eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن .
مشاهده در ایتا
دانلود
Tahdir joze6 1.mp3
4.06M
•°🌱 تند خوانی قرآن کریم جز ششم 🌙 استاد معتز آقایی
. يه روز قبل از شهادتش توی عملیات کربلای پنج سر مسئله ای بایه بسیجی درگیری لفظی پیدا کرد. ایشون بعد از این اتفاق دائما خودش روباناراحتی خطاب قرار میداد و میگفت لعنت بر شیطان معلوم نیست فردا کی زنده است و کي مرده؟!!! ما آدمی رو از خودمون رنجانديم. انقدر سر این مسئله معذب بود که سرانجام به سراغ آن بسیجی رفت و دلش را بدست آورد. آقا سید قادر فردای اون روز به شهادت رسید...
📷✨ یارورفیق‌حاج‌قاسم!' سلام‌ماروبھ‌سرداربرسونید...😔💔 🕯• یقیناًڪُلُھ‌خَیر ⌈.✨@ghasem_solaymani•.⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 (حجاب من)😍 پشت سرم اومد تو و درو بست رفتیم یه جا نشستیم چند دقیقه بعد استاد اومد دوباره همونجوری شروع به نوشتن کردم کل روز اول دانشگاه همینطور گذشت ساعت 6 غروب بود که کلاسمون تموم شد زنگ زدم ماشین بیاد دنبالمون و بعد رفتیم نماز خوندیم .... یک ساعت بعد خونه بودم خیلی گشنم بود عصرونه خوردم تا شام آماده بشه بعدم رفتم درسای امروزو خوندم چون حوصلم سر رفته بود یک روز درمیون دانشگاه داریم یعنی پس فردا الان درس بخونم فردا هم که بیکار هوراا دو ساعت بعد آخیش تموم شد...خسته شدم اینقدر درس خوندم یه فکری به سرم زد گوشیمو برداشتم پیامو نوشتم _سلام نازنین جون خوبی؟ چه خبر؟ اقا طاها خوبه؟ 2 دقیقه بعد جوابش اومد نازنین_ سلام عزیزم ممنون تو خوبی؟ خبر سالمتی. طاها هم خوبه سلام میرسونه تو چه خبر؟ تشکر منم خوبم. سلامت باشن،خبری نیست. راستی فردا چه کاره ای؟ نازنین_ هیچی بیکار چطور؟ _ هیچی میخواستم بگم میای فردا از صبح تا غروب بریم بیرون؟ البته با خانواده نازنین_ صبر کن به طاها بگم ببینم چی میگه _باشه بگو اگه قبول کرد منم به مامانم میگم بابام که نمیاد ما دوتا تنها بودیم گفتم بریم یه جایی نازنین_ باشه چند دقیقه دیگه بهت خبر میدم _ باشه منتظرم مامان صدام کرد مامان_زینب؟ بیا شام گوشیو گذاشتم رو میز کنار تختم رفتم شام خوردم ظرفارم جمع کردم 20 دقیقه بعد برگشتم تو اتاقم نشستم رو تخت و تکیه دادم گوشیمو برداشتم باز کردم پیام اومده بود از طرف نازنین نازنین_ زینب جونم طاها قبول کرد گفت اتفاقا مونده بودم فردا چیکار کنم براش نوشتم _ میشه ساعت و محلو بهم بگی که با ماشین هماهنگ کنم؟ میخوام به مامانمم بگم. راستی نرگس جون مامان آقا طاها و اقای شمسم میگین بیان؟ دوست دارم دوباره ببینمشون... به قلم :‌ zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 (حجاب من)😍 دوست دارم دوباره ببینمشون دقیقه بعد جوابش اومد نازنین_ چیزایی که گفتی به طاها گفتم این جوابو داد منم برات کپی کردم اولا بهش بگو آبجی خانم مگه من مردم که میخوای با آژانس بیای. به مامان هم گفتم فردا آماده باش با زینب اینا بریم گردش کلی خوشحال شد و بابارم راضی کرد. مکان هم چند جا میریم هم زیارتی هم تفریحی. فردا صبح ساعت 8 در خونتونیم آدرستونم که بلدم خودم _ عالیه ممنون. در ضمن شما هم بهش بگو ممنونم آقا داداشِ مهربون خندید_ چشم حتما گوشیو گذاشتم رو تخت و رفتم پیش مامان بهش گفتم قبول نمیکرد میگفت چرا گفتیو من حوصله ندارمو زشته با اونا بریم غریبن و...... بالاخره بعد از کلی اصرار مامان قبول کرد البته با اجازه ی بابا یه لیست بلند بالا از خوراکی و هله هوله نوشتم دادم به بابا و فرستادمش مغازه نیم ساعت بعد برگشت 4تا نایلون دستش بود پریدم تو نایلونارو نگه کردم چیپس. لواشک. قهوه. نسکافه.ویفر و هزارجور هله هوله ی دیگه مواد ماکارانی هم گفته بودم خرید و الان میخوام ماکارانی درست کنم برای فردا _دستت درد نکنه بابایی پریدم بوسیدمش بابا خندیدو اونم بوسم کرد شروع کردم به درست کردن 2 ساعت بعد تموم شد _مامان؟ بیا ببین خوبه؟ مامان اومد تو آشپز خونه به ماکارانی نگاه کرد مامان_ قیافش که خوبه یکم ازش خورد_ مزشم خوبه آفرین لبخند زدم. وقتی مامان میگه خوبه یعنی خیلی هم خوبه مامان_ 5 دقیقه دیگه زیر قابلمرو خاموش کن _چشم از آشپزخونه رفت بیرون منم وایسادم وقتی غذا کامل پخت زیرشو خاموش کردم رفتم بیرون. خوراکیا و وسایلی که میخواستم همرو برداشتم رفتم از تو اتاق کولمو آوردم و همونطور که فیلم نگاه می کردیم گذاشتمشون تو کوله. ماکارانی هم که صبح گرم میکنم میدم مامان بزاره داخل سبد لباسامم آماده گذاشتم رفتم مسواک زدم گرفتم خوابیدم ...... با صدا و تکون دادنای بابا از خواب بیدار... به قلم : zeinab.z ادامه دارد....
🌹 (حجاب من)😍 با صدا و تکون دادنای بابا از خواب بیدار سلام ساعت چنده؟ بابا_ سلام دختر گلم الان اذان میزنه یه خمیازه کشیدم و بلند شدم مامان هم بیدار شده بود داشت از اتاق میومد بیرون رفتم وضو گرفتم اومدم نمازمو خوندم.صبحانه خوردم بعدشم رفتم به مامان کمک کردم میوه و اینچیزارو که برداشته بود باهم گذاشتیم تو سبد مامان ماکارانیم گذاشت گرم بشه ساعت 7 شده بود رفتم لباس بپوشم مانتو آبی آسمانیم که خیلی خیلی قشنگ بود با شلوار لی آبی تیره و شال همرنگشو پوشیدم کوله و کتونیمم همونایی که مدل لی هستن انتخاب کردم کاملا که آماده شدم به ساعت نگاه کردم 5 دقیقه به 8 سریع رفتم بیرون دیدم مامان آمادست چادرمم سر کردم سبدو برداشتم از پله ها بردم پایین اووف نفسم در اومد دوباره اومدم بالا کولمو برداشتم که گوشیم زنگ خورد نازنین بود سریع جواب دادم _ الو سلام نازنین جون نازنین_ سلام عزیزم ما رسیدیم محلتون باشه عزیزم ما آماده ایم الان میایم جلوی خونه نازنین_ باشه گوشیو قطع کردم به مامان گفتم بیاد پایین خودمم رفتم سر کوچه که راهنماییشون کنم آخه وسیلمون زیاد بود نمیشد اینهمه راه دوتایی بیاریمشون رسیدم سر کوچه همزمان دیدم یه ماشین داره میاد جنسیس کوپه بود. نمیدونستم خودشونن یا نه دقت که کردم دیدم پشتشم یه ماشین شاسی بلنده نزدیکتر که شدن طاها و محمدو رو صندلی های جلو تشخیص دادم ای بابا محمد هم اومد براشون دست تکون دادم کنارم وایسادن سلام احوالپرسی کردیم. گفتم میتونین بیاین جلوی خونه؟ وسیله ها سنگینن اونا هم قبول کردن و اصرار کردن سوارشم که گفتم نه نزدیکه ، حرکت کردم سمت خونه اونا هم پشت سرم اومدن وقتی رسیدم رفتم در زدم اخه مامان پایین بود زنگ نزدم. طاها و محمد و نازنین هم که تو ماشین نشسته بودن داشتن به خونه نگاه میکردن نمای خونمون خیلی قشنگه و جلب توجه میکنه. مامان سریع درو باز کرد سبد هم دستش بود رفتم داخل کولمو از رو پله برداشتم گذاشتم رو دوشم اومدم بیرون درو قفل کردم دیدم نرگس جون داره با مامان احوالپرسی میکنه و آقای شمس هم سبدمونو میزاره صندوق عقبه ماشین شاسی بلندش.... به قلم : zeinwb.z ادامه دارد.....
مثل‌کسی‌بجنگ‌که . . . چیزی‌واسه‌از‌دست‌دادن‌نداره! چریک⁷¹⁰
• آقا جان نماز روزتون قبول♥️🙃 مگه دعای موقع افطار قبول نیست؟☺️ دعا کن برامون حضرت بابا💛🌿 دعای شما عجیب می‌چسبه🌸 💕
‌ هنوزنمیفهمیم‌کی‌روازدست‌دادیم ...! ‏خبرشهادت‌سردار‌حجازی صهیونیست‌هاروخیلی‌خوشحال‌کرد همیشه‌از‌ایشون‌به‌عنوان‌ مغزمتفکرموشک‌های‌حزب‌الله ودستیابی‌حزب‌الله‌به‌موشک‌های‌نقطه‌زن یادمیکردن !! وقتی‌جانشین‌نیروشد ؛ وحشتناك‌ترین‌خبربرای‌صهیونیست‌هابود وحالا ....💔
▪️زندگی سردار حجازی، تعبیر دقیق جمله حاج قاسم سلیمانی‌ست که گفته بود "شرط شهید شدن، شهید بودن است". از بسیج سازندگی، تا فتنه ۸۸، از توانمند سازی سازی حزب الله، تا مبارزه با تکفیری‌ها، از دفاع از یمن، تا آرمان قدس، هرچه کرد در پازل "شهید بودن" بود؛ خوش به سعادتش!
🌹 ختم دعای فرج و سلامتی امام زمان (عج) 🌹 🌼 دعای فرج امام زمان (عج) 🌼 🌷 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ 🌷 🌺 اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ ، وَ انْكَشَفَ الْغِطآءُ ، وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ ،وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ ، وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و َآلِ مُحَمَّدٍ ، اُولِى الاَْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً ، كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ ، اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَ انْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ و َآلِهِ الطّاهِرينَ. 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🌼 دعای سلامتی امام زمان (عج) 🌼 🌷 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ 🌷 🌺 اللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا. 🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸 🌷 لطفا سهم خود را انتخاب کنید و در کانالها و گروه های خود فوروارد نمایید، هر چند گزینه هم خواستید میتوانید انتخاب کنید. 🌹 اجرتان با آقا امام زمان (عج) 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد. رساله لقاء الله ص185 امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد.
آن مرد خدا، یار خدا کو؟ فرماندهٔ از کینه جدا کو؟ همراه ولی،دلدار علی آن لاله خونین رها کو؟؟ 🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 (حجاب من)😍 صندوق عقبه ماشین شاسی بلندش رفتم جلو نرگس جون بغلم کرد و باز کلی بوسم کرد. آخرش من دلیل اینهمه محبتشو نفهمیدم نازنین اینا هم پیاده شده بودن نمیدونستیم تو کدوم ماشین باید بشینیم که یهو نازنین گفت زینب بیا تو ماشین ما سرمو تکون دادم رفتم سمش نرگس جون_ پس فاطمه خانم هم میان تو ماشین ما و در عقبو باز کرد به مامان تعارف زد پشت سرشم خودش رفت نشست خیالم از بابت مامان راحت شد نازنین در ماشینو باز کرد_ بفرمایین بشینین _ نه اول تو برو نازنین_ تعارف میکنی؟ خندیدم _ نه بابا تعارف چیه اصلا؟ برو برو بشین دیگه نازنینم خندید و رفت نشست منم سوار شدم _ سلام همزمان هردوشون برگشتن سمتم طاها_ سلام بر خواهر گرام. حال شما احوال شما؟ مارو نمیبینی خوش میگذره؟ محمد_ سلام خانم خوبین؟ خندم گرفت از دست این طاها_ خیلی ممنون خوبم. با حالت مسخره ای آه کشیدم و گفتم _ هعیی چه کنیم زندگیه دیگه باید بگذرونیم همشون خندیدن طاها_ از دست تو آبجیه شیطون طاها پشت فرمون بود. ماشینو به راه انداخت 2 دقیقه بعد از محل خارج شدیم _ اجازه هست شیشرو بدم پایین؟ عادتمه میشینم تو ماشین باید شیشرو تا ته بدم پایین آخه هم نفسم میگیره و هم دوست دارم باد به صورتم بخوره. محمد دقیقا رو صندلیه جلوی من نشسته بود جواب داد_ راحت باشین نمیدونم چرا محمد جواب داد مگه ماشین مال طاها نیست؟ _ممنون شیشرو تا آخر دادم پایین و دستمو به صورت خوابیده گذاشتم رو پنجره ی ماشین آستین چادرم که عربی بود و براق جلوی باد تکون میخورد و من عشق میکردم کلا عاشق چادر بودم و همیشه وقتی باد تکونش میداد لذت میبردم نازنین_ بابا یه حرفی چیزی چرا همتون ساکتین مثلا اومدیم گردش که شاد باشیما... به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 (حجاب من)😍 مثلا اومدیم گردش که شاد باشیماهممون نگاهش کردیم نازنین_ چیه چرا نگاه میکنین مگه دروغ میگم طاها_ خب راست میگه خانمم این از محمد که سرو ساکت نشسته سر جاش اینم از زینب که بادو به ما ترجیه میده سرمو انداختم پایین_ ببخشید شیشرو تا آخر دادم بالا حواسم نبود که نباید اینکارو بکنم ، نازنین برگشت سمتم و اومد کنارم نشست دستامو تو دستش گرفت نازنین_ وای دختر ببین چطور دستات یخ کرده چیزی نگفتم فقط لبخند زدم طاها از تو آینه نگاهمون کرد طاها_ این آبجی خانم ما خیلی بی خیاله به تنها چیزی که فکر نمیکنه خودشه _ اا طاها_ مگه دروغ میگم؟ اصلا ولش آهنگ درخواستی ندارین؟ _ من دارم طاها_ چی؟ _ حامد زمانی داری؟ طاها_ محمد؟ داری؟ محمد_ آره دارم دستشو برد سمت پخش محمد_ کدوم آهنگش؟ قبل از اینکه بفهمم چی دارم میگم تند گفتم _ محمد هر سه تاشون بهم نگاه کردن اولش نفهمیدم چرا ولی بعد فهمیدم اشتباه فکر کردن لبو شدم _ ببخشید منظورم آهنگ محمد بود نازنین و طاها_ آهان محمد هم با چند ثانیه تاخیر شروع کرد به گشتن تو آهنگاش کمی بعد آهنگ مورد علاقم پیچید تو ماشین لبخند نشست رو لبم همه داشتن به آهنگ گوش میکردن اینو از قیافه هاشون میشد فهمید. میدونستم آهنگ 7 دقیقست بعد از اینکه تموم شد به حرف اومدم شیطنتم دوباره گُل کرده بود _ داداش؟ داداش؟ داداشی؟ داداشی؟ داداش طاها؟ داداش؟.... به قلم : zeinab.z ادامه دارد......
🌹 (حجاب من)😍 _ داداش؟ داداش؟ داداشی؟ داداشی؟ داداش طاها؟ داداش؟ همه زدن زیر خنده طاها باخنده گفت_ چته دختر؟ _ داداش کجا میریم حوصلم پوکید نازنین_ پوکید؟ وای زینب قهقهه زد چشمامو مثل گربه ی شرک کردمو نگاهش کردم _ وا چیه خو خندش بیشتر شد نازنین_ طاها میگفت خیلی شیطونی باور نمیکردم _ اا داداش من شیطونم؟ طاها باخنده نه پس من شیطونم. نازنین حالا کجاشو دیدی. این آبجی خانم یه کارایی میکنه که از دستش شکم درد میگیری حاال اولشه قشنگ یخش باز نشده وگرنه اینقدر شیطونی میکنه از دسش روانی میشی. اولایی که اومد بیمارستان فکر میکردم چقدر مظلومه ولی بعدش دیدم نه اصلا اینطور نیست تمام پرسنل بیمارستان از دستش عاصی شده بودن تا میدیدنش میگفتن یا صاحب الزمان الان دوباره معلوم نیست میخواد چه بالیی سرمون بیاره. نه تنها بقیه سر خودشم بال میاره _ داداش طاها_ چیه بزار بگم ادامه داد و ماجرای اونروز زمین خوردنمو تعریف کرد البته با سانسور که خودش منو برد تو اورژانس ولی بقیشو کامل گفت نازنین و حتی محمد هم داشت میخندید آب شدم از خجالت سرمو انداخته بودم پایین صورتم داغ داغ شده بود فکر کنم از سرخیه زیاد بود حرفی نزدم چند دقیقه بعد حس کردم نفسم داره تنگ میشه وای نه خدا الان نه خندشون کم کم داشت تموم میشد حال من هم همینجور داشت بدتر میشد قرصم تو کولم بود حالم بی نهایت بد بود صدای طاها اومد طاها_ اوه اوه دوباره این آبجی خانم ما خجالت کشید نازنین_ اا زینب بابا با ما راحت باش صداشون میومد هرکدومشون یه چیزی میگفتن اما هنوز نفهمیدن من این وسط دارم جون میدم تا اینکه به خس خس افتادم فکر کنم طاها شنید چون یه دفعه داد زد طاها_ زینب..... به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
پایان پارت گذاری☘
آیت الله بهجت: زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند:فروختی؟ گفت: نه ولی تمام شد! طاعات قبول لطفا همدیگه رو دعا بفرمایید.