#قصه_دلبری
#قسمت_سی_و_نهم
برای من که جای خود داشت. بهانه پیدا میکرد برای هدیه دادن. اگر در مناسبتی دستش تنگ بود میدیدی چند وقت بعد با کادو آمده .می گفت این به مناسبت فلان روزکه برات هدیه نخریدم .یا مناسب بعدی،عیدی میداد در حد دوتا عید .سنگ تمام میگذاشت. اگر بخواهم مثالی بزنم مثلا روز ازدواج حضرت فاطمه صلوات الله علیها وحضرت علی علیه السلام رفته بود عراق برای مأموریت .بعد که آمد تکی از سنگ حرم امام حسین علیه السلام برایم آورده بود گفت این سنگ سوغاتیت.عطر هم قضای روز ازدواج حضرت فاطمه سلام الله علیها حضرت علی علیه السلام .در همان مأموریت خوشحال بود که همه عتبات عراق را سیر زیارت کرده است .در کاظمین محل اسکانش به قدری نزدیک حرم بود که وقتی پنجره را بازی میکرد گنبد را به راحتی میدید. شب جمعه ها که می رفتند کربلا بهش می گفتم خوش به حالت داری حال می کنی. از این زیارت به آن زیارت .در مأموریت دست به نقد تبریک می گفت .زیر سنگ هم بود گلی پیدا میکرد و ازش عکس میگرفت و برایم می فرستاد. گاهی هم عکس سلفی اش را می فرستاد یا کسی که قبلا با هم گرفته
ادامه دارد...
🌹شهید بلباسی و فرزندانش👆
✍️فاطمه جونم! دختر بابا سلام، اگر دوست داری باز هم همدیگه رو ببینیم باید ظاهرت مثل باطنت اسلامی و قرآنی باشد، مانند مادرت محجبه و عفیف باش، در مقابل سختیها صبور باش
✍️حسن جون! مهدی جون! سلام
حالا بعد از بابا مرد خونه شما هستید، مواظب مادر و خواهرتون باشید که احساس تنهایی نکنند، خویشتندار باشید و احساس غریبی نکنید.
فرزندان گلم! نماز که ستون خیمه دین است را سبک نشمارید، احترام به مادر از واجبات شماست، در محضر روحانی حقیقی زانو بزنید و درس دین بیاموزید.
آخرت خود را به دنیای فانی نفروشید، کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید، در عرصه های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حضور فعال داشته باشید، گوش به فرمان ولی فقیه زمان خود باشید، ادامه دهنده راه شهدا باشید، نگذارید این عَلَم به زمین بیافتد، خوش خلق و مودب باشید، به همدیگر محبت کنید، صله رحم را به جا آورید و قطع رحم نکنید.
این شهید والا مقام هم برگشت.الحمدلله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درد و دلهای دختر شهید محمد بلباسی از غم دوری پدر شهیدش💔
چه حسی داره که باباش داره برمی گرده.....🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اذان گفتن رهبر معظم انقلاب در گوش فرزند چهارم شهید مدافع حرم محمد بلباسی
#ولایتمداریبہسبڪشهدا💎🌱
اکنونباتدبیرمعظملہایران
باحضورمستشارۍدربعضےاز
کشورهاۍاسلامے
بہفریادمسلمانانرسیدھودراینمسیر تعدادۍشهیدتقدیمکردھاست
وعلتحضورمستشارۍاینکمتریندر
سوریہبہعنوانمدافعحرم
لبیڪبہامر
"رهبرم"
بودھاست💛✨✌️🏻
بخشےازوصیتنامہشهید
◍محمدبلباسے
- ماھِحرم .
نام این شهید
قلبشان {الزامی نمی باشد }
رابه این آیدی ارسال بفرمائید
@Zahra_masrur
- ماھِحرم .
سلام
برنده ما طبق قرعه کشی #خادم_الحسن هستند انشاالله در پی وی باهاش و صحبت خواهیم داشت 😊😊
#باتشکر
#یاعلی
#محمد_بلباسی
#مسابقه_شهید_شناسی
- ماھِحرم .
سلام برنده ما طبق قرعه کشی #خادم_الحسن هستند انشاالله در پی وی باهاش و صحبت خواهیم داشت 😊😊 #باتشکر
از کسانی هم که شرکت کردنند ممنون 🙏🙏
انشالله جواب مسابقه امروزمان رو هم فرما و اعلام می کنیم کدام یک از اعضا برنده شدند
#مسابقه_شهید_شناسی
#محمد_بلباسی
#باتشکر
#یاعلی
- ماھِحرم .
راستی یه راهنمایی ایشون یکی از لقب هاشون علمدار تاسوعا هست
دوتا لقب دیگه ایشان با شما
#قصه _دلبری
#قسمت_چهل
گاهی هم عکس سلفی اش را میفرستاد یا عکسی که قبلا باهم گرفته بودیم.
همه را نگه داشتم به خصوص هدایای جلسه خواستگاری را :کفن و پلاک و تسبیح شهید.در کل چیزایی که از تفحص آورده بود .یادگاری نگه داشتم برای بچه ام.
تفحص را خیلی دوس داشت بعد از ازدواج دیگر پیش نیامد که برود.زیاد هم از آن دوران تعریف میکرد .میگفت:«با روضه کار را شروع میکردیم با روضه هم تموم!»
از حالشان موقعی که شهید پیدا میکردن میگفت.جزئیاتش یادم نیست ،ولی رفتن تفحص را عنایت میدانست.کلی ذوق داشت که بار ها کنار تابوت شهدا خوابیده است
ادامه دارد...
#قصه_دلبری
#قسمت_چهلم_و_یکم
اولین دفع که رفتیم مشهد، نمیدانستیم باید شناسنامه همراهمان باشد .رفتیم هتل گفتن باید از اماکن نامه بیاورید. نمیدانستم اماکن کجاست .وقتی فهمیدم پاسگاه نیروی انتظامی است ،هول برم داشت .جدا جدا رفتیم در اتاق برای پرس و جو .بعضی جاها خنده ام می گرفت. طرف پرسید مدل یخچال خونتون چیه. چه رنگیه. شماره موبایل پدر مادرت. نامه گرفتیم و اومدیم بیرون .تازه فهمیدم همین سوال ها را از محمد حسین هم پرسیده بود. اولین زیارت مشترکمان را از باب الجواد علیه السلام شروع کردیم .اذن دخول خواندیم. کفشش رو کند و سجده شکر به جا آورد. نگاهی به من انداخت و بعد هم سمت حرم و گفت :«این همونیه که به خاطرش یک ماه اومدم پا بوستون، ممنون که خیرش کردید، بقیش هم با خودتون .تا آخره آخرش. عادتش بود سرمایه گذاری می کرد، چه مکه چه کربلا چه مشهد. زندگی واگذار میکرد دسته خودش. جلوی ورودی شعر خواند :
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت جایی ننوشته است گناه کار نیاید گاهی دست
گاهی ناگهان تصمیم میگرفت ،انگار میزد به سرش .اگر از طرف محل کار مانعی نداشت به هوا میرفتیم مشهد
ادامه دارد...