✨
+۲۹۷روز تامحرم...
و شروع میشود داستانِ لحظه شماریِ ما؛
اینجاست ڪہ شاعر میگہ:
مستانِ غمت درد به درمان نفروشند؛
یک جرعه ازین جام، به صد جان نفروشند . . .🖤
#هَــواے_تُــو...
#شرح_دل
#کلامشهدا🌼🍃
🍁میگفت:
توۍدنیابعداز #شهادت فقط
یڪآرزودارم
🌻اونماینڪہ#تیر بخورهبہگلوم...🏹
بعد گفت:👇🏻
یڪصحنہاز#عاشورا همیشہ
🍁قلبموآتیشمۍزنہ؛
بریدهشدنگلوۍ
🌻#حضرتعلۍاصغر...😭
🍁💫شهیدعبدالحسینبرونسی💫🍁
[فرستاده شده از ...]
|#تلنگر|🙂
💌🍃#حاجحسیـنیڪتا
بچہها❗️
🍃سعۍڪنیدیہ #دوستـــ وهمراه
پیداڪنید،دوستخوبڪسیہڪهـ #نتونے جلوشگنـاهڪنیپـاتوبہبهشتـــ
بـازڪنہ؛پـاتوبہبهشتزهـرا،ڪنارشهــدا
بـازکنہ؛پـاتوبہیہجاهایےواڪنہڪہتــا
حالانـرفتۍ❗️مثلابڪشوندتــــ بہ،محله
فقــیرنشینهـاتاڪمڪڪنےبہمردمغم
مردمخوردنروبهتنشونبده
#رفیق_خوب..... ❤️
شهیـــــــدانهـــ🍁🌻
🌸🍃غـواص بــه فرمانــده اش گفـــت👇🏻
: اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم ،
من رو هول بده تو آب!😢
فرمانده گفت اگه مطمئن نيستي
ميتوني برگردي.
🌺🍃غواص جواب داد: نه ، پاي حرف امام ايستادم . فقط مي ترسم دلم
گير خواهر کوچولومباشه.
آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم
و الان هم خواهرم راسپردم به همسايه ها تا
🌼🌿درعمليات شرکت کنم.
والفجر8،اروند رود وحشي،فرمانده تا داد زد
يا زهــــــ❤️ـــــرا،غواص قصه ي
ما اولين نفري بود که توی آب پريد ! 🌊
🌸🍃و اولين نفري بود که به شـــهــادت😔
رسيد!
من و شما چقدر پاي حرف امام ايستاده ايم⁉️
شهدا_شرمنده_ایم😞💔
#اندکےتفکر-🌿؛)
انقلاب کارمند نمیخواد
آدمِ جهادی میخواد
فرق #حاجقاسم با
همکارهاش همین بود...!
#مکتبحاجقاسم
#ڪلامشهدا ✨
🌸🍃اگراز دست ڪسیناراحت هستید،🌼🍃
دو رڪعت نماز بخوانید و بگویید:
🍃🌼خدایا!اینبندهے تو حواسش نبود .🍃🌸
من از او گذشتم ...
تو هم بگذر ... 🙃
#شهیدحسنباقرے♥️
#ماملتامامحسینیم...
●
حلالم ڪن؛
بگو ڪہ از من میگذری
خجالت ازت میڪشم
نشد ڪہ من آدم بشم
#حلالمڪنارباب✨
#دلتنگ_کربلا💔🍃
#حسیݩجاݩ؏♥️
اربابِ مݩ ڪسےسٺ
ڪه قلبم بہ عشق او
با هر ٺَپش↷
بہ ذڪر حسینجان نوا گرفٺツ
هرڪس رفیق من شده
من را زمین زده🥀
↜اما حُسِیݩ•❥•
دسٺِ مرا بےصدا گرفٺ
#تلنگرانہ💭
دلش نمےاومد گناھکنه...🍃
اما ...
باز هم گفت :
این باره آخره🔚
مواظب " بار آخر"هایی باشیم که
"بارِآخرتمان"را سنگین میکند👜😓
••🦋
•←•| زرنگباشیـد...|•
ازخوردنوخوابیدنوتفـریحو
درسوڪسـبوڪارهـمبراۍ
#بندگی ڪردناستفادهڪنید...☝🏻✨
••
مثلا :
اگهمیخوایغذاخـوردنتهمدر
جھتبندگۍباشه،خوشمزگیو
طعـمغذاوسیرشدنرونبیـن... !
•√هدفتاینباشهڪہیڪطعام
طیبوسالمبخوریتاانرژیبگیری
براڪاروتلاشدرراهخدا...🖇🌱
گاهی یک نگاه حرام
شهادت را
برای کسی که
لیاقت شهادت دارد،
سالها عقب می اندازد،
چه برسد به کسی که،
هنوز لایق شهادت بودن را نشان نداده،
" سردارشهید حاج حسین خرازی"
# اللهم_الرزقنا_شهادت🌹🍃
#شبتون شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻بــہ ماگفتنـــد دنیـــاے فـــــردا دنیــــاے مذاکرســـت دنیـــــاے موشــــــک نیســـــت
🍁وســـــــردار مـــــارو بــــا موشــــڪ زدن😭
#حاج_قاســـم♥️💫
#متن زیر را باتامل بخوان
🌺☘️
کجاها نباید خندید؟!😏🙄❌
به سرآستین پاره ی کارگری
که دیوارت را می چیند , نخند😏⛔️
به پسرکی که آدامس می فروشد
و تو هرگز نمی خری ، نخند😏⛔️
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه
می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند , نخند😏⛔️
به دستان پدرت...😏⛔️
به جارو کردن مادرت...😏⛔️
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی
به سر دارد😏⛔️ ...
به پارگی ریز جوراب کسی درمجلسی😏⛔️
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان , نخند😏⛔️
نخند که دنیا ارزشش را ندارد😏⛔️ ...
که هرگز نمی دانی
چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند :
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای
همه چیز و همه کسند ...
آدم هایی که برای زندگی تقلّا می کنند ...
بار می برند ...
بی خوابی می کشند ...
کهنه می پوشند ...
جار می زنند ...
سرما و گرما را تحمل می کنند
و گاهی خجالت هم می کشند ...
خیلی ساده :
هرگز به آدم هایی که ضعیفتر از تو هستند , نخند . روزی ممکن است تو جای آنها باشی . کسی چه میداند ؟
🌺☘️
#ڪلامشهدا 💫🌗
🌸🍃مۍگفتــ ↓
🌵جنگمعاملهباخداستـــ
#خداخریدار
#مافروشنده
#سندقرآن📖
#بهــــاءبهشتـــــ🌼🍃🌸
#شهــیدحسینخرازۍ♥️
•••🥀
دلـم گرفتھ بـہ وسعتـ آسمان...
زندگـۍ دنیایۍ سختـ روحـم را آزرده ؛
دلـم هـواے #شهادت دارد...
تُ را جان مادرتـان هوایمـ را داشتہ باشید...🥀
نظری بر این دل خسـَتہ کنید : )
#شـهداگاهےنگاهے
#التماسدعاےشهادتــ🤲❤️
👋سلام👋
لطفاً نظرات و پیشنهادات خود را درباره رمان قصه دلبری به آیدی زیر ارسال نمایید
با تشکر
@Zahra_masrur
#قصه_دلبری
#قسمت_چهلم_و_هشتم
به دهانه تونل رسیدیم.همان تونل معروفی که حزبالله در هشتاد متر زیر زمین حفاری کرده است.
در راهرو،فقط من و محمد حسین میتوانستیم شانه به شانه هم راه برویم.ارتفاعش هم طوری بود که بتوانی بایستی.
عکس های زیادی از امام،حضرت آقا،سید عباس موسوی و دیگر فرماندهان مقاومت را نصب کرده بودند.محلی هم مشخص بود که سید عباس موسوی در آن نماز میخوانده،مناجات حضرت علی در مسجد کوفه که از زبان خودش ضبط شده بود ، پخش میشد.
از تونل که در اومدیم رفتیم کنار سیم های خاردار.خط مرزی لبنان و اسرائیل .آنجا محمد حسین گفت:سخت ترین جنگ ،جنگ توی جنگله.
یک روز هم رفتیم بعلبک. اول مزار دختر امام حسین را زیارت کردیم ،حضرت خولته بنت الحسین.اولین باری بود شنیدم امام حسین همچین دختری هم داشته اند.محمد حسین ماجرایش را تعریف کرد که:وقتی کاروان اسرای کربلا به این شهر میرسند،دختر امام حسین در این مکان شهید میشه.امام سجاد ایشون رو اینجا دفن میکنند و عصایشون هم برای نشونه بالای قبر فرو میکنن تو زمین.از معجزات اینجا این است که آن عصا تبدیل به درخت میشود که آن درخت هنوز هم کنار مقبره هست که زائران به آن دخیل میبندن.
نمیدانم از کجا با متولی آنجا آشنا بود.رفت خوش و بش کرد و بعد آمد که :بیا برویم روی پشت بوم.رفتیم آن بالا و عکس گرفتیم.میخندید و میگفت :ماکه تکلیفمون رو انجام دادیم،عکسمون هم گرفتیم.
بعد رفتیم روستای شیث نبی.روستای سرسبز و قشنگی بود بالای کوه.
ادامه دارد...
#قصه_دلبری
#قسمت_چهلم_و_نهم
بعد از زیارت شیث نبی،رفتیم مقبره شهید سید عباس موسوی،دومین دبیر کل حزب الله.
محمد حسین گفت:از بس که مردم دوسش داشتن براش بارگاه ساختن.
قبر زن و بچه اش هم در آن ضریح بود،باهم در یک ماشین شهید شده بودن.هلیکوپتر اسرائیلی ها ماشینشان را با موشک زده بود. برایم زیبا بود که خانوادگی شهید شده بودن.
پشت آرامگاه به ماشین سوخته شهید هم سری زدیم.
ناهار را در بعلبک خوردیم هم من غذای لبنانی را میپسندیدم،هم اون با ولع میخورد.خدا را شکر میکرد،بعد از غذا هم در حق آشپزش دعا میکرد.
آخر سر هم میگفت به به عجب چیزی زدیم بر بدن. و زود میرفت دستور پخت آن غذا را میگرفت تا بعداً در خانه بپزیم.نماز مغرب را در مسجد رأس الحسین خاندیم.مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی را در آن بیتوته کردن. در این مسجد،مکانی به عنوان جایگاه عبادت امام سجاد مشخص شده بود قسمتی هم به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین. همانجا نشست زیارت عاشورا خواندن نام برایش روضه هم میخواند .
بعد هم دم گرفت :عمه جانم عمه جانم عمه جانم عمه جانه مهربانم،عمه جانم عمه جانم عمه جانم عمه جانه قد کمانم.
ادامه دارد...
#حرفِڪاربردۍ~
میگفٺ:
[قݪبٺو♡]اصلـاحکن !
قبݪ،ازاینڪہخاڪوغبـار
روشبشینہ . . .
وقبݪازاینڪہٺـارِعنکـبوتببنـده ...
کہاونوقٺ،خوبشدنسخٺمیشـہ(:
#یاعلےبگورفیـق🌼
از:👈🏻 شهــــ♥️ـــدا
به:👈🏻 جامانـــــدهها🙂
🌼🌿هنـوز هم #شهادتــ میدهنـد
اما به "#اهلِدرد" نه به #بیخیـالها😔
فقط #دم زدن
از #شهـدا افتخار نیستـ
باید👇🏻🍁👇🏻
#زندگیمـان،❌
#حرفمـان، #نگاهمـان،❌
#لقمههایمـان، #رفاقتمـان❌
#همشهدایـیباشـد...✌️😍
#دلمـان را شهدایـی کنیـم...😉
.
اَللّهُمَّ اَلحِقنا بِاالشُهَداء...🥰
.
#جامونده
#شهادت_روزیتون
#منبر_مجازی🦋
هرکارے میخواهےبکن،اما!
این را بدان که این عمل تو را؛
خدا،پیغمبرومومنین مےبینند
حیا کن که یک وقت نکند
عمل زشتت را ببرند نشان
آقا رسول الله ﷺ بدهند.
#آقامجتبیتهرانی
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاه
موقع برگشتن از لبنان رفتیم سوریه.از هتل تا حرم حضرت رقیه راهی نبود،پیاده میرفتیم.حرم حضرت زینب که نمیشد پیاده رفت،ماشین میگرفتیم.حال و هوای حرم حضرت زینب رو شبیه حرم امام رضا و امام حسین دیدم.بعد از زیارت ،سر صبر نقطه به نقطه مکان ها را نشانم داد و معرفی کرد:دوازده ساعات،مسجد اموی،خرابه شام،محل سخنرانی حضرت زینب.هر جا هم که بلد نبود،از اهالی و مسعول مسجد اموی به عربی میپرسید و به من میگفت.ازش پرسیدم کجا به لبای امام حسین چوب خیزران میزدن .بهم ریخت.بهم گفت من هیچ وقت اینطوری نیومده بودم زیارت.گاهی من روضه میخواندم. گاهی او.
میخواستم از فضای بازار و زرق و برق آنجا خارج شوم و خودم را ببرم ان زمان ، تصویر سازی کنم در ذهنم ،که یکدفعه دیدم حاج محمود کریمی درحال ورود به دوازده ساعات است.تنها بود،آستینش را به دهان گرفته بود و روضه میخواند.به محمد حسین گفتم برو ببین اجازه میده همراهش تا حرم بریم.به قول خودش تا آخر بازار مارا بازی داد.کوتاه بود ولی در معنویت به حرم که رسیدیم احساس کردیم میخواهد تنها باشد، از او خدا حافظی کردیم .
ادامه دارد...