✨﷽✨
#داستان_مذهبی♥️
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶♀♥️
#پارت19
_بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد....😖
لبخندے زدم، لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پاییـن☺️
_راستش خانم محمدے فکر میکردم وقتے متوجہ بشید او نامہ رو خوندم از دستم ناراحت و عصبانے بشید
راست میگفت
طبیعتا باید ناراحت میشدم.😠
اما نہ تنها ناراحت نشدم تازه یجورایے خیالمم راحت شد انگار یہ بار سنگینے از رو دوشم برداشتـݧ...
_سجادے بہ لیواݧ🍹 اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید❓نکنہ دوست ندارید❓چیز دیگہاے میل دارید براتوݧ بگیرم!!
همیـݧ خوبہ الاݧ میخورم شما بفرمایید میل کنید
باشہ،چشم 😊
_سجادے مشغول خوردݧ آب هویج بود
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم😳
کے فکرش و میکرد یہ روز من و سجادے روبروے هم بشینیم و باهم آب هویج🍹 بخوریم❓درباره ے ازدواج💞 حرف بزنیم
سجادیہ اخمو و خشـݧ و ترسناک، جلوے مـݧ انقدر آروم و مهربوݧ بود.😊
_بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم
کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده🖐 صدام میکنہ
خانم محمدی❓
بہ خودم اومدم
هاااا❓چییییی❓بلہ❓
یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد😳
انگار هم و تازه دیده بودیم
چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم
_چہ چشمایے داشت...😍
_چشماے مشکے با مژههاے بلند، با تہ ریشی کہ چهرشو جذابترش کرده بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام👀 نگاه نمیکرد
سجادے بہ چے خیره شده بود❓
فقط خودش میدونست
_احساس کردم دوسش دارم😍، بہ ایـݧ زودی.
با صداے آقایے بہ خودموݧ اومدیم
آقا❓چیز دیگہاے میل ندارید❓
از خجالت😥 سرم و انداختم پاییـن
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـݧ دهـݧ باز کنہ مـݧ برم توش
_سجادے هم دست کمے از مـݧ نداشت
مرد خندید و رو بہ سجادے گفت نامزد هستید❓
سجادے اخمے کرد و گفت نخیر آقا بفرمایید.
هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـݧ بود مشغول خوردݧ آب هویج🍹 شدیم
گوشیم📱 زنگ خورد
مریم بود ینے چیکار داشت❓
جواب دادم:
_الو سلام
-سلااااااام عروس خانم بےمعرفت چہ خبر❓
اقا داماد خوبـه❓
کجاے بحثید!!
تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ❓
واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہے کارات هول هولکیہ....ماشااالا نفس کم نمیورد.
جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم
یہ لبخند☺️ نمایشے زدم و گفتم:
مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس📱 میگیرم فعلا...
إ اسماء وایسا قطع نکن اس...
گوشے و قطع کردم
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید😁
از خندش خندم گرفت
_سوار ماشیـݧ🚙 شدیم مونده بودیم کجا باید بریم؛ سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت:
خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم❓
بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامون و بزنیم
باشہ چشم ....
📝 #ادامـــــهدارد ...
#بهقلمخانمعلیآبـــــادی ✍
✨﷽✨
#داستان_مذهبی ♥️
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶♀♥️
#پارت20
_بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامون و بزنیم...
باشہ چشم...😊
روبروے یہ پارک وایساد...
واے خداے مـݧ اینجا کہ...اینجا هموݧ پارکیہ کہ بارامیـ😱
_واے خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتے... دوباره یاد آورے گذشتہ اے کہ ازش متنفرم ...😖
خدایا کمکم کـݧ
از ماشیـݧ🚙 پیاده شد
اما مـݧ از جام تکوݧ نخوردم
چند دیقہ منتظر موند. وقتے دید مـݧ پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشیـݧ🚙 و گفت:
پیاده نمیشید❓
نگاهش نمیکردم
دوباره تکرار کرد.
خانم محمدے❓
پیاده نمیشید❓
بازم هیچ عکس العملے نشوݧ ندادم😐
_اومد، داخل ماشیـݧ نشست و با نگرانے صدام کرد:
خانم محمدے❓خانم محمدی❓
اسماء خانم❓
سرم و برگردوندم طرفش🙁
بله❓
نگراݧ شدم چرا جواب نمیدید❓
معذرت میخوام متوجہ نشدم
با تعجب نگاهم میکرد.😳
اینجا رو دوست ندارید❓
میخواید بریم جاے دیگہ
سرم و بہ نشونہے ݧه تکوݧ دادم و گفتم:
شما تشریف ببرید مـݧ الاݧ میام البتہ اگہ اشکالے نداشتہ باشہ....
متعجب😳 از ماشیـݧ پیاده شد و گفت:
خواهش میکنم سویچ ماشیـݧ🚙 هم خدمت شما باشہ اومدید بے زحمت درو قفل کنید.
اینو گفت و ازم دور شد.
تو آیینہ ماشیـݧ🚙 نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده
_اسماء تو باید قوے باشے💪 همہ چے تموم شده رامیـنے دیگہ وجود نداره بہ خودت نگاه کـݧ تو دیگہ اوݧ اسماء سابق و ضعیف نیستے.
_تو اون و خاطراتش و فراموش کردے
تو الاݧ با مردے اومدے اینجا کہ امکاݧ داره همسر آیندت باشہ💞
نباید خودتو ضعیف نشوݧ بدے
نباید متوجہ ایـݧ حالتت بشہ
از ماشیـݧ🚙 پیاده شدم
خدایا خودت کمکم کـݧ
احساس میکردم بدنم یخ کرده
ماشیـݧ و قفل کردم و رفتم داخل پارک
پارک اصلا تغییر نکرده بود
از بغل نیمکتے کہ همیشہ مینشستیم رد شدم.
_قلبم تند تند میزد...💓
یہ دختر و پسر جووݧ اونجا نشستہ بودݧ
بہ دختره پوز خندے زدم😏 و تو دلم گفتم: بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره براے خودش خاطره میسازه، ایـݧ جور عاشقیا❤️ آخر و عاقبت نداره...
_سجادے چند تا نمیکت اون طرفتر نشستہ بود
_تا من و دید بلند شد و اومد سمتم
خوبید خانم محمدے❓
ممنوݧ
اتفاقے افتاده❓
فقط یکم فشارم افتاده
میخواید ببرمتوݧ دکتر❓
احتیاجے نیست
خوب پس اجازه بدید براتوݧ آبمیوه🍹 بگیرم
احتیاجے نیست خوبم
آخہ اینطورے کہ نمیشہ حداقل...
پریدم وسط حرفشو گفتم
آقاے سجادے خوبم بهتره بشینیم
حرفامون و بزنیم.
_بسیار خوب بفرمایید 😊
ذهنم متمرکز نمیشد، آرامش نداشتم
ایـݧ آیہ رو زیر لب تکرار میکردم (الا بذکر الله تطمعن والقلوب)🍃
_کمے آروم شدم و گفتم: خوب آقاے سجادے اگہ سوالے چیزے دارید بفرمایید
_والا چی بگم خانم محمدے مـݧ انتخابم و کردم الاݧ مسئلہ فقط شمایید پس شما هر سوالے دارید بپرسید 😳
ببینید آقاے سجادے: براے مـݧ اول از همہ ایماݧ و اخلاق و صداقت همسرم ملاکہ چوݧ بقیه چیزها در گرو همیـݧ سہ مورده.
با توجہ بہ شناخت کمے کہ ازتوݧ دارم از نظر ایماݧ🍃 کہ قبولتوݧ دارم
در مورد اخلاقم باید بگم کہ فکر میکردم آدم خشـݧ و خشکے باشید یجورایے ازتوݧ میترسیدم...😳
_ولے مثل اینکہ اشتباه میکردم
سجادے خندید😁 و گفت:
چرا ایـݧ فکر و میکردید❓
خوب براے ایـݧ کہ همیشہ من و میدید راهتون و عوض میکردید، چند بارم تصادفا صندلے هاموݧ کنار هم افتاد کہ شما جاتون و عوض کردید.😳
همیشہ سرتوݧ پاییـݧ بود و اصلا با دخترا حرف نمیزدید حتے چند دفعہ چند تا از دختراے دانشگاه ازتوݧ سوال داشتـݧ اما شما جواب ندادید..
_بعدشم اصولا دانشجوهایے کہ تو بسیج دانشگاه هستـݧ یکم بد اخلاقـݧ😖 چند دفعہ دیدم بہ دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادݧ اگر آقاے محسنے دوستتون و میگم، اگہ ایشوݧ نبودݧ مریم و میبردݧ دفتر دانشگاه نمیدونم چے در گوش مأمور حراست گفتن کہ بیخیال شدݧ
سجادے دستش و گذاشت جلوے دهنش تا جلوے خندش و بگیره و تو هموݧ حالت گفت محسنے❓
بلہ دیگہ
_آهاݧ خدا خیرشوݧ بده انشاءالله
مگہ چیہ❓
هیچے، چیزے نیست، انشاءالله بزودے متوجہ میشید دلیل ایــݧ فداکاریارو
اخمهام رفت توهم و گفتم
مث قضیہ اوݧ پلاک❓
خیلے جدے جواب داد...
📝 #ادامـــــهدارد ...
#بهقلمخانمعلیآبـــــادی ✍
﷽
.
اَللّهُمَ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج
.
#غریبیاحضرتمسلم
.
نوشـــتهامکهبیاییولیپشــیمانم
بهکوچههایغریبیغمینوحیرانم
#استوری
#عکس_نوشت
#شهادت_حضرت_مسلم_بن_عقیل
علیه السلام
یڪبار هم ڪه شده
با خودت و خدایت خلوت ڪن🌱
نڪند مجازۍ شدنت⛔️
مساوۍشود با سقوط ایمانت!!😔
خـیݪۍ از چت ها🚫
📱و گروه هاۍمجازۍ💻
💣پـرتگاه ِایمان توست...❗️
همیشہ یادمون باشہ
مولامــ♡ــون امام زمان(عج)
بہ تڪ تڪ ڪاراۍ ما نظر دارن🙃🌿
حتۍ☝🏻یہ ڪلیڪ ڪردن
یا یہ نیم نگاه...
اونوقت بہ حرمت اماممون هم ڪه شده
خیـــــلۍاز ڪارها روانجام ندیم :)
#تلنگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙دکتر#حاج_میثم_مطیعی
▪️فـغـانازایـنشـهـربـیوفـا
▪️امـانازایــنتـکـرارجــفــا
▪️زمینه #شهادتحضرتمسلم
بع بع بع 🥰🎉🎈🐏🐏🐏🐏
#عید_قربان مبارک ❤️
🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️🐏🎊🐏♥️
May 11
✨🌼🌹
بر پیکر عالم وجود جان آمد
صد شکر که امتحان به پایان آمد
از لطف خداوند خلیل الرحمن
یک عید بزرگ به نام قربان آمد
#عید_سعیدقربان_مبارک🎊
••∞••
✿~طعنہها دلـسردت نڪند
با افتخارقدم بزن دختر
چہ کسے میداند..👀
پُشت آن پوشش سخت...!⚡️
پُشتِ آن اخم عمیق...!⚡️
چہ گُـلی پِنهان است😌🌸
#حجـٰاب…🌱
#استادفاطمینيا
عزيزان حيفتان نمی آيد مادرها را اذيت كنيد؟!
سيدرضی(ره)صاحب نهج البلاغه پس از وفات مادرش فرمود: پس از اين با كدام دست بلاها را رد كنم؟!
دست مادر كه بالا ميرود و دعايتان ميكند ، بلاها از شما دفع ميشود.
حيف نيست بر سر مسائل جزئی مادرها را می رنجانيد؟!
بغض هایی هست ؛
نفس را بند می آورد ...
گشودن شان
کار یک نفر است :
"امام رضا" ...
#دلتنگم
.
.
.
#امام_رضا #امام_رئوف #امام_غریب #غریب_الغربا #طوس #مشهد #امام_هشتم #رضاجانم #عشق #قلب
اقــا مـصـطـفی مـیـگفت وقــتـی شـهـیـد مـیـشـی که تـعداد رفیـقــات تـو مـزار شـهـدا بـیـشـتـر از داخـل شـهـر بـاشـد
#شـهـادت
#شهید_مصطفی_صدرزاده
اینکه طرفداران و درخواست کنندگان تحریم ملت ایران ، شدهاند دلسوزان و گریه کنندگان بے آبے مردم #خوزستان ؛
بزرگترین تناقض قرن ماست!!!
این ژست انسان دوستی و وطن پرستی رو کجاے دلمون بزاریم؟😃💔
#شـاید_ٺلنگر !
بندگیمون جوری شده که
اگر در محضر خلقِ خدا باشیم
شهید زندهایم!
ولی اگر در محضر خدا،
خلوت خودمون باشیم...؛
الله اکبر...!
خدا خودت ببخش من را 💔
#حرفحساب☝️🏻
کساییکهمیجنگن،زخمیهممیشن..
دیروزباگلوله،امروزباحرف..💔!
شهداوقتیتیرمیخوردن
میگفتنفداسرمهدیفاطمه :)
اینتصورمنه...
توییکهداریبرایامامزمانتکارمیکنی
شبروز...!
وقتیمردمباحرفاشونبهتزخمزدن،
تودلتباخودتبگو↓
"فداسرمهدیفاطمه..💚"
آقاخودشبلدهزخمتودرمانکنه..!😍