eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن . کپی به هیچ‌عنوان رضایت نداریم !
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از - ماھ‌ِحرم‌ .
یه جور نظر سنجی
•••🥀 دلـم گرفتھ بـہ وسعتـ آسمان... زندگـۍ دنیایۍ سختـ روحـم را آزرده ؛ دلـم هـ‌واے دارد... تُ را جان مادرتـان هوایمـ را داشتہ باشید...🥀 نظری بر این دل خسـَتہ کنید : ) 🤲❤️
👋سلام👋 لطفاً نظرات و پیشنهادات خود را درباره رمان قصه دلبری به آیدی زیر ارسال نمایید با تشکر @Zahra_masrur
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به دهانه تونل رسیدیم.همان تونل معروفی که حزب‌الله در هشتاد متر زیر زمین حفاری کرده است. در راهرو،فقط من و محمد حسین می‌توانستیم شانه به شانه هم راه برویم.ارتفاعش هم طوری بود که بتوانی بایستی. عکس های زیادی از امام،حضرت آقا،سید عباس موسوی و دیگر فرماندهان مقاومت را نصب کرده بودند.محلی هم مشخص بود که سید عباس موسوی در آن نماز میخوانده،مناجات حضرت علی در مسجد کوفه که از زبان خودش ضبط شده بود ، پخش میشد. از تونل که در اومدیم رفتیم کنار سیم های خاردار.خط مرزی لبنان و اسرائیل .آنجا محمد حسین گفت:سخت ترین جنگ ،جنگ توی جنگله‌. یک روز هم رفتیم بعلبک. اول مزار دختر امام حسین را زیارت کردیم ،حضرت خولته بنت الحسین.اولین باری بود شنیدم امام حسین همچین دختری هم داشته اند.محمد حسین ماجرایش را تعریف کرد که:وقتی کاروان اسرای کربلا به این شهر میرسند،دختر امام حسین در این مکان شهید میشه.امام سجاد ایشون رو اینجا دفن میکنند و عصایشون هم برای نشونه بالای قبر فرو میکنن تو زمین.از معجزات اینجا این است که آن عصا تبدیل به درخت میشود که آن درخت هنوز هم کنار مقبره هست که زائران به آن دخیل میبندن. نمیدانم از کجا با متولی آنجا آشنا بود.رفت خوش و بش کرد و بعد آمد که :بیا برویم روی پشت بوم.رفتیم آن بالا و عکس گرفتیم.میخندید و میگفت :ماکه تکلیفمون رو انجام دادیم،عکسمون هم گرفتیم. بعد رفتیم روستای شیث نبی.روستای سرسبز و قشنگی بود بالای کوه. ادامه دارد...
بعد از زیارت شیث نبی،رفتیم مقبره شهید سید عباس موسوی،دومین دبیر کل حزب الله. محمد حسین گفت:از بس که مردم دوسش داشتن براش بارگاه ساختن. قبر زن و بچه اش هم در آن ضریح بود،باهم در یک ماشین شهید شده بودن.هلیکوپتر اسرائیلی ها ماشینشان را با موشک زده بود. برایم زیبا بود که خانوادگی شهید شده بودن. پشت آرامگاه به ماشین سوخته شهید هم سری زدیم. ناهار را در بعلبک خوردیم هم من غذای لبنانی را میپسندیدم،هم اون با ولع میخورد.خدا را شکر میکرد،بعد از غذا هم در حق آشپزش دعا میکرد. آخر سر هم میگفت به به عجب چیزی زدیم بر بدن. و زود می‌رفت دستور پخت آن غذا را می‌گرفت تا بعداً در خانه بپزیم.نماز مغرب را در مسجد رأس الحسین خاندیم.مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی را در آن بیتوته کردن. در این مسجد،مکانی به عنوان جایگاه عبادت امام سجاد مشخص شده بود قسمتی هم به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین. همانجا نشست زیارت عاشورا خواندن نام برایش روضه هم می‌خواند . بعد هم دم گرفت :عمه جانم عمه جانم عمه جانم عمه جانه مهربانم،عمه جانم عمه جانم عمه جانم عمه جانه قد کمانم. ادامه دارد...
~ میگفٺ: [قݪبٺو♡]اصلـاح‌کن ! قبݪ،از‌اینڪہ‌خاڪ‌و‌غبـار روش‌بشینہ . . . وقبݪ‌ازاینڪہ‌ٺـارِ‌عنکـبوت‌ببنـده ... کہ‌اون‌وقٺ،خوب‌شدن‌سخٺ‌میشـہ(: 🌼
تویی... که برایم می‌مانی! از گذشته و پیش از تولدم... بوده‌ای و تا ... خواهی داشت! ماندنی‌ترین رفیقم؛ !❤️
از:👈🏻 شهــــ♥️ـــدا به:👈🏻 جامانـــــده‌ها🙂 🌼🌿هنـوز هم می‌دهنـد اما به "" نه به 😔 فقط زدن از افتخار نیستـ باید👇🏻🍁👇🏻 ،❌ ، ،❌ ، ...✌️😍 را شهدایـی کنیـم...😉 . اَللّهُمَّ اَلحِقنا بِاالشُهَداء...🥰 .
🦋 هرکارے میخواهے‌بکن،اما! این ‌را بدان که این‌‌ عمل تو را؛ خدا،پیغمبرومومنین مےبینند ‌ حیا کن‌ که یک ‌وقت نکند عمل زشتت‌ را ببرند نشان آقا‌ رسول الله ﷺ بدهند.
موقع برگشتن از لبنان رفتیم سوریه.از هتل تا حرم حضرت رقیه راهی نبود،پیاده میرفتیم.حرم حضرت زینب که نمیشد پیاده رفت،ماشین می‌گرفتیم.حال و هوای حرم حضرت زینب رو شبیه حرم امام رضا و امام حسین دیدم.بعد از زیارت ،سر صبر نقطه به نقطه مکان ها را نشانم داد و معرفی کرد:دوازده ساعات،مسجد اموی،خرابه شام،محل سخنرانی حضرت زینب.هر جا هم که بلد نبود،از اهالی و مسعول مسجد اموی به عربی میپرسید و به من می‌گفت.ازش پرسیدم کجا به لبای امام حسین چوب خیزران میزدن .بهم ریخت.بهم گفت من هیچ وقت اینطوری نیومده بودم زیارت.گاهی من روضه می‌خواندم. گاهی او. میخواستم از فضای بازار و زرق و برق آنجا خارج شوم و خودم را ببرم ان زمان ، تصویر سازی کنم در ذهنم ،که یکدفعه دیدم حاج محمود کریمی درحال ورود به دوازده ساعات است.تنها بود،آستینش را به دهان گرفته بود و روضه می‌خواند.به محمد حسین گفتم برو ببین اجازه میده همراهش تا حرم بریم.به قول خودش تا آخر بازار مارا بازی داد.کوتاه بود ولی در معنویت ‌به حرم که رسیدیم احساس کردیم میخواهد تنها باشد، از او خدا حافظی کردیم . ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا