــــد
1_955857351.mp3
13.35M
مداحی بسیار قشنگ ❤️ از حاج مجید بنی فاطمه😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 (حجاب من)😍 افسرده شدم سرمو انداختم پایین مامان_ ماکارانی بریزم؟ با حسرت به ماکارانی نگاه کردم _ نه نهار گردو برام ریخت گذاشت جلوم دیدم که طاها متعجب داشت بهم نگاه میکرد ولی من ناراحت بودم اون ماجرا بهونه بود یاد عرفان افتاده بودم یاد روزی که داشتم ماکارانی درست میکردم و همزمان بهمدیگه اس ام اس میدادیم یاد اون لحظش که داشتم پیازارو خورد میکردم برای داخلش و وقتی پرسید الان چیکار میکنی گفتم گریه عصبی شد گفت گریه چرا منم گفتم پیاز خورد میکنم برگشت گفت آخه یعنی چی بزارش کنار نمیخواد درست کنی اشکتو در آورده آه کشیدم بازم این چشمای لعنتی اشکی شده بودن تا آخر غذا سرمو بالا نیاوردم چون میدونستم طاها مشکوک شده و اگه صورتمو ببینه میفهمه بالاخره غذا تموم شد هرچی مامان طاها گفت عزیزم ماکارانی بخور گفتم نه ممنون بلند شدم و به بقیه کمک کردم ظرفارو جمع کنیم همشون که جمع شدن و سفره هم پاک شد تو آشپزخونه بودم یهو دیدم صدای طاها اومد طاها_ گوشیه کیه زنگ میخوره؟یکم گوش دادم دیدم صدای گوشیه منه رفتم سمت کیفم آوردمش بیرون مریم بود گذاشتم رو گوشم _بله؟ مریم_ سلام خوبی؟ زینب نگاه کردی؟ _ممنون. چیو؟ مریم_ کنکورو دیگه! _صدام بلند شد_ وای مریم اصلا یادم نبود. ما مهمونی هستیم حالا از کجا بفهمم مریم_ اخه الان وقته مهمونی بود _ چیکار کنم گفتم که یادم رفت مریم_ خب پس زودتر برو خونه ببین دیگه _ اوف حالا ببینم چیکار میکنیم کار نداری؟ مریم_ نه زینب دوباره یادت نره ها. من میدونمو تو ها _ باشه خداحافظ گوشیو قطع کردم مهلت ندادم خداحافظی کنه میدونستم ولش کنم تا فردا صبح میخواد بگه یادت نره یادت نره دمغ شده بودم بابا_ کی بود؟
🌹 (حجاب من)😍 بابا_ کی بود؟‌ مریم بابا_ چی گفت مگه؟ _ یادم نبود امشب نتیجه ی کنکورو اعلام میکنن الان نمیدونم از کجا بفهمم بابای طاها که کنار بابا نشسته بود حرفامو شنید_ خب دخترم اینکه ناراحتی نداره رو کرد به پسرش محمد_ محمد جان زینب خانمو راهنمایی کن تو اتاقت کارشو انجام بده اونم از جاش بلند شد به بابا و طاها بعدم به نازنین نگاه کردم لبخند زد_ بزار منم میام دوباره به بابا نگاه کردم بابا_ برو دخترم پشت سرِ پسره راه افتادم نازنین کنارم بود طاها هم پشت سرمون داشت میومد رفتیم داخل اتاق ، اتاق قشنگی بود دوتا تخت بود و از قرار معلوم اتاق طاها و محمد بود یه طرف اتاق که دوتا تخت با فاصله از هم گذاشته شده بودن دیواراش بنفش و طرف دیگه ی اتاق که دیوارش سفید بود میز تحریر و کتابخونه و میز کامپیوتر بود. به عنوان اتاق دوتا پسر خیلی تمیزو مرتب بود کنار در ایستادم محمد رفت سمت کامپیوتر گوشه ی اتاق و روشنش کرد وقتی کامل روشن شد صندلیه چرخشیو کشید عقب. برگشت سمتم محمد_ بفرمایید طاها و نازنین کنارم با کمی فاصله ایستاده بودن رفتم جلو کیفمو باز کردم و رمز خودم و مریمو که تو برگه نوشته بودم و همینجوری انداخته بودم تو کیفم آوردم بیرون دادم دستش با استرس فراوون گفتم _اگه میشه خودتون بزنین سرشو تکون داد و نشست پشت کامپیوتر طاها_ محمد بدو که کنجکاوم سریعتر ببینم آبجیم چه کرده وای خدا اگه قبول نشم آبروم پیش همشون میره. کمکم کن داشتم از استرس میمردم دستامو گذاشتم رو صورتم و تو دلم شروع کردم به راز و نیاز کردن با خدا صدای محمد اومد محمد_ قبول شدین دولتی اونم بومی اشکم جاری شد بدون هیچ حرفی تو همون حالت موندم و خدارو شکر کردم و کلی حرف باهاش زدم که مثلاً خودمو لوس کنم دستمو از رو صورتم برداشتم، محمد چشمش رو اشکم ثابت موند....... به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 (حجاب من)😍 محمد چشمش رو اشکم ثابت موند معذب سرمو انداختم پایین اصلا دوست نداشتم کسی اشکمو ببینه _ ببخشید برای دوستم چی؟ جوابی نشنیدم سرمو بلند کردم مستقیم خیره شدم بهش انگار تو فکر بود سرشو تکون داد محمد_ الان نگاه میکنم خودمم خیره شدم به مانیتور. مریمم قبول شده بود دقیقا مثل من خیلی خوشحال شدم _ وای خدایا شکرت خدایا شکر خیلی خوشحال بودم _ ممنونم. ممنونم آقا دستتون درد نکنه مونده بودم از استرس چطور باید خودم نگاه کنم خیلی خیلی ممنونم وای خدا هر سه تاشون خندیدن محمد_ خواهش میکنم خانم این چه حرفیه سریع گوشیمو برداشتمو به مریم خبر دادم دوتایی جیغ کشیدیم که یهو چشمم خورد بهشون دستمو محکم گذاشتم رو دهنم _مریم فعال خداحافظ گوشیو قطع کردم از خجالت سرخ شدم دستامو جلوم گرفتم بهم گره زدم سرمم انداختم پایین هر سه تاشون شروع کردن به قهقهه زدن بیشتر لبو شدم محمد وقتی اشکشو دیدم یه حالی شدم بعدشم که خداروشکر میکرد خیلی خوشم اومد الانم که از جیغ کشیدن خودش سرخو سفید شد فهمیدم چقدر خجالتی و باحیاست حالم یه جوری بود نمیدونم چرا طاها_ زینب خانم میدونین محمدم تو همون دانشگاهی که شما قبول شدین درس میخونه؟ زینب_ واقعا؟ طاها_ بله واقعا مگه نه محمد با خنده سرمو تکون دادم هممون با هم رفتیم بیرون و نشستیم رو مبل به مامانو باباش با خوشحالی خبر داد اوناهم خیلی خوشحال شدن بقیه ی ساعتایی که بودن همینجوری گذشتو ساعت یازدهو خورده ای بود که رفتن مامان همینجور داشت از زینب تعریف میکرد مثل اینکه خیلی خوشش اومده بود اخه زینب رفتار و حجابش خیلی شبیه خواهرم محدثست آخ آبجی کوچولو آبجی محدثه ی من 15 سالش بود دقیقا 2 سال کوچیکتر از من که موقع برگشتن از مدرسه تصادف کرد و..... به قلم : zeinab.z ادامه دارد....
🌹 (حجاب من)😍 موقع برگشتن از مدرسه تصادف کرد و..... اونروزا خیلی وحشتناک بودن هممون با مرگ محدثه نابود شدیم بعد از 4 سال طاها گفت یه دختر تو بیمارستانه که خیلی خُلقیاتش شبیهِ محدثست. همه چیزهایی هم که ازش میدونست حتی ماجرای قلبشو برامون گفت ما هم بی قرار شدیم که زودتر ببینیمش و ماجرای امشب پیش اومد خیلی خسته بودم ولی خوابم نمیبرد تا صبح رو تخت این پهلو اون پهلو شدم یه دفعه دیدم صدای اذان میاد. صبح شده بود. رفتم وضو گرفتم نماز خوندم آروم شدم گوشیمو برای ساعت 8 زنگ گذاشتم. دراز کشیدم رو تخت خیلی زود خوابم برد . . زینب بلند شدم نماز صبحمو خوندم رفتم شروع کردم به ورزش کردن تا 6 ورزش کردم بعد رفتم صبحانه آماده کردم با بابام دو نفری خوردیم لباسمو عوض کردم دوباره گرفتم خوابیدم تا 9..... با صدای گوشیم چشمامو باز کردم. دستمو دراز کردم خاموشش کردم از جام بلند شدم که دوباره خوابم نگیره در حالی که خمیازه میکشیدم رفتم بیرون صورتمو شستم. نشستم رو مبل هیچ کاری نداشتم انجام بدم حوصلم شدید سر رفته بود تا حدی که دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار. رفتم لبتابمو آوردم وارد سایت رمان شدم ببینم چه خبره تا 30:11 تو سایت بودم بعدم رفتم نهار خوردم بعد از نهار دوباره دیدم حوصلم سر رفته زنگ زدم به مریم مریم_ الو _ سلام مریم خوبی؟چیکارا میکنی؟ چه خبرا؟ خانواده خوبن؟ سالم برسون. مریم باورت میشه ما دانشجو شدیم؟ راستی مریم حوصلم سر رفته در حد چی میای بریم بازار دور بزنیم برای دانشگاه هم یکم وسیله که لازم داریم بخریم؟چرا حرف نمیزنی؟ مریم_ حرفات تموم شد؟ _ نه بابا کلی حرف دارم ولی حیف شارژم داره تموم میشه. تو هم زیاد حرف نزن فقط بگو میای. یا نه هم نداره باید بیای گفته باشم مریم_ عجب رویی داری تو. باشه به مامانم بگم _ 5 دقیقه دیگه بهم خبر بده فعلا مریم_ خداحافظ چند دقیقه بعد زنگ زد گفت مامانم اجازه داد منم گفتم 4 آماده باشه..... به قلم : zeinab.z ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[°○✨💖○°] تشنہ‌ےدیدن‌رخسـار‌توییم..:) بہ‌نگاهۍ بہ‌دعایۍ‌ دل‌مارا‌دریـاب ✋🏻🙃💛