#پارت_هفتاد🌹
(حجاب من)😍
مخصوص به خودشون
.
.
زینب
رفتیم داخل با مامان مریم سلام احوالپرسی کردیم و یه راست رفتیم رختکن
چادرمو برداشتم مانتومم در آوردم و گذاشتمشون داخل کیفم
یه لباس فوق العاده خوشگل کالباسی پوشیده بودم که تا کمرش تنگ بود و بعدش یه دامن حریر بود که از کمر تا نُک
پام پلیسه های ریز داشت و آستین بلند بود
یه شال بلند همرنگ لباسم رو سرم بودو موهامو کامل باهاش پوشونده بودم
آرایشم هم خیلی مالیم بود درسته عروسیه آبجیمه ولی قرار نیست از اعتقاداتم بگذرم. من که میخواستم همین آرایشم
نکنم ولی دستور مریم خانمه.
داشتم به خودم توی آینه نگاه میکردم خیلی قشنگ شده بودم
برگشتم سمت عقب که توی آغوشی فرو رفتم
نگاه کردم دیدم نرگس جونه. لبخند نشست رو لبم چقدر این زنو دوسش دارم
صورتمو ب*و*س*ه بارون میکردو قربون صدقم میرفت
میدونستم یکی از مهمترین دلایلی که دوستم داره حجابمه. خوب یادمه یه بار نرگس جون بهم گفت: آخه من نمیدونم یه
دختر با سن کم چطور میتونه اینقدر پایبند حجاب باشه و اینقدر خوب ایمانشو به خدا و اهل بیتش حفظ کنه
از بغلش بیرون اومدم و بوسیدمش. خندید
مامانم گاهی اوقات بهم میگه وقتی با نرگس خانم اینجوری گرم میگیری حسودیم میشه و من میخندمو میگم تو که
مامان خودمی
من واقعا عاشقانه از ته ته قلبم مامانو بابای گلمو که خیلی هم برام زحمت کشیدن دوست دارم و نرگس جون هم درسته
هیچوقت جای مادرم نیست اما خیلی خیلی دوسش دارم نازنین_ اه بسه دیگه حسودیم شد. مادر شوهرم تورو از من بیشتر دوست داره و با اخم خنده داری بهم نگاه کرد
خندیدم و سرمو تکون دادم _ بریم بیرون
همه باهم اومدیم بیرون یه یه ساعتی نشستیم که اعلام کردن عروس داماد اومدن رفتیم جلو
وای خدای من اجی مریمم چقدر ناز شده. با ذوق رفتم سمتشو خواهرانه همدیگرو بغل کردیم
تو کل جشن سر جام نشسته بودم و هرچی هم مریم اشاره میکرد بیا برقص سرمو به عالمت نه مینداختم بالا. چیکار کنم
خب دینم منو از اینکار منع کرده
جشن به همین منوال گذشت و وقت رفتن رسید. رفتم سمت مریم و امین تا باهاشون خداحافظی کنم.
مریم شنلشو پوشیده بود آخه بعضی از آقایون اومده بودن داخل، محمد و طاها هم اومده بودن و کنار امین ایستاده بودن
توجهشون به سمتم جلب شد هنوز چادر سرم نبود.
رفتم جلوی مریم....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
#پارت_هفتادو_یک🌹
(حجاب من)😍
رفتم جلوی مریم
_ آجی جونم ان شاءالله خوشبخت بشی. اجازه ی مرخصی میفرمایین بانو؟
مریم_ تو که بودو نبودت فرقی نداره برو دیگه
خندیدم _ چیکار کنم خو
نزاشت حرفمو ادامه بدم
مریم_ میدونم نمیخواد بگی این چندوقت دیگه اینقدر این حرفو تکرار کردی کامل حفظش کردم باخنده_ خب تو که
میدونی چرا دوباره میگی. حالا هم ناز نکن بخند
بغلش کردم اونم بالاخره خندید آهان حالا شد. دیگه اخم نکن زشت میشی بعد آقا امین میفهمه چه کاله گشادی سرش رفته هممونو میکشه بزار فعلا
این موضوع محرمانه بمونه
امین و طاها و محمد زدن زیر خنده
مریم_ میکشمت زینب
یه لبخند دندون نما زدم
_ اگه میتونی بیا بکش
مریم_ بزار تو عروس بشی اونوقت میدونم چه بلایی سرت بیارم
، سرخ شدم ولی با این حال جوابشو دادم
_ مثال میخوای چیکار کنی؟
مریم_ اولا که نمیرقصم دوما اینقدر ازت جلوی کسی که عقلشو از دست داده بیاد تورو بگیره بد میگم که پشیمون بشه.
حالا ببین
دوباره همه زدن زیر خنده
_ اا مریم من به این خوبی
مریم_ آره جون خودت
طاها_ خانم آبجیه منو اذیت نکنین. از خداشم باشه اون آدم که با آبجیه من ازدواج کنه، بعدشم من که آبجیمو از سر راه
نیاوردم، به کس کسونش نمیدم به همه کسونش نمیدم
از شدت خنده داشتم منفجر میشدم. سرمو که بلند کردم با محمد چشم تو چشم شدم یه جوری نگاهم میکرد. از
نگاهاش حس بدی بهم دست نمیداد، حس میکردم نگاهاش خالصن پاکن....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....
#پارت_هفتادو_دو🌹
(حجاب من)😍
حس میکردم نگاهاش خالصن پاکن
نگاهمو ازش گرفتم به امین هم تبریک گفتم و رفتم مانتو و چادرمو پوشیدم با بقیه رفتیم بیرون محمد و طاها هم پشت
سرمون اومدن
امروز دانشگاه دارم.
امینو مریم امروز هم نمیان. پس فردا میان که اونم باهمدیگه.
مریم دیگه با من نمیاد هعیی
داشتم از راهروی دانشگاه میگذشتم و نزدیک کلاس بودم که آقای علویو دیدم رفتم سمتش
_ آقای علوی؟
برگشت
علوی_ سلام خانم زارعی خوب هستین؟
_ خیلی ممنونم شما خوبین؟
علوی_ خدارو شکر منم خوبم
کپیه جزورو از کیفم آوردم بیرون و گرفتم سمتش
_ بفرمایین
لبخند مهربونی زد. چهره ی بسیار آروم ومهربونی داره که به آدم آرامش میده دست شما درد نکنه ببخشید تو زحمتافتادین
_ خواهش میکنم این چه حرفیه
_ الان استاد میاد
علوی_ بله بله بریم سر کلاس
_دستشو گرفت سمت جلو بفرمایید
_ ممنون
رفتم داخل اونم پشت سرم اومد
امروز محمد هم با ما تو این کلاس بود متوجه شدم وقتی منو آقای علوی با هم اومدیم تو بهمون نگاه میکرد نه تنها اون
بلکه همه...
بعد از کلاس غروب شده بود که رفتم خونه. خیلی خسته بودم
رفتم نمازمو خوندم یکم دراز کشیدم و یه کتاب برداشتم شروع کردم به خوندن
یک ساعت بعد مامان صدام کرد برم شام بخورم
حوصلم سر رفته بود نمیدونستم چیکار کنم برای همین رفتم ظرفارو شستم
چند روز بعدی با بی حوصلگیه تمام گذشت زندگیم خیلی کسل کننده شده بود باید به مامان بابام بگم یه مسافرت بریم
امروز چهارشنبست روز های چهارشنبه محمد هم تو کلاسمونه خیلی درسخونه و همیشه سر کلاس حاضر جوابه منم که
میدیدمش یه جورایی نمیخواستم کم بیارم شروع کردم سخت درس خوندن و الان روزای چهارشنبه دوتا رقیب سر
سخت تو کلاس هست...
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی
🔥وقتی که خدا از لشگر امام زمان "عج" پرتت میکنه بیرون
براۍِزمینہسازۍِ
ظھورامامزماݧ﴿؏ـج﴾
تنھا شعاردادن کافے نیسټ ؛
بایدحرکتکردودرعمݪ . . .⇩
ارادتخودرانشاݧداد
#شهدایی
#شهیدرسول_خلیلی
سلام
چیزی براتون میفرستم کیف کنید ولی قول بدین برا همه خیلی دعا کنین
ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم اباعبدالله روی نوشته زیر انگشت بزن
http://app.imamhussain.org/tour/
وارد حرم شدید توجه کنید روی هر فلشی که کلیک میکنید يه مقدار صبر کنید تصویر شفاف ميشه. ودر هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتوان کاملا زیارت کردهر جای حرم که دوست داريد زیارت کنید. بنده رو هم دعا کنید. زیارتتون قبول باشه
التماس دعا
بفرستین توگروهاتون همه استفاده كنن
The-7th-Dua-Of-Sahifa-Al-Sajjadiya.mp3
3.86M
ترجمہ دعا😌👇🏻
ای آنکہ گرہ کارهای بستہ بہ دست تو باز میشود،ای آنکہ سختیِ دشواری ها با تو آسان میشود،ای آنکہ راه فرار بہ آسودگی را از تو باید خواست،سختی ها با قدرت تو نرم میشوند و به لطف تو اسباب کارها فراهم می شود و با قدرت تو قضا انجام میشود و چیزها بہ اراده تو موجود میشوند و فرمان تو را بدون آنکہ بگویی انجام میدهند و آنچہ خواست تو نیست بدون آنکه بگویی از آن روی برگردان هستند،هیچ بلایی از ما از بین نمی رود مگر تو آن را از بین ببری و هیچ اندوهی برطرف نمیشود مگر تو آن را از دل برانی،ای پروردگار من،اینک بلایی برای من بہ وجود آمده کہ سنگینی اش مرا بہ زانو در آورده و بہ دردی گرفتار شدم کہ نمیتوانم با آن مدارا کنم،این همہ را تو با نیرویت برای من آورده ای و آنچہ تو آورده باشی هیچ کس نمی تواند بر طرف کند،دری را کہ تو بستہ باشی کسی نمیتواند باز کند و دری را کہ تو باز کرده باشی کسی نمی تواند ببندد،اگر کاری را دشوار کنی هیچ کس آسان نکند و اگر کسی را خوار کنی کسی کمک نکند،پس بر محمد و خاندانش درود فرست،خدای من بہ خوبی ات درِ آسایش را برای من باز کن و با نیرویت سختی اندوهم را از بین ببر و از آنچه شکایت می کنم بہ نیکی نگاه کن و شیرینی اجابت آنچہ خواستم را بہ من بچشان و رحمت دلخواهت را به من بده و راه بیرون رفتن از این گرفتاری را جلویم قرار بده و بہ خاطر گرفتاری ام مرا از انجام واجبات باز ندار،ای پروردگار من از آنچه بر سرم آمده دلتنگ و بی طاقتم و اندوهگین هستم و تو تنها کسی هستی که می توانی اندوه را از من دور کنی پس با من چنین کن حتی اگر شایسته آن نباشم ای صاحب عرش بزرگ
32.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌱
میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام 💐
💐زهرا پسر آورده قرص قمر آورده
💐برای حیدر حیدر آورده
حاج محمود کریمی🎤