eitaa logo
- ماھ‌ِحرم‌ .
1.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
2 فایل
أفتقد زيارتك يا سيدي ؛ خذني إلى الضريح لأعبدك أريدك أن تعلم أنني أريد المحال . - @Information_00 - صلوات بفرست مومن .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد. رساله لقاء الله ص185 امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد.
آن مرد خدا، یار خدا کو؟ فرماندهٔ از کینه جدا کو؟ همراه ولی،دلدار علی آن لاله خونین رها کو؟؟ 🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 (حجاب من)😍 صندوق عقبه ماشین شاسی بلندش رفتم جلو نرگس جون بغلم کرد و باز کلی بوسم کرد. آخرش من دلیل اینهمه محبتشو نفهمیدم نازنین اینا هم پیاده شده بودن نمیدونستیم تو کدوم ماشین باید بشینیم که یهو نازنین گفت زینب بیا تو ماشین ما سرمو تکون دادم رفتم سمش نرگس جون_ پس فاطمه خانم هم میان تو ماشین ما و در عقبو باز کرد به مامان تعارف زد پشت سرشم خودش رفت نشست خیالم از بابت مامان راحت شد نازنین در ماشینو باز کرد_ بفرمایین بشینین _ نه اول تو برو نازنین_ تعارف میکنی؟ خندیدم _ نه بابا تعارف چیه اصلا؟ برو برو بشین دیگه نازنینم خندید و رفت نشست منم سوار شدم _ سلام همزمان هردوشون برگشتن سمتم طاها_ سلام بر خواهر گرام. حال شما احوال شما؟ مارو نمیبینی خوش میگذره؟ محمد_ سلام خانم خوبین؟ خندم گرفت از دست این طاها_ خیلی ممنون خوبم. با حالت مسخره ای آه کشیدم و گفتم _ هعیی چه کنیم زندگیه دیگه باید بگذرونیم همشون خندیدن طاها_ از دست تو آبجیه شیطون طاها پشت فرمون بود. ماشینو به راه انداخت 2 دقیقه بعد از محل خارج شدیم _ اجازه هست شیشرو بدم پایین؟ عادتمه میشینم تو ماشین باید شیشرو تا ته بدم پایین آخه هم نفسم میگیره و هم دوست دارم باد به صورتم بخوره. محمد دقیقا رو صندلیه جلوی من نشسته بود جواب داد_ راحت باشین نمیدونم چرا محمد جواب داد مگه ماشین مال طاها نیست؟ _ممنون شیشرو تا آخر دادم پایین و دستمو به صورت خوابیده گذاشتم رو پنجره ی ماشین آستین چادرم که عربی بود و براق جلوی باد تکون میخورد و من عشق میکردم کلا عاشق چادر بودم و همیشه وقتی باد تکونش میداد لذت میبردم نازنین_ بابا یه حرفی چیزی چرا همتون ساکتین مثلا اومدیم گردش که شاد باشیما... به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
🌹 (حجاب من)😍 مثلا اومدیم گردش که شاد باشیماهممون نگاهش کردیم نازنین_ چیه چرا نگاه میکنین مگه دروغ میگم طاها_ خب راست میگه خانمم این از محمد که سرو ساکت نشسته سر جاش اینم از زینب که بادو به ما ترجیه میده سرمو انداختم پایین_ ببخشید شیشرو تا آخر دادم بالا حواسم نبود که نباید اینکارو بکنم ، نازنین برگشت سمتم و اومد کنارم نشست دستامو تو دستش گرفت نازنین_ وای دختر ببین چطور دستات یخ کرده چیزی نگفتم فقط لبخند زدم طاها از تو آینه نگاهمون کرد طاها_ این آبجی خانم ما خیلی بی خیاله به تنها چیزی که فکر نمیکنه خودشه _ اا طاها_ مگه دروغ میگم؟ اصلا ولش آهنگ درخواستی ندارین؟ _ من دارم طاها_ چی؟ _ حامد زمانی داری؟ طاها_ محمد؟ داری؟ محمد_ آره دارم دستشو برد سمت پخش محمد_ کدوم آهنگش؟ قبل از اینکه بفهمم چی دارم میگم تند گفتم _ محمد هر سه تاشون بهم نگاه کردن اولش نفهمیدم چرا ولی بعد فهمیدم اشتباه فکر کردن لبو شدم _ ببخشید منظورم آهنگ محمد بود نازنین و طاها_ آهان محمد هم با چند ثانیه تاخیر شروع کرد به گشتن تو آهنگاش کمی بعد آهنگ مورد علاقم پیچید تو ماشین لبخند نشست رو لبم همه داشتن به آهنگ گوش میکردن اینو از قیافه هاشون میشد فهمید. میدونستم آهنگ 7 دقیقست بعد از اینکه تموم شد به حرف اومدم شیطنتم دوباره گُل کرده بود _ داداش؟ داداش؟ داداشی؟ داداشی؟ داداش طاها؟ داداش؟.... به قلم : zeinab.z ادامه دارد......
🌹 (حجاب من)😍 _ داداش؟ داداش؟ داداشی؟ داداشی؟ داداش طاها؟ داداش؟ همه زدن زیر خنده طاها باخنده گفت_ چته دختر؟ _ داداش کجا میریم حوصلم پوکید نازنین_ پوکید؟ وای زینب قهقهه زد چشمامو مثل گربه ی شرک کردمو نگاهش کردم _ وا چیه خو خندش بیشتر شد نازنین_ طاها میگفت خیلی شیطونی باور نمیکردم _ اا داداش من شیطونم؟ طاها باخنده نه پس من شیطونم. نازنین حالا کجاشو دیدی. این آبجی خانم یه کارایی میکنه که از دستش شکم درد میگیری حاال اولشه قشنگ یخش باز نشده وگرنه اینقدر شیطونی میکنه از دسش روانی میشی. اولایی که اومد بیمارستان فکر میکردم چقدر مظلومه ولی بعدش دیدم نه اصلا اینطور نیست تمام پرسنل بیمارستان از دستش عاصی شده بودن تا میدیدنش میگفتن یا صاحب الزمان الان دوباره معلوم نیست میخواد چه بالیی سرمون بیاره. نه تنها بقیه سر خودشم بال میاره _ داداش طاها_ چیه بزار بگم ادامه داد و ماجرای اونروز زمین خوردنمو تعریف کرد البته با سانسور که خودش منو برد تو اورژانس ولی بقیشو کامل گفت نازنین و حتی محمد هم داشت میخندید آب شدم از خجالت سرمو انداخته بودم پایین صورتم داغ داغ شده بود فکر کنم از سرخیه زیاد بود حرفی نزدم چند دقیقه بعد حس کردم نفسم داره تنگ میشه وای نه خدا الان نه خندشون کم کم داشت تموم میشد حال من هم همینجور داشت بدتر میشد قرصم تو کولم بود حالم بی نهایت بد بود صدای طاها اومد طاها_ اوه اوه دوباره این آبجی خانم ما خجالت کشید نازنین_ اا زینب بابا با ما راحت باش صداشون میومد هرکدومشون یه چیزی میگفتن اما هنوز نفهمیدن من این وسط دارم جون میدم تا اینکه به خس خس افتادم فکر کنم طاها شنید چون یه دفعه داد زد طاها_ زینب..... به قلم : zeinab.z ادامه دارد.....
پایان پارت گذاری☘
آیت الله بهجت: زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند:فروختی؟ گفت: نه ولی تمام شد! طاعات قبول لطفا همدیگه رو دعا بفرمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور 📝هرکسی نمیتونه به امام زمان برسه 🔹 بدون میتونی کی باشی ...
چقدر خوب است کہ دلدارم حسین است ❤️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 و اما شیطان !!! 🎙 استاد عالی 🌤اللـهُمــّ عَجّـلــْ لـِوَلیـّڪـَ الفـَرجــْ 🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ŋε乙ムოł😎✌🏻 خدایا ڪاش آخـــــر دیڪتہ زندگي‌امـ بنویسی📝 با ارفاق،شهادت!✔️ 💚
#ŋε乙ムოł✌🏻😎 +حاݪ‌یڪ جامانده را ⛓ -جامانده می‌فهمدفقط..💚 💜
بعد ازشھادت‌مصطفـٖےازش‌پرسیدند: حالاكہ‌بچہ‌ات‌ شھیدشدھ میخواۍچیكارکنے؟ دست‌زد روےشونۂ‌نوه‌اش‌و گفت: یہ‌مصطفےدیگہ‌تربیت‌مےڪنمシ...!' مادر
⚫️ فاتح نُبل‌ و الزهرا آسمانی شد 🔺سردار سرافراز حاج محمد علی(ابراهیم) حق بین از فرماندهان به نام گیلانی، فاتح نبل الزهرا سلام الله علیها دقایقی پیش پس از تحمل دوره‌ای بیماری در بیمارستان پارس به ملکوت اعلی پیوست. 🔺سردار حق بین تا چند سال پیش در سمت فرمانده لشکر عملیاتی ۱۶ قدس گیلان مشغول به خدمت بود و پس از آن به عنوان مشاور فرمانده نیروی زمینی سپاه و فرمانده قرارگاه مرکزی امام حسین علیه السلام نیروی زمینی سپاه منصوب شد. 🔺سردار سرافراز گیلانی با وجود جراحات بسیار که یادگار جنگ و نیز دفاع از حرم در سال‌های اخیر بود پس از تحمل دوره‌ای بیماری در بیمارستان پارس رشت به همرزمان شهیدش پیوست. 🔺 سردار سرتیپ دوم پاسدار حاج محمدعلی(ابراهیم) حق بین اهل شهرستان لنگرود بود. 🏴🏴 روحش شاد و یادشان گرامی
امروز تولد شهید هادی بود ❤️شهید هادی تولدت مبارک❤️ 🎈 تولدت مبارک ای کسی که پیش خدا ابرو داری 🎁 تولدت مبارک ای روضه خون امام حسين علیہ السلام 🎉 تولدت مبارک ای کسی که حضرت زهرا سلام الله علیها دوستت داره 🎊 تولدت مبارک ای کسی که باعث هدایت انسان ها شدی 💌 تولدت مبارک ای کسی که پیش خدا روزی میخوری 💔 میشه امشب یه نگاهی به ما کنی همه جا رسمه بقیه برا کسی که تولدش هست هدیه می‌برند اما برا شما بر عکس هست چون شما بزرگی و ما چیزی نداریم که برات هدیه بفرستیم شهید هادی گره افتاده به کارمون میشه امشب واسطه بشی پیش خدا و گره رو باز کنی؟ سلام ما رو به حضرت زهرا سلام الله علیها و اهل بیت برسون😍💔 سلام ما رو به همه شهدا برسون 💚 سلام ما رو به حاج قاسم برسون 💔 سلام ما رو به اربابمون حسين برسون 💔 پیش مادرت حضرت زهرا سلام الله علیها رفتی از ما هم یاد کن ❤️
سلام.... عرضے ڪوتاه و التماس دعا....
امام ڪاظم علیه السلام فرمودند:
لا نَجاةَ إلاّ بِالطّاعَةِ
از نجات خبرے نیست ، مگر اینڪه طاعت و بندگے داشته باشید...
طاعت و بندگی با دلم مے خواهد ها هم خوانے ندارد ... بلڪه باید ببینیم خدا چه مے خواهد...
خدایا ما را شبیه حرفهایمان ڪن ...