• 🍃🕊 •
آیــتاللـہ بهجــت (ره)👇🏻👇🏻👇🏻
معیار اصلی نماز است👌🏻
این نماز بالاترین ذڪر است☝🏻
شیرینترین ذڪر است😍
بــرتــریـن چیز است😎
حال، برخی به دنبــال ذڪـرهای
ویـژهای میگـردند ڪـہ ڪســے
نشنیده باشد😏
همـہ چیـز تابــع نمــــاز اسـت💪🏻
#تلنگرانہ👌🏻
#نمازاولوقت👏🏻
[🌱💚]
-
-
#شهیدانه
#شهید_احمد_محمد_مشلب
بدانید که شهادت
مَرگ نیست رسالت است
رفتن نیست
جاودانه ماندن است
جان دادن نیست
بلکه جان یافتن است🌿
#نور_هدایت🌱✨
خدا یڪ علۍ داشت
الحمدللہ، آن هم؛
امام ما شد... :)
″ آیتاللہکوهستانۍ″
「•.🌿 #یڪڪتاب_یڪزندگی
.
ڪتاب"مربع هاے قرمز"
🌷|° خاطرات شفاهے حاج حسین یڪتا از دوران ڪودڪي تا پایان دفاع مقدس
🖌به قلم: زینب عرفانیان
#رفیقشھیدم
#خادمالشهدا
﷽
#رمانعاشقانہدومدافع
#پارتسیوپنج
هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما جاشو تو اتاق انداختم هنوز حالش بد بود زود خوابش برد بالا سرش نشستہ بودم وبہ حرفایے کہ زده بود راجب مصطفے فکر میکردم بیچاره زنش چے میکشہ هیییی خیلے سختہ خدایا خودت بهش صبر بده دستمو گذاشتم رو سرش باز هم تب کرده بود دستمال و خیس کردم و گذاشتم رو سرش دیگہ داشت گریم میگرفت تبش نمیومد پاییـݧ بالاخره گریم گرفت و همونطور کہ داشتم اشک میریختم پاشویش کردم بهتر شد و تبش اومد پاییـݧ اذاݧ صبح گفتن یہ بغضے داشتم چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردلاݧ بغضم بیشتر شد یہ ماهے بود رفتہ بود سجادمو پهـݧ کردم و نماز صبح و خوندم بعد از نماز تسبیح و برداشتم و شروع کردم بہ ذکر گفتـݧ دلم آشوب بود یہ غمے تو دلم بود کہ نمیدونستم چیہ بغضم ترکید چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد با چادرم صورتم و پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار تو کوچہ رو نگاه کردم حجلہ ے یہ جوونے رو گذاشتہ بودݧ و کلے پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنے ندیده بودم یاد حرفے کہ اردلاݧ قبل رفتـݧ زد افتادم "شهید نشیم میمیریم" قلبم بہ تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم رفتم اتاق خودم علے با اوݧ حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند بہ چهارچوب در تکیہ دادم و تماشاش میکردم نمازش کہ تموم شد برگشت کہ بره بخوابہ چشمش افتاد بہ مـݧ باصدایے گرفتہ گفت : إ اونجایے اسماء آره تو چرا بلند شدے از جات ؟؟؟ خوب معلومہ دیگہ واسہ نماز خیلہ خوب برو بخواب ،حالت بهتره؟ لبخند کمرنگے زدو گفت مگہ میشہ پرستارے مثل توداشتہ باشم و خوب نباشم؟عالیم خیلہ خوب صبر کـݧ داروهاتو بدم بهت بعد بخواب داروهاشو دادم پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنہ آمپول و میارماااا خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم سرمو بہ نشونہ تایید تکوݧ دادم خیلے خستہ بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد ساع ت ....
- ماھِحرم .
﷽ #رمانعاشقانہدومدافع #پارتسیوپنج هرچقدر اصرار کردم قبول نکرد که بمونہ و رفتیم خونہ ما جاشو ت
رفقا یکی از اعضا زحمت کشیده برامون گذاشته تو ناشناس🤩
#پشتتریبون🎙
هممون اصلمون یکیه
دینمون یکیه
خورده شیشه هامونم خدا خودش درست کنه
اگر مشغول همدیگه باشیم
دشمن کارشو راحت پیش میبره !