eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن .
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️⃟🍃 سلام‌میدهم‌ازبام‌خانہ سمت‌حــرم ببخش‌نوڪرتان‌را،‌بضاعتش‌‌ایـن‌اسټ! ❤️| هر وقت خواستید حاجت خود را از امام رضا(ع) بگیرید، او را به مادرش حضرت زهرا(س) قسم دهید! (ره)🌱 ↷ ❤️
التماس دعا 🤲🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
¦⇢ شب‌قدر‌هم‌گذشت! خیلیا‌مون‌توبه‌کردیم... خیلیامون‌عهدبستیم‌... فقط‌خواستم‌بگم‌حواسمون‌باشه حداقل‌به‌عهد‌خودمون‌احترام‌بزاریم(: شایدشب‌قدر‌سال‌دیگه‌نبودیم!
خدادرفطرت‌انسان جاذبھ‌ای‌از‌عشق‌خود‌گذاشتھ تااورا‌بھ‌سمت‌خود‌بکشاند ..!🌱 - !💚
شهدا،هدفشون‌شهادت‌نبود ! اونا‌فقط‌مسیر‌رو‌درست‌انتخاب‌کردن بین‌راه‌هم‌شهادت‌‌بهشون‌داده‌شد ..(: ‌ - !💙
شہــادټـــ🥀 داستان‌ِماندگارۍ آنانیسٺــ❌ ڪھ‌دانستند‌دنـیا،جاےِماندݩ‌نیسٺــ^^!🌿🕊
Sh: 🔴تلنگر! (بخونین قشنگه👌) نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر میشنیدم. پدرم بود، مادر هم او را آرام میکرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم! اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...... حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم. دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود. کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم. آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان. پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد. 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش. رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد. گفتم: این چیست؟ گفت: "باز کنید؛ میفهمید". باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! گفتم: این برای چیست؟ گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمیدانستم که این چه معنی میتواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان! مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من میدهد. روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان. آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بودکه خودم رفتم از او گرفتم اما برای دادنش یک شرط دارم! گفتم: "چه شرطی؟" گفت: بگو ببینم، از کجا این را میدانستی؟! گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند، گمان کردم شاید درست باشد.
-حالم‌خوش‌نیس، دلم‌گرفته‌اززمونه‌چیکارکنم...؟💔 + امام‌حسین ِ‌خونت‌افتاده‌ صداش‌بزن‌جون‌بگیری‌رفیق((: حسین،حسین،حسین آقاجانم‌حال‌دلم‌فقط‌باتو‌خوشهـ..(: ❤️
••♥️''↯ ‌و حسیــن🖐🏻•• آغـوش‌گـرم‌خداست تا نوڪـرانـش را از گـرداب‌طـوفانےدنیـا بہ ساحـل‌آرامـش ڪربلا‌رسانـد•🙂•
🍃🌷🍂🍂طنزشهیدانه مادر شهید سعید علیزاده میگفت : سعید ببین.: برو من کاری ندارم یا شهید میشی یا سالم بر میگردی! :) من حوصله جانبازی ایناروندارم..😁🌱 ...
🔥👌🏻پیشنهاد خواندن🔥👌🏻 نصوح، چه کسی بود؟ *توبــه نصــوح* نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید۷ ما میرویم او را ببینیم. با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند. این روزها و شبها در ماه مبارک رمضان درهای توبه همیشه باز هست هر کس اهل توبه نصوح هست بسم الله‌‌┄┄┅┅
قدس خرمشهر دیگر می شود..
🦋 🖤 ⚘💠⚘🌻⚘💠⚘💠⚘🌻⚘💠⚘ *1- گریه نکردن از سختی دل است.* *2- سختی دل از گناه زیاد است.* *3- گناه زیاد از آرزوهای زیاد است.* *4- آرزوی زیاد از فراموشی مرگ است.* *5- فراموشی مرگ از محبت به مال دنیاست.* *6- محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست* 💚💚💚💚💚 🏴چند توصیه دیگر: *1. مردم را با لقب صدا نکنید.* *2. روزانه از خدا معذرت خواهی کنید.* *3. خدا را همیشه ناظر خود ببینید.* *4. لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید.* *5. بدون تحقیق قضاوت نکنید.* *6. اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.* *7. صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید.* *8. شجاع باشید، مرگ فقط یکبار به سراغتان می آید.* *9. سعی کنید بعد از خود، نام نیک به جای بگذارید.* *10. دین را زیاد سخت نگیرید.* *11. با علما و دانشمندانِ با عمل ارتباط برقرار کنید.* *12. انتقاد پذیر باشید.* *13. مکار و حیله گر نباشید.* *14. حامی مستضعفان باشید.* *15. اگر میدانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید.* *16. نیکوکار بمیرید.* *17. خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.* *18. فحّاش و بذله گو نباشید.* *19. بیشتر از طاقت خود عبادت نکنید.* *20. رحم دل باشید.* *21. با قرآن آشنا شوید.* *22. تا میتوانید بدنبال حل گره مردم باشید.* *( نهج البلاغه )* 🌳🌳🌳🌳🌳 *وقتی پرنده زنده است مورچه ها را ميخورد؛* *و وقتی ميميرد مورچه ها او را!* *زمانه و شرايط در هر لحظه ميتواند تغيير كند در زندگی...* *هيچكس را تحقير يا آزار نكنيم...* *شايد"امروز" قدرتمند باشيم اما يادمان باشد:* *"زمان" از ما قدرتمندتر است!* *يک درخت ميليونها چوب كبريت را ميسازد اما وقتی زمانش برسد؛* *فقط يک چوب كبريت برای سوزاندن ميليونها درخت، كافيست!* 🦋🦋🦋🦋🦋 "پس،۞ خوب باشيم؛۞ ☜︎︎︎و☞︎︎︎ خوبی كنيم"۞ 💚از امام علی (ع) پرسیدند:⚘ 💠واجب و واجبتر چیست؟ 💠نزدیك و نزدیكتر كدامند؟ 💠عجیب وعجیب‌ترچیست؟ 💠سخت و سخت‌تر چیست؟ ⚘🦋فرمود: واجب اطاعت از الله و واجبتر از آن ترك گناه است. نزدیك قیامت و نزدیكتر از آن مرگ است. عجیب دنیا و عجیبتر از آن محبت دنیاست. 🦋سخت قبر است و سخت تر از آن دست خالی رفتن به قبر است. التماس دعا🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 (حجاب من)😍 سعی کردم کنترلش کنم ولی نشد بهترین راه ذکر گفتن بود. تسبیحمو از دور مچم باز کردم و شروع کردم به ذکر گفتن و در آخر استخاره کردم. عالی در اومد از تصمیمم مطمئنتر شدم و دیگه دلیلی برای نگرانی نمیدیدم پس تمام تلاشمو کردم که خوشحال و پر انرژی باشم چند ساعت بعدی گذشت و شب سرنوشت ساز زندگیم فرا رسید اومدن. نشستن و خانواده ها شروع کردن به گذاشتن قرارو مدار ها قرار شد فردا اول بریم آزمایش و ازشون بخوایم دو ساعته جوابو بهمون بدن و اگه خونمون بهمدیگه خورد اونوقت بریم دنبال خونه بگردیم و وقتی هم که پیدا کردیم جهاز منو کامل کنیم و حلقه و اینجور چیزارو بگیریم بعد هم عقد. چون هنوز خونه نگرفته بودیم برای همین تاریخ عقد و عروسیو مشخص نکردیم چون با عروسی گرفتن تو تالار مخالفت کردم از لحاظ رزرو جا مشکلی نداشتیم قرار شد عروسی تو خونه ی محمد اینا گرفته بشه . . محمد الان نیم ساعتی میشه که اومدیم خونه مامان تو پوست خودش نمیگنجه هی میره و میاد بوسم میکنه و من فقط خداروشکر میکنم هم برای خوشحالیه مامان و هم برای جواب مثبتی که از زینب گرفتم _ مامان من برم زودتر بخوابم که فردا باید بریم آزمایش مامان_ آره پسرم برو که یه وقت خواب نمونی _ شب بخیر رفتم تو اتاقم و خوابیدم دینگ دینگ دینگ..... به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 (حجاب من)😍 دینگ دینگ دینگ با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم کارامو کردم و آماده شدم برم دنبال زینب ساعت 8 بود که رسیدم در خونشون. شمارشو از طاها گرفته بودم زنگ زدم به گوشیش زود جواب داد زینب_ الو؟ _سلام زینب_ سلام شما؟ _ محمد هستم خوبین؟ زینب_ اا سلام آقا محمد ممنون شما خوبین؟ _خیلی ممنونم. زینب خانم من منتظرتونم دارین نمیاین پایین؟ زینب_ پایین؟ مگه اومدین خندیدم _ بله خانم حواس جمع صدای خنده ی آرومش اومد زینب_ بله خیلی حواس جمعم. الان میام گوشیو قطع کرد ای خدا این دختر هیچ فرقی با بچه ها نداره همونقدر پاک و معصومه. شکرت خدا شکرت که به من هدیه دادیش 5 دقیقه بعد درِ خونشون باز شد و زینب دوید سمت ماشین قبل از اینکه فرصت پیدا کنه عکس العملی نشون بده درِ جلورو براش باز کردم یکم مکث کردو نشست مامان با مامان زینب صحبت کرده بود که برای راحتیه ما خودشون نیان و طاها و نازنین امروز باهامون بیان _ سلام هر سه تامون باهم جوابشو دادیم.... به قلم : zeinab.z ادامه دارد....
🌹 (حجاب من)😍 هر سه تامون باهم جوابشو دادیم برگشت عقب و با نازنین دست داد همینکه حرکت کردم سریع برگشت جلو و کمربندشو بست 15 دقیقه بعد رسیدیم. جلوی آزمایشگاه پارک کردم از ماشین پیاده شدم، طاها و نازنین هم پیاده شدن ولی زینب هنوز پیاده نشده بود و زل زده بود به آزمایشگاه درِ سمتشو باز کردم یهو از جا پرید دستشو گذاشت رو قلبش و با ترس بهم زل زد با تعجب_ چیشد؟ زینب_ هی..هی..هیچی آروم کمربندشو باز کردو پیاده شد نگران شدم، رنگش خیلی پریده بود _ مطمئنی چیزی نیست؟ زینب_ آره آره خوبم به نازنین اشاره کردم بیاد کنارش اونم سرشو تکون داد اومد کنار زینب دستشو گرفت رفتیم داخل. اسممونو گفتم یکم نشستیم که صدامون کردن... آزمایش که دادم اومدم بیرون _ زینب هنوز نیومد؟ نازنین_ نه هنوز اون تویه طاها_ اا اومد برگشتم عقب نگاهش کردم اومد نزدیکتر. رنگش به شدت پریده بود دستشو آورد بالا شالشو درست کنه که چشمام گرد شد دستت چرا خونیه به دستش نگاه کرد.انگشتای دست چپش خونی بودن به قلم : zeinab.z ادامه دارد......
التماس دعا رفقا✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | نماز در قدس 👌 راه‌حل اساسی برای مسأله فلسطین چیست؟ 😅 طرح ترامپ قبل از خودش می‌میره! ➕ وعده شیرین آقا برای جوان‌هایی که منتظر پیروزی نهایی‌اند😍 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطعه تصویری مداحی شنیدنی علمدار حضرت ولی با صدای حاج امیر عباسی ☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلمون برات تنگ شده :) به راستی گریه کنیم یا با خنده هاش بخندیم شبتون شهدایی ⭐️ ☘☘☘
همیشه‌میگفت: زیباترین‌شــهادت‌رامیخواهم! یڪ‌بارپرسیدم: شهـادت‌خودش‌زیباست؛✨ زیباترین‌شهادت‌چگونه‌است؟!🤔 درجواب‌گفت: زیباترین‌شهادت‌این‌است‌ڪه جنازه‌ای‌هم‌ازانسان‌باقی‌نماند🥀 :) (شهید‌ابراهیـم‌هادے)🍀
‼️ چطوری‌برای‌ماشینت‌بہترین‌دزدگیرها رومیگیری‌تامبادابدزدنش! چرابرای دزدگیرنمیزارے؟! درحالےڪہ‌اگہ‌ماشینتوبدزدن‌ میشہ‌زندگےڪنے...' ولےاگہ‌اعتقاداتتوبدزدن ازدست‌دادی💯! گوشےتوبدزدن‌سریع‌میفہمے چون‌دائم‌بہش‌سرمیزنے ... ولےشناسنامتوبدزدن‌دیرمیفھمے(: اعتقاداتم‌چون‌ ؏میڪنے؛ دیرمیفھمےڪہ‌دزدیدنش‌🚶🏻‍♂ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌱☁ بہ عدد ࢪوز ٺولدٺوݩ سوࢪه حمد بخوݩ اݩشآللہ بࢪاے شفاے بیماࢪاݩ کࢪونایے .. 💔🖇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... شب‌قدر‌هم‌گذشت! خیلیا‌مون‌توبه‌کردیم... خیلیامون‌عهدبستیم‌... فقط‌خواستم‌بگم‌حواسمون‌باشه حداقل‌به‌عهد‌خودمون‌احترام‌بزاریم(: شایدشب‌قدر‌سال‌دیگه‌نبودیم!💔 ؟🙂🍃 ‍‎‌‌‎‎‎‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا