eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 ... . قبل ازدواج...💕 هر خواستگاری که میومد... به دلم نمی‌نشست...! اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود... دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف.... میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله... شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده... این چله رو "آیت‌الله حق‌شناس" توصیه کرده بودن... با چهل لعن و چهل سلام...! کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود... ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم... ۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان... . ... ... . ۴،۳روز بعد اتمام چله… خواب شهیدی رو دیدم... چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمه... لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود... دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان... ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت: "حاجت روا شدی..." به فاصله چند روز بعد اون خواب... امین اومد خواستگاریم... . از اولین سفر سوریه که برگشت گفت: "زهرا جان…❤ واست یه هدیه مخصوص آوردم..." یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت: "زهرا…❤...این یه تسبیح مخصوصه... به همه جا تبرک شده و... با حس خاصی واست آوردمش...💕 این تسبیحو به هیچ‌کس نده..." تسبیحو بوسیدم و گفتم: "خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..." بعد شهادتش…💔 خوابم برام مرور شد... تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود... . (همسر شهید امین کریمی چنبلو) . 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 قبل اینکه مردی لایق شهادت بشه... زنی باید به مقام همسر شهید شدن برسه... و این منصب نصیب و قسمت هر کسی نمیشه... بی فایده است اگه مردی... واسه جهاد... ناز نازنین دلبرشو بکشه... خوش به سعادت شهدامون... و از اون بالاتر... خوشا به حال همسراشون... نثار شهید کریمی صلوات... ء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤کربلایی ▪️تو دل آرام من، تب ایام من ▪️زمینه احساسی ◾️هفتگی ۳٠ اسفند ۹۹
4_5807768723133564101.mp3
6.63M
🍃با یاد تو صبحم و آغاز میکنم 🎤 کربلایی سید مجید_بنی فاطمه ❤️ ‌‎‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 (حجاب من)😍 آره راست میگفت حتی دستمم تکون نمیخوردیاد آب افتادم اه حالا چطوری بخورمش خیلی تشنمه پسره_ بیا بخور با تعجب نگاهش کردم آبو گرفته بود جلوی دهنم پسره_ بخور دیگه مگه تشنت نبود سر به زیر گفتم _ چرا بیشتر آوردش نزدیک لبم آروم بدون اینکه نگاهش کنم شروع کردم به خوردن آب هر چند ثانیه مکث میکردمو دوباره میخوردم چون نه دوست داشتم و نه میتونستم یک سره سر بکشمش ....حین خوردن چشمم افتاد به اسمش روی لباس پزشکیش طاهاشمس ...هوف بالاخره تموم شد سرمو بلند کردم داشت نگاهم میکرد _ ممنون یه لبخند زد _ خواهش میکنم فکر کنم قیافم شده بود علامت سوال که خندش گرفت و زد زیر خنده طاها_ چیه چرا اینجوری نگاه میکنی خنده کردن بهم نمیاد؟ همینجور با دهن باز و چشمای گشاد شده از تعجب داشتم نگاهش میکردم وقتی قیافمو دید دوباره زد زیر خنده حالا نخند و کی بخندیه دفعه به خودم اومدم وایسا ببینم این داره به من میخنده؟ اخمام رفت تو هم _ به من میخندی؟ چند ثانیه دیگه خندید و وقتی دید دارم با اخم نگاهش میکنم خودشو یکم جمعو جور کرد ولی هنوز آثار خنده تو صورتش معلوم بود انگار داشت به زور خودشو کنترل میکرد اما قیافه ی جدی به خودش گرفت طاها_ من میرم یه چیزی بیارم بخورم تو هم اینجا بشین تا خوب بشی تا من بر نگشتم حق رفتن نداری یادت باشه با اخم به رفتنش نگاه کردم _ پسره ی سه نقطه ،بی ادب ،بی تربیت ،بی نزاکت .......خر هشت پا ،بیتی تور همینجور داشتم اینارو پشت سر هم بهش میگفتم که یهو دیدم صدای قهقهه خنده ی یه نفر میاد. برگشتم سمت در دیدم این پسره طاها با خوراکی های تو دستش هی بالا و پایین میره و داره غش میکنه از خنده با جدیت گفتم _ بسه دیگه ساکت شد و قیافه ی عادی به خودش گرفت اومد جلوتر و یه نایلون که فکر کنم توش خوراکی بود گذاشت رو میزش اومد کنار تخت ایستاد و گفت میخواد معاینم کنه... بعدشم دستگاه فشارسنجو اورد و فشارمو گرفت طاها_ خب حالت بهتر شده بیا اینارو بخور چیزه دیگه ای اینجا پیدا نمیشه دیگه به همین قناعت کن. یه کیکو آب میوه پرتقالی اورد بازشون کرد گرفت طرفم یکی هم خودش برداشت _ ممنونم طاها_خواهش میکنم طاها_ از کی قلبت اینجوریه؟ با قلم : zeinad.z ادامه دارد....
🌹 (حجاب من)😍 طاها_ از کی قلبت اینجوریه؟ نگاهش کردم بعد سرمو با ناراحتی پایین انداختم _ چند سالی هست نفس تنگی دارم دکترا تشخیص نمیدادن ولی الان چند ماهی میشه که دارو میخورم طاها_ باید یه نوار بگیری میخوام خودم وضعتو کامل بررسی کنم _ سرمو به عالمت باشه تکون دادم بهتر که شدم بلند شدم برم ولی مجبورم کرد و به زور بردتم تو اتاقی که نوار قلب میگرفتن و از یکی از پرستارای خانم خواست همین الان ازم نوار بگیره تا لباسمو پوشیم اومدم بیرون دیدم داره به نوار قلبم نگاه میکنه جلوش با فاصله ایستادم سرشو بلند کرد گفت طاها_ نوار قلبت هیچ مشکلی نداره باید یه اکو هم بدی که مطمئن بشم _ باشه میشه زودتر آموزشو شروع کنیم؟ طاها_ البته بعد از اینکه یکم باهم کار کردیم وقت خونه رفتن شد از طاها خداحافظی کردم رفتم پیش سارا و فاطمه لباسامونو عوض کردیم راه افتادیم سمت ایستگاه با تاکسی رفتیم خونه _ سلام مامان_ سلام اومدی! خسته نباشید _ ممنون رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم اومدم بیرون دستو صورتمو شستم بعدم حمله کردم سر غذا از گشنگی داشتم میمردمخب غذامم که خوردم حالا چیکار کنم؟ اممم خب تلویزیون نگاه میکنم تلویزیونو روشن کردم همینجور کانال هارو عوض میکردم اما هیچی که هیچی _ اه اینم که هیچی داره نمیده اوف دوباره کنترل تلویزیونو برداشتم رفتم تو قسمت آهنگام پوشه ی حامد زمانیو آوردم و آهنگ محمد رو انتخاب کردم عاشق این آهنگش بودم ..................... محمد مقتدای اهل عالم محمد مصطفای آل آدم محمد رحمة للعالمین است رسول آسمانی بر زمین است... اخییی خیلی اروم شدم اصلا کیف کردم، عجب آهنگیه حالا خوبه هزار بار گوش دادمشا بازم ذوق میکنم یه چند ساعتی همینجور گذشت تا اذان مغرب زد و رفتم نمازمو خوندم بعد اومدم شروع کردم به غذا درست کردن اخه این چندوقت دارم کم کم غذاهارو درست میکنم تا یاد بگیرم غذا هم خوردیم یکم رمان خوندم گرفتم خوابیدم ............................ امروز دومین روزیه که میایم بیمارستان دیروز که روز اول بود اونهمه اتفاق افتاد امروزو خدا بخیر کنه همینکه جلوتر رفتیم دیدیم طاها داره از جلومون میاد این سمت.... با قلم : zeinad.z ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خونــ گلویــ منــ تو دستــ🤚تـو امانته برادرمـــ🧑🏻بدونـــ....
‌سیزده_بدر یعنی : تمامِ سیزده معصوم(ع) چشمشان به دَر است تا تو بیایی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ ﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️ #امام_زمان﴿عج﴾❤️
سلام دوستان
مدت زیادی بود فعالیت نداشتیم بخاطر تعطیلات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به جمھـوری اســلامی ایـران‌، گفته‌ایم؛آری به هر چه‌ غیر‌جمھــوری اســلامی ایـران‌؛نه♥️🌱
(حجاب من)😍 همینکه جلوتر رفتیم دیدیم طاها داره از جلومون میاد این سمت فاطمه_معلمتون اومدن سارا_ کوفتت بشه پسره به این خوبی خوشگلی _ اه چی میگی سارا کجاش قشنگه پسره ی بی ریخت عین جوجه لک لک زشت میمونه فاطمه_ اون جوجه اردکه _ به نظرت این با این قدش به اردک میخوره؟ سارا_ هیس اومد ما دوتا هم ساکت شدیم و برگشتیم جلو به طاها نگاه کردیم چهرش متعجب بود انگار چشماش با تعجب روی چادرم میچرخید و در آخر به چشمای قهوه ایم خیره شد اخه دیروز چون بیمارستانو داشتن جارو میکشیدن همه جا خیسه خیس بود منم که حساس چادرمو در اورده بودم گذاشته بودم تو کیفم حتما به خاطر همین تعجب کرده اون دوتاهم که چادری نبودن طاها_ سلام ما سه تا_ سلام ما سه تا هروقت باهمیم نمیدونم چه صیغه ایه همش هماهنگ حرف میزنیم خندش گرفت طاها_ چه هماهنگ طاها_ خب خانم زارعی زودتر آماده شید بیاید اتاق من. فعلا اصلا به ما اجازه ی حرف زدن نداد هر سه تا با تعجب به رفتنش نگاه کردیم _ بچه ها بیاین بریم دیر شد رفتیم تو اتاقی که دیروز بهمون گفته بودن لباس سفید پزشکی پوشیدم با شلوار لی آبی روشن که دنپا بود و یه شال همرنگ شلوارم که خیلی قشنگ بسته بودمشو فقط گردیه صورتم معلوم بود چه قشنگ شدم!خندیدم و یه ب*و*س برای خودم تو اینه فرستادم اونا هم مثل من لباس پزشکی با شلوار لی پوشیده بودن به اضافه ی اینکه سارا شالش آبی یکم از مال من تیره تر فاطمه هم شال صورتی چرک سرش کرده بود یه نگاه به همدیگه کردیم بعد راه افتادیم سمت بیرون هرکدوم رفتیم سمت جایی که به قول فاطمه معلمامون بودن در زدم رفتم تو سرشو بلند کرد یه نگاه خیره بهم کردو بعد سرشو انداخت پایین ................... چند روز به همین منوال گذشت و اتفاق خاصی نیفتاد الان روز سیزدهمیه که به بیمارستان میریم تا الان تقریبا همه چیزو یاد گرفتیم و چیز زیادی نمونده خیلی ناراحتم چون فقط دو روز دیگه باید بیایم بیمارستان. با قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 (حجاب من)😍 خیلی ناراحتم چون فقط دو روز دیگه باید بیایم بیمارستان به اینجا و کسایی که توش هستن عادت کردم همه هم مارو به عنوان زلزله میشناسن چون امکان نداره هر روز خراب کاری نکنیمو سوتی ندیم بچه های بیمارستان میگن نمیدونیم از دست کارای شما بخندیم یا گریه کنیم اخه دخترم دیدی اینقدر شیطون خصوصا منکه تو بیمارستان معروفم از تاکسی پیاده شدیم و راه افتادیم سمت بیمارستان ساعت یک ربع به 7 صبح بود رفتیم تو وارد بخش که شدیم دیدیم دارن جارو میکشن منو میگی یه نگاه به اون دوتا کردم یه لبخند شیطانی اومد رولبم _ بچه ها میاین سر سره بازی سارا و فاطمه با تعجب نگاهم کرد و گفتن_ سر سره بازی؟ یه لبخند دندون نما زدم _ آره چادرمو قشنگ بالا گرفتمو شروع کردم به سر خوردن رو کاشیای بیمارستان خیلی وضع خنده داری بود با چادر داشتم رو کاشیا سر میخوردم سارا_ باز این دیوونه شد فاطمه_ خدا شفا بده صدا_ داری چیکار میکنی؟ بووممحکم خوردم زمین داد زدم _ آی صدا_ یاحسین صداش نزدیک شد داشتم از درد میمردم صدا_ چی شد یه چیزی بگو حالت خوبه؟ چشمامو با درد باز کردم چون اشک توشون جمع شده بود فقط یه سایه ی محو میدیدم چشمامو رو هم فشار دادم اشکام ریخت دوباره بهش نگاه کردم طاها بود ای خدا لعنتت نکنه ببین چه بلایی سرم اوردی حالا میمردی یهو حرف نمیزدی طاها_ خانم زارعی. زینب خانم. زینب؟ چت شده چرا جواب نمیدی؟حالت خوبه؟ به خودم اومدم یه نگاه بهش کردم خیلی نگران بود خواستم بلندشم که یه لحظه از درد نفسم رفت کمرم اونقدر درد میکرد که منی که هیچوقت جلوی کسی آشکار نمیکردم درد دارم و گریه نمیکردم زدم زیر گریه و ناله میکردم طاها_ یا خدا اومد سمتم خواست بهم دست بزنه که جیغ زدم _ به من دست نزن نامحرمی طاها_ من یه دکترم و الان تو داری از درد به خودت میپیچی وظیفمه که کمکت کنم و بدون هیچ منظوری اینکارو میکنم پس ساکت باشو حرفی نزن با قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
ببخشید بابت تاخیر😔