هدایت شده از -زیرِ نورِ ماه'!
من همان خستهی بیحوصلهی غم زده ام،
آدم بدقلقی که رگِ خوابش شعر است..
تنم تابوتِ غمگینی که جانم را نمیفهمد
دلِ تنگم حِصار استخوانم را نمیفهمد..
شبیهِ بغضِ نوزادی که ساعتهاست میگرید
پر از حرفم کسی اما زبانم را نمیفهمد..¡((:
انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم
کسی تا نشکنم راز نهانم را نمیفهمد!
دلم تنگ است و میگریم، دلم تنگ است و میخندم،
کسی که نیست دیوانه جهانم را نمیفهمد!!
چنان در آتشِ غم سوخته جانم که میدانم،
پس از مرگم کسی نام و نشانم را نمیفهمد!(: